• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 19 فروردین 1402
کد مطلب : 188676
+
-

دل‌های شاد، لب‌های خندان

حبیب‌الله نیکنام در عرض یکی،‌دو‌سال گروهی را تشکیل داده که درد و دغدغه مشترکشان شاد کردن دل کودکان و دانش‌آموزانی است که دست روزگار آنها را نیازمند کمک خیرخواهان کرده است

گزارش
دل‌های شاد، لب‌های خندان

نصیبه سجادی-روزنامه‌نگار

کمک کردن به همنوع شکل‌های مختلفی دارد. یکی با دارایی‌اش به دیگران خیر می‌رساند، دیگری دانش‌اش را رایگان وقف می‌کند و بانی باسوادی عده‌ای می‌شود. در این مسیر به تعداد آدم‌ها راه‌های نوعدوستی و مهرورزی پیدا می‌شود. حبیب‌الله نیکنام ازجمله کسانی است که نه با مال و دارایی که با محبت بی‌دریغی که به همنوعان، به‌ویژه کودکان، دارد و برای پراکندن بذر احساس و عشق، وقت و انرژی می‌گذارد.

باعث آشنایی ما با او نمایشگاه پوشاکی است با نام فجر که به همت او و دوستانش، از اول بهمن در خیابان حجاب، روبه‌روی سازمان آب برگزار شده و قرار است تا پایان اسفند ١١٠هزار دانش‌آموز ٣قلم لباس عیدشان را از اینجا تهیه کنند؛ دانش‌آموزانی نیازمند از همه‌جای پایتخت، تا سال نوی شاد و خاطره‌انگیزی مثل همه کودکان این سرزمین داشته باشند.
«دوست دارم کودکان سرزمینم با لباس نو به استقبال نوروز بروند و کسی با حسرت نداشتن لباس نو سال را آغاز نکند.» همین جمله معروف شهید رجایی، به‌عنوان یک مربی و معلم با دغدغه آموزش و پرورش، کافی بود که عده‌ای دور هم جمع شوند، از مهندس، پزشک و... تا بنیادی را به‌وجود آورند که تمام هم و غمش شاد کردن دل کودکان باشد. این تشکل 36سال پیش با چنین مقدماتی شکل می‌گیرد.

 خودمان دست‌به‌کار شدیم
نیکنام هم آموزش‌وپرورشی است و با نیاز دانش‌آموزان آشناست، به‌خصوص دانش‌آموزان کم‌برخوردار؛ جنوب و شمال هم ندارد، می‌گوید: «ابتدای کارمان سعی کردیم از کمک‌های دولتی استفاد کنیم تا بتوانیم کارها را پیش ببریم، ولی دولت وظایف دیگری دارد. پس خودمان دست‌به‌کار شدیم و با جمع کردن افرادی از یک جنس و یک نگاه در عرض یکی،‌دو‌سال گروهی را به‌وجود آوردیم که درد و دغدغه مشترک داشت و آن شاد کردن دل کودکان و دانش‌آموزانی است که دست روزگار آنها را نیازمند کمک خیرخواهان کرده است.»
این تشکل مردمی بعد از سالیان سال همچنان سرپاست و با جذب ٤٧٠خیّر تهرانی هم به آرزوهای شهید رجایی جامه‌عمل پوشانده، هم فراتر رفته و از خانواده‌های آنها هم حمایت می‌کند تا بچه‌ها بتوانند با فراغ‌بال درس‌شان را تا مدارج عالی طی کنند. دانش‌آموزانی که از طریق آموزش‌و‌پرورش یا خیّران همراه همین تشکل شناسایی و به بنیاد نیکوکاری فجر معرفی می‌شوند.

