ماجرای نمایشهای دروغی برای کاسبیکردن در روزگار قدیم
مرده ناصرالدینشاه را میزنی؟
«مرده ناصرالدینشاه را میزنی؟» ؛این مَثَل را وقتی میگویند که کسی خود را به تنبلی بزند و برای امرار معاش سربار دیگران باشد و از بیکاری عاری نداشته باشد. این مَثَل قصه بانمکی دارد که قدیمیها اینطور روایتش میکنند:
در زمان ناصرالدینشاه عدهای بیکار و بیعار بودند. برای کسب درآمد هر روز یکی از آنها خودش را به مردن میزد و رفقای دیگر بالای سرش مینشستند به گریه و زاری و واویلا که «این مرد بیچاره که مرده، کسی را ندارد و میتش روی زمین مانده و...» و شروع میکردند به پول جمع کردن برای خرج کفن و دفن او. این کار شده بود عادت همیشگی و جعفر شهری هم در «طهران قدیم» مینویسد که راهی معمول برای کسب درآمد قشر فقیر و بیکار بود.
اما یکبار که چندتا از این بیکارها بالای سر مرده الکیشان معرکه گرفته بودند، ناصرالدینشاه که در حال گذر بوده آنها را میبیند. دلش میسوزد و دستور میدهد هرچه زودتر به خرج او مرده را دفن کنند.
کفن میخرند و مرده را به گورستان میبرند و 10تومان هم برای این کار به مردهشوی میدهد. مردهشوی چون یک مرده دیگر هم داشت، این مرده را در خانه گذاشت و در را بست و برای شستن آن یکی رفت. مرده الکی که بعد از اینهمه وقت حسابی گرسنه و تشنه شده بود، بلند شد و دنبال لقمهای نان گشت و دید کمی نان و حلوا روی طاقچه است. همه را خورد و دوباره سرجایش خوابید.
مردهشوی که گرسنه به خانه برگشت، دید نان و حلوایش نیست. هرچه گشت چیزی پیدا نکرد و ناامید رفت که مرده را بردارد و ببرد برای شستن. اما تا پارچه روی مرده را کنار زد دید که سبیل مرده حلوایی است و فهمید او نان و حلوایش را خورده است.
حسابی عصبانی شد و چوبدستی را برداشت و مرده را زد و گفت: «گور به گوری، در مردن هم نان و حلوای مرا میخوری؟»، دو سه ترکه زد مرده الکی دیگر طاقت نیاورد و بلند شد و داد زد: «مرده ناصرالدینشاه را میزنی؟ من به او میگویم مرده تو را مردهشوی آنقدر با چوب زد که زنده شد. آن وقت چه جوابی داری که بدهی؟»
مردهشوی از همهجا بیخبر هم به التماس افتاد: «تو را به خدا قسم مبادا کتک زدن مرا به ناصرالدینشاه بگویی!». مرد هم که دید چقدر مردهشوی احمق است، گفت: «مگر 10تومان را که گرفتی پس بدهی...». غسال قبول کرد و مرد هم پول را گرفت و از گورستان بیرون آمد.
مرده الکی دیگر طاقت نیاورد و بلند شد و داد زد: «مرده ناصرالدینشاه را میزنی؟ من به او میگویم مرده تو را مردهشوی آنقدر با چوب زد که زنده شد. آن وقت چه جوابی داری که بدهی؟»
برگرفته از فصلنامه ویژه قاجار فرهنگ مردم