• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
پنج شنبه 21 مرداد 1400
کد مطلب : 137976
+
-

الگوریتم مُچ‌گیری

الگوریتم مُچ‌گیری

تخمه‌جابانی را از توی کشوی آشپزخانه برداشتم و پشت لپ‌تاپ نشستم. سیم رابط را به تلویزیون وصل کردم. خیالم از بابت مامان راحت بود. درِ اتاقشان را بسته بود و انعکاس خروپفش توی خانه می‌پیچید. پنج دقیقه تا شروع کلاس و حرف‌زدن‌های خانم عزیزی مانده بود. حرف‌هایی که بیش‌تر اوقات بی‌ربط بودند و به قول دبیر شیمی، به‌دور از جلسه‌ی علمی ما!
یکی از تب‌های گوگل‌کروم را باز کردم تا توی آن پنج‌دقیقه، کار مفیدی انجام بدهم. رفتم قسمت صد و چهل و هشتم سریال را ببینم. اینترنت به‌قدری حلزونی و کُند بود که  پنج‌دقیقه طول کشید تا سایت باز شود.
 تب بعدی را باز کردم و وارد ادوبی‌کانکت شدم و حاضری زدم. 19 نفر توی کلاس بودند و هفت نفر غایب.
برگشتم به سریال. مشتم را محکم روی میز کوبیدم و رفتم توی چت خصوصی ادوبی به مهدیسا پیام دادم: «مهدیسا، بیا واتس‌اپ.»
همین امکانات ادوبی باعث شده «اسکای‌روم» و «شاد» و «قرار» را  بگذارد توی جیبیش. برایش نوشتم: «این سریاله رو می‌بینی؟ دیدی چی شده؟»
آن طرف خانم عزیزی الگوریتم غربال درس می‌داد. من هم هرچند دقیقه میکروفن رو باز می‌کردم و به نشانه‌ی ادب، الکی حرف معلم را تأیید می‌کردم و مشغول چت با مهدیسا می‌شدم. غرق کارم بودم، اما امکان نداشت صدای قدم‌های مامان را که به سمت هال می‌آمد نشنوم. سیم رابط را محکم کشیدم و به مبل تکیه دادم.
مامان از دیدن من در آن وضعیت مات مانده بود. چسبیده بودم به لپ‌تاپ و روی میز کنارم هم با پوست تخمه برج درست شده بود. تصویر روی سریال متمرکز بود، اما مامان که نمی‌دید. هدفون هم گوشم بود. انگشتم را به نشانه‌ی هیس جلوی لبم بردم، یعنی کلاس دارم. مامان که از هال دور می‌شد زیر لب می‌گفت: «بچه‌ام چشم‌هاش داغون شد. از صبح کلاس داره. الهی!»
کمی عذاب‌وجدان گرفتم. روی پایم گوشی بود. یک چشمم به پیام‌های گروه «بچه‌خفن‌های بی‌مغز» بود، یک چشم به ادوبی، یک چشم به پیام‌های طولانی مهدیسا و یک چشم به سریال که تیتراژ پایانی‌‌اش پخش شد.
محکم توی بالش کوبیدم و داد زدم: «این دیگه چیه؟ الکی کشش می‌دن.» سر مامان از ستون جلوی آشپزخانه پیدا شد: «منظورت چیه؟» من‌مِن کردم: «این بچه‌ها رو می‌گم. الکی سؤال می‌کنن، وقت کلاس رو می‌گیرن!»
دوباره وارد سایت مدرسه شدم. درست وسط حرف‌های خانم عزیزی که می‌گفت: «بچه‌ها، فردا امتحان دارین. روی مستمرتون هم تأثیر داره.» استرس گرفتم. پرسیدم: «خانم، از کجا امتحان داریم؟»
معلم گفت: «از غربال‌گیری!»
یا خدا! من که درس را گوش نکرده بودم. گفتم: «خانم، امروز صداتون قطع و وصل می‌شد. می‌شه دوباره این فصل رو توضیح بدین؟»
نمی‌دانم چی شد! انگار سایت من را پرت کرده بود بیرون، شاید هم کار خانم عزیزی بود!
مها محمدی دانیالی
 ۱۴‌ساله از متل‌قو

 

این خبر را به اشتراک بگذارید