یک روز خاطره‌انگیز
نمایشگاه بزرگی است از پوشاک در همه نوع. مثل همه نمایشگاه‌هایی که گهگاه به مناسبتی برپا می‌شود، کتاب، نمایشگاه گل و... همه تولیدکنندگان و اصناف هم اینجا غرفه دارند. کارگاه هنری، آموزشی و... هم به راه است. عموفیتیله‌ای‌ها هم آمده‌اند و در حال اجرای برنامه هستند. دانش‌آموزان زیادی دوره‌شان کرده‌اند و شادند و صدای دست و هوراست که به آسمان بلند می‌شود. تعدادی هم در کنار بزرگ‌تر یا «یاوران‌»شان (دانشجویان داوطلب معرفی‌شده از سوی بنیاد فجر) در حال انتخاب لباس از یکی از غرفه‌ها هستند، همراه کارت شارژشده‌ای که از قبل به آنها داده شده است و ٢٠٠‌تومانی که ابتدای ورود از آنها گرفته می‌شود. این 200تومان از بچه‌ها گرفته می‌شود تا خودشان هم دست‌به جیب شده باشند و کرامت انسانی‌شان رعایت شده باشد. نیکنام می‌گوید: «ورزشکاران و چهره‌های زیادی در این ٢ماه به نمایشگاه می‌آیند بدون اینکه ما بخواهیم. می‌آیند فقط به عشق بچه‌ها که شادشان کنند.»
می‌گوید: «می‌توانیم این کمک‌ها را در بسته‌هایی به دانش‌آموز تحویل دهیم، ولی وقتی دانش‌آموز به انتخاب خودش خرید می‌کند و چهره‌های محبوبش را می‌بیند که به مکانی آمده‌اند که او در حال خرید از آنجاست، هم عزت‌نفس‌اش حفظ و هم این‌ روز برایش خاطره‌انگیز می‌شود. بعدها که دکتر، مهندس، نجار و... شد، می‌شود یکی از خیّران ما و او هم دست دیگران را می‌گیرد.»

لذت کار خیر
نیکنام در انجام کارهای خیر از حمایت همه دوستان، خیّران و همراهان مشهور و غیرمشهور استفاده می‌کند.
می‌گوید: «این نمایشگاه که ما در 2‌ماه پایانی سال برگزار می‌کنیم حاصل 10‌ماه کار کردن همه همراهان، آقای گلزاده و خانواده من است. همه به کمک می‌آیند تا بتوانیم دانش‌آموزان سراسر تهران را شناسایی کنیم. با گروه‌های خیریه و کسانی که مایلند در این پویش بزرگ خیرخواهانه شرکت کنند هماهنگ می‌کنیم که بیایند و البته همه با جان و دل می‌آیند و هیچ منتی بر کسی ندارند.»
 او می‌افزاید: «اگر خداوند به کسی مال و سرمایه‌ای می‌دهد و او ذره‌ای از این مال را برای همنوعش کنار می‌گذارد لطفی است که خدا به او کرده و او باید سپاسگزار و شاکر باشد. خدا شاهد است در این سال‌هایی که نمایشگاه پوشاک داشته‌ایم چهره‌های زیادی مثل پروین، دایی و... خودشان زنگ می‌زنند و می‌گویند می‌خواهیم فلان روز بیاییم و می‌آیند.»
نیکنام با اشاره به حضور چهره‌ها و خوش‌وبش‌کردن با بچه‌ها، خرید می‌کنند و یک روز شاد را برای بچه‌ها می‌سازند و می‌روند، اظهار می‌کند: «اصلاً ما زنگ نمی‌زنیم. به‌نظرم کسانی که وارد این کار می‌شوند لذت مشارکت در این جور کارها را چشیده‌اند و آنقدر به روح و جا‌ن‌شان نشسته که حاضر نیستند لحظه‌‌ای از آن را از دست دهند.»

مکث
سخن عشق


چهره محجوب، آرام و مهربانی دارد. تن صدایش آرام است، از آن دست آرامشی که در کلام آدم‌های خوب و دوست‌داشتنی روزگار موج می‌زند. شاید اینها را مدیون همنشینی با کودکان باشد، به‌ویژه کودکان نیازمند که معصوم‌ترین موجودات روی زمین هستند. حاج‌آقا نیکنام می‌گوید: «امکان ندارد کودکی پیش من بیاید و دست خالی از اینجا برود، حتی اگر مشمول کمک‌های ما نشود.»
خاطره‌ای هم تعریف می‌کند: «روزی یکی از همین دانش‌آموزان که دیگر برای خودش کسی شده بود، برحسب اتفاق بعد از سال‌ها مرا دید و یاد همان روزهایی را مرور کرد که همراه مادرش به این نمایشگاه آمده بود و هم خودش و هم خواهرش همراه لباس نو به خانه برگشته بودند.»
وقت پایان نمایشگاه و خداحافظی، یکی از همین کودکان که حاج‌آقا را بابا خطاب می‌کند، او را تنگ در آغوش گرفته. این تصویر تا دقایقی اشک را مهمان چشمان او و حاضرانی می‌کند که جز صدای سخن عشق از این مرد نیکوکار چیزی نشنیده‌اند.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید