• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
چهار شنبه 11 مهر 1397
کد مطلب : 32754
+
-

آخرین فرصت‌های باقیمانده از زندگی استیو جابز چگونه گذشت؟

روزی که آخرین روز بود

مروری بر گفته‌ها، واکنش‌ها و فعالیت‌های خالق اپل پیش از مرگ

روزی که آخرین روز بود

عیسی محمدی

استیو جابز در روزگار جوانی، سر از هند درآورده بود. عاشق عرفان‌بازی‌های هندی‌ها شده بود و ازاین‌دست کارهای عجیب‌وغریب انجام می‌داد اما بعدها به آمریکا بازگشت و به زندگی‌اش پرداخت؛ هرچند که موقع بازگشت گفت: «وقتی بعد از 7‌ماه زندگی در روستاهای هندوستان به خانه‌ام برگشتم، یک‌جورهایی دیوانگی دنیای غرب و نیز ظرفیت‌ها و استعدادهایی که برای تفکر منطقی داشت را به‌خوبی درک کردم». در همین سفر هند هم بود که به یکی از ایده‌های جالب کل زندگی‌اش دست یافت؛ اینکه هر روز را طوری شروع کند که انگار روز آخر زندگی‌اش خواهد بود  و البته یادش باشد که روزی این اتفاق هم خواهد افتاد. به همین دلیل بود که جابز، این‌چنین دیوانه از آب درآمد؛ از آن دیوانه‌های دوست‌داشتنی که حس می‌کرد می‌تواند دنیا را عوض کند.

عبور از سال سخت 2009

استیو جابز از سال 2009 مراحل بحرانی سرطان را تجربه کرد. البته او در این سال خانواده ‌پنج‌نفره‌اش را داشت، ولی بیشترین علاقه‌اش به رید، پسرش بود. با دخترانش رابطه‌ای معمولی و سرد داشت؛ هرچند دخترانش گفته‌اند سختی کار و مسئولیتی که داشته را کاملا درک می‌کردند. استیو دوست داشت که فارغ‌التحصیل‌شدن رید از دبیرستان را ببیند؛ اتفاقی که در سال2010 باید می‌افتاد. همین امید بود که او را از سال سخت 2009میلادی عبور داد و به سال‌های بعدتر رساند؛ «با خودم می‌گفتم خدای من، واقعا از صمیم قلب می‌خواهم که فارغ‌التحصیل‌شدن رید را ببینم، همین». جالب اینجا بود وقتی ‌که سرطان لوزالمعده او تشخیص داده شد رید، تابستان را در آزمایشگاه تومورشناسی استنفورد و برای شناسایی‌ تسلسل دی ان ای به‌منظور شناختن ژن‌های تعیین‌کننده سرطان گذراند. او بعدها حاصل این تحقیقاتش را در مراسم فارغ‌التحصیلی خودش ارائه کرد؛ جایی که پدرش هم نشسته و به یکی از آخرین آرزوهایش رسیده بود.

استیو زیر منگنه

استیو در ماه‌های آخر به‌شدت احساساتی و کج‌خلق شده بود. در روز شکرگزاری با خانواده‌اش راهی دهکده‌ای به نام« کنا» شدند. همه او را می‌شناختند، اما به روی خودشان نمی‌آوردند که او را می‌شناسند. صاحب رستوران و حاضران، از قبل می‌دانستند که باید استیو لاغر و نحیف را ببینند و به رویش نیاورند که چه اتفاقی در شرف افتادن است. او به‌شدت کج‌خلق بود؛ البته حق هم داشت؛ به قول خودش «حتی فکر کردن به اینکه در جشن تولد فرزندان دیگر نمی‌توانم حاضر باشم، دارد دیوانه‌ام می‌کند، دارد خفه‌ام می‌کند.» در کریسمس 2011میلادی، وزنش به 52کیلوگرم رسیده بود. در همین تعطیلات کریسمس هم بود که خواهرش منا سیمپسون، همراه خانواده‌اش پیش او آمدند تا کمی حال و هوایش عوض شود. اوایل همین سال بود که دیگر برای همه مشخص شد بدحالی استیو، یک امر گذرا نیست؛ باید با حقایق تلخی روبه‌رو شوند. استیو درد فراوانی را تحمل می‌کرد؛ به قول خودش گویی که هر سانت از بدنش زیر منگنه باشد.

جابز یکدنده

پیش ‌از این بخشی از روده بزرگ استیو را برداشته بودند وکبد او نیز پیوندی بود. پس سیستم ایمنی و گوارشی‌اش تاب جذب پروتئین را نداشت و این برای بیماری چون او، خبر جالبی محسوب نمی‌شد. کاهش وزن او، منجر به نابودی لایه‌های چربی اطراف گیرنده‌های درد شده بود و همین امر، باعث زجر کشیدن بیشترش می‌شد. اما استیو کله‌شق که هنوز تحت‌تأثیر عقاید جوانی‌اش بود، با کم خوردن و نیز رژیم گیاهی آرنولد اهرت که به آن اعتقاد خاصی داشت، می‌خواست بر بیماری‌اش غلبه کند. همسرش مدام به او می‌گفت که حتی خود اهرت هم در 56سالگی زمین خورد و مغزش ترکید و از بین رفت، ازبس‌که ضعیف شده بود. اما گوش جابز به این حرف‌ها بدهکار نبود.

آخرین دیدارها

استیو داشت به مرگ نزدیک‌تر می‌شد؛ احساساتی، عبوس و گریان شده بود. مدام به اطرافیانش می‌گفت که دارد می‌میرد. حالا عکس‌ها و تصاویر جابز لاغر و بیمار در اینترنت منتشر شده و به شایعات دامن‌زده بود. اما به‌هرحال، استیو در ژانویه 2011حقیقت را دریافته بود؛ اینکه دیگر دارد به ماه‌های آخر نزدیک می‌شود. او هیأت‌مدیره اپل را با خبر کرده و تقاضای یک مرخصی دیگر را هم داده بود. او حتی جانشین‌اش را هم مشخص کرده بود؛ تیم کوک. در همین مرخصی و ماه‌های آخر بود که ملاقات‌هایی هم داشت. یکی از این ملاقات‌ها با لیزا برنان- جابز، یکی از دختران دیگرش از زنی دیگر بود که 10سال ابتدایی، آنها را ترک کرده بود. استیو از این بابت عذاب‌وجدان فراوانی داشت. از این ملاقات خوشحال بود چون باعث شد از عذاب وجدانش کاسته شود. با لری پیج، یکی از بنیانگذاران گوگل هم که کدورتی داشت، ملاقات کرد. لری البته تملق کرده و گفته بود که می‌خواهد از او اصول مدیریت موفق را کسب کند. استیو هم به او گفته بود که باید 5محصول درست‌وحسابی که می‌خواهند روی آنها کار کنند را انتخاب و به‌شدت روی آنها تمرکز کنند، وگرنه به حال‌وروز مایکروسافت دچار می‌شوند؛ با محصولاتی بسیار و مؤثر، ولی نه عالی.

بدرود با زندگی

ملاقات‌های دیگر او، با رقیب دیرینه‌اش، بیل‌گیتس بود. در‌ماه می ‌همین سال، ترتیب ملاقاتی بین این دو داده شد، ولی حال خراب استیو قرار را به‌هم ریخت، تا اینکه خود بیل با اتومبیل شخصی‌اش، راهی منزل استیو شد و 3‌ساعتی با هم خلوت کردند تا خاطراتشان را مرور کنند. بیل کلینتون هم از دیگر کسانی بود که در این ماه‌های اخیر به ملاقات او رفت و با هم خلوتی داشتند. ولی استیو در کنار بیماری‌اش، هنوز ایده‌های دیوانه‌کننده‌ای در سر می‌پروراند؛ از جمله اینکه کوله‌پشتی دانش‌آموزان را از طریق طراحی برنامه‌های درسی در آی‌پد حذف کند. حتی می‌خواست تلویزیون‌های بزرگ فعلی را خیلی یکپارچه‌تر و راحت‌تر و سبک‌تر کند. در‌ ماه جولای، دیگر سرطان به استخوان‌هایش رسیده بود و دکترها هم مستأصل شده بودند. فقط می‌توانست مایعات بخورد و ساعت‌های بیداری‌اش را فقط تلویزیون تماشا می‌کرد. در آگوست همان سال بود که آخرین دیدار را با نویسنده کتابش داشت و به او گفت که دوست داشته قبل از مرگش، حرف‌هایش را به کسی بزند؛ چون بعد از مرگش، خیلی‌ها درباره‌اش چرندیاتی خواهند نوشت. البته دوست داشت فرزندانش نیز پدرشان را بیشتر و بهتر بشناسند. او دوست داشت فرزندانش بدانند که چرا او کمتر در کنارشان بوده است. سرانجام سرطان، پروژه‌ای بود که استیو جابز کله‌شق، نتوانست از عهده مهار آن برآید. او در پنجم اکتبر 2011میلادی، ساعت 3 بعدازظهر در خانه‌اش در کالیفرنیا، ایست تنفسی کرد و ابدی شد؛ درحالی‌که به گفته بخشی از فعالان حوزه آی‌تی، حتی یک روز قبل از مرگش هم مهم‌ترین دغدغه ذهنی‌اش، محصول بعدی اپل بود، چرا که این محصول را مهم‌تر از زندگی‌اش می‌دانست. بالاخره ایده جوانی‌اش به واقعیت پیوست؛ روزی که آخرین روز زندگی‌اش، بود و با کشیدن آخرین نقس برای همیشه چشمانش را بست.

سرانجام سرطان، پروژه‌ای بود که استیو جابز کله‌شق نتوانست از عهده مهار آن برآید. او در پنجم اکتبر 2011میلادی، ساعت 3 بعدازظهر در خانه‌اش در کالیفرنیا، ایست تنفسی کرد و ابدی شد؛ درحالی‌که به گفته بخشی از فعالان حوزه آی‌تی، حتی یک روز قبل از مرگش هم مهم‌ترین دغدغه ذهنی‌اش، محصول بعدی اپل بود؛ 
چرا‌که این محصول را مهم‌تر از زندگی‌اش می‌دانست

این خبر را به اشتراک بگذارید