• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
پنج شنبه 20 آبان 1400
کد مطلب : 145300
+
-

لبخند اول، زهرخند آخر

ابراهیم افشار

1- هر کاریکاتوریستی که از دنیا می‌رود هزاران شکلک در این دنیا یتیم می­‌مانند؛ همچنان که با گریختن کامبیز درمبخش به آن دنیا، یتیم ماندند؛ همچنان که پیش از او نیز با مرگ اردشیر محصص، یتیم و بی­‌کس در گوشه‌ای از فضای لایتناهی کهکشان راه‌شیری و خامه­‌ای تلپ افتاده­‌اند. من هنوز بعد از این‌همه سال در مرگ اردشیر سوگوارم. در مرگ او که دیگر در روزهای آخر عمرش در ینگه‌دنیا، خود نیز تبدیل به یکی از شکلک­‌های دفرمه‌­اش شده بود و در مقابل خدمتکار سیاهپوستی که قرار بود از او در مقابل آلزایمر محافظت کند به برهنگی شکلک­‌هایش در خانه راه می‌­رفت و یادش نمی‌­افتاد که کجای دنیا نفس می‌­کشد. سعادت اخروی اردشیر این بود که زودتر رفته بود و این کرونای کشتارکننده را ندیده بود که برادران درمبخش -کامبیز و کیومرث- را به «ها‌کردن»ی به زمین انداخته بود. اگر به اردشیر می‌گفتی که بعد از تو مرگی بی‌­صفت دنیا را خواهد بلعید و دو برادر هنرساز را به فاصله یک‌سال از بین خواهد برد لابد سر طاسش را می­‌خاراند و تاج معروف آقامحمدخان را بر سر شکلک این ویروس مهلک می‌گذاشت که تحقیرش کند. حالا در روزهایی که شکلک­‌های دنیا در سوگ این دو برادر مغموم بودند من فقط به فکر لحظه جان دادنشان بودم که آیا کامبیز و کیومرث هم مثل فنی­‌زاده در لحظه آخر، به این پایان­‌بندی سینمایی دست‌زده‌­اند؛ «زهرخند آخر و چنگ‌زدن به گوشه پیراهن هنگام جان دادن». یا با مرگ به طریقی بسیار مودبانه که در خون‌شان بود دست داده‌­اند؟
2- این همان تصویر بکر سینمای کیومرث است که مرا سال‌ها پیش نابود کرده بود. صحنه­‌ای از یک مرگ رقت­‌آور همیشگی؛ «‌زهرخند آخر و چنگ‌زدن به گوشه پیراهن هنگام جان دادن». این همان صحنه‌‌ای است که پرویز فنی­‌زاده در فیلم «بوف کور» (1354) کیومرث درمبخش، از خود رو کرده بود و نهایت چیرگی او بر فن بازیگری را نشان می‌­داد. فنی‌­زاده تنها بازیگری در دنیا بود که می‌توانست «بوف کور» را روی پرده زنده کند؛ بازیگر مجنونی که یک‌بار وقتی در نقش پرسوناژ داستان فرورفته بود چنان عاشق زن نمایشنامه شده بود که خودش و ما را یکجا بیچاره کرده بود. عاشقیت زنی که در اندرونی وجود داشت اما در نمود بیرونی هیچ وجود عینی نداشت، مرز بین بودن و نابودن یا نابودن و بودن را به مضحکه می‌گرفت. این فقط کار او بود که ناگهان در اقیانوس درونش بجوشد و تبدیل به یک دیوانه زنجیری ساکت و راکد شود و ما را با سیل خود به پیش ببرد و به در و دیوار بکوبد؛ به صخره‌ها و خزه‌ها بکوبد.
3- «زهرخند آخر و چنگ‌زدن به گوشه پیراهن هنگام جان دادن». این توصیفی از خوانش مرگ در ذهن سوررئال کیومرث درمبخش بود که 46سال پیش رفته بود پاریس تا مستند زندگی هدایت را بسازد و آقای فنی­‌زاده را در نقش رئالیستی پیرمرد خنزرپنزری فرو‌ببرد. هنوز خانه‌ای که هدایت در آن از دنیا رفته بود وجود داشت و پیرزن صاحبخانه را با هزار التماس و حیله گول‌مال کرده بودند که راه­شان بدهد به آن خانه. شاید آن لحظه‌ای که درمبخش و فنی‌زاده پا به درون آن مکان آخرالزمانی ‌گذاشته بودند که هدایت در آن تمام کرده بود، نمایی از جنون ناب هنر در ذهن کبودشان جوشیده بود؛ آنجا که درمبخش با بازی درونی فنی‌­زاده، بوف‌­کوری خلق کرده بود که دیگر آخر بوف کورها بود؛ «زهرخند آخر و چنگ‌زدن به گوشه پیراهنش هنگام جان دادن». این را هیچ بازیگری بی‌آنکه با پیرزن صاحبخانه هدایت، یکی به دو کند و وارد  اتاق آخرت هدایت شود و اکسیژن اساطیری اتاق را ببلعد نمی‌تواند در جان و جگرش رسوب دهد. سیناپس چنگ‌زدن به پیراهن‌ و زهرخند آخر در پایان‌بندی بوف کور، فقط از فنی‌زاده و کیومرث برمی‌­آمد.
4- دنیا بدون برادران درمبخش چیزی کم خواهد داشت و هزاران شکلک زاییده نشده به دوزخ تبعید خواهند شد.

این خبر را به اشتراک بگذارید