حق پسرم شهادت بود
پدر شهید سینا سهامی از وصیتنامهای که فرزندش در 20سالگی نوشته میگوید
زهرا بلندی | روزنامهنگار
از روزی که تصمیم گرفت محافظ سردار سرلشکر پاسدار امیرعلی حاجیزاده باشد، خودش را برای شهادت آماده کرده بود. او جواني بامعرفت از یکی از محلههای جنوب تهران بود که تمام روزهای کودکی و نوجوانیاش در هیئتها و تکایای امامحسین(ع) گذشت و با جان و دل در مسیری قدم گذاشت که پایانش را از پیش میدانست. شهید سینا سهامی، نه برای حقوق و مزایا که برای عشق و باورهایش، لباس سبز خدمت پوشید و در نخستین روز جنگ 12روزه، همراه با سردار حاجیزاده، به شهادت که آرزوی همیشگیاش بود، رسید.
دوست داشت شهید مدافع حرم شود
5سال پیش، روزهایی که تازه خدمت سربازیاش به پایان رسیده بود و 20سال بیشتر نداشت فعالیتش را در سپاه به عنوان محافظ سردار سرلشکر پاسدار امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شروع کرد. شهید سینا سهامی از کودکی در بیشتر مساجد محله شهرک ولیعصر(عج) از جمله مسجد امیرالمؤمنین(ع)، چهارده معصوم(ع) و امامهادی(ع) و همچنین هیئتهای محله حضور فعال داشت و انگار انتخاب چنین شغلی او را در مسیر اعتقاداتش مصممتر کرد. از همان روزهای اول ورودش به سپاه وقتی خیلی از جوانان همسن و سالش دنبال آرزوهای زودگذر بودند، وصیتنامه نوشت و کفن خود را از مشهد خرید.
محمدرضا سهامی، پدر شهید سینا سهامی که تا قبل از شهادت سینا جزئیات شغل او را نمیدانست سبک زندگی پسرش را اینگونه توضیح میدهد: «از 10سال پیش چنین رسمی داشت که هر ماه به مشهد و سالی یکبار به کربلا برود. چند سال بود که خودش هیئتی به نام هیئت بٌنَی راه انداخته بود. به عنوان داوطلب مدافع حرم ثبتنام کرد و عاشق این بود که افتخار شهادت در حرم حضرت زینب(س) نصیبش شود. پسرم تازه داشت ادامه تحصیل میداد و دانشجوی ترم سوم رشته حقوق بود اما دلش جای دیگری بود. به قول شهید حاجقاسم سلیمانی، اینها شهید زندگی کردهاند و بعد شهید شدهاند. سینا هم اگر جز این برایش اتفاق میافتاد باید شک میکردیم. پسرمان حقش شهادت بود.»
ادای نذر عید غدیر، بیحضور صاحب نذر
سینا معمولاً ساعت 5-4 صبح سر قرارش با سردار حاضر میشد. پدر با بیان اینکه پسرش با تمام محدودیتها عاشق کارش بود، میگوید: «همیشه سرحال به محل کارش میرفت. سهشنبه 20خرداد همه مقدمات نذری عیدغدیر هیئت را فراهم کرد. نان و سبزی و ماست و خیار و... خرید. با این وعده که شنبه برمیگردد تا نذرش را ادا کند، چهارشنبه خانه را ترک کرد. او در نخستین روز جنگ همراه با سردار حاجیزاده حدود ساعت 3 بامداد به شهادت رسید. جمعه ظهر به محل یگانشان رفتم و گفتند پسرم شهید شده اما پیکرش پس از ۱۵روز چشمانتظاری پیدا شد.»
سهامی از ارادت خاص سینا به حضرت رقیه(س) یاد میکند و میگوید: «سینا سر قرار عید غدیر نرسید و ما همراه دوستانش نذرش را ادا کردیم. پیکر فرزندم همراه سردار و همراهانش تشییع سراسری شد و دقیقاً سوم محرم، روزی که با عنوان روز حضرت رقیه(س) معروف است، در امامزاده زید که پیش از این شهیدی نداشت، در ورودی شبستان به خاک سپرده شد.»
سنگ قبر نمیخواهم
سینا در خانوادهای بزرگ شد که با مفهوم شهادت غریبه نبود و داییاش زیادعلی مهربانی، جزو شهداي دفاع مقدس است؛ «سینا اولین وصیتنامهاش را در همان نخستین روزهای ورودش به سپاه در 20سالگی نوشت و 4سال بعد آن را بازنویسی کرد.» پدر که با خواندن وصیتنامه پسر اشک از چشمانش جاری شده در قرائت بخش مربوط به تدفین شهید به بخشندگی بیدریغ سینا اشاره میکند و میگوید: «خیلی دست و دلباز بود و هیچ کالا و وسیلهای برایش ارزش نداشت. کافی بود کسی از یک وسیله یا چیزی متعلق به او تعریف کند تا فوری آن را ببخشد. ببینید برای تدفینش هم چقدر سخاوتمندانه در وصیتنامهاش گفته: برام سنگ قبر نگذارید. فقط در یک تکه سنگ بنویسید: «عبدالحسین» و این دو بیت شعر را هم زیرش بنویسید: مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر/ سالیانیست که ازداغ حسین لطمه زنم/ سر قبرم چو بخوانید دمی روضه شام/ سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم.»