• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 25 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 100658
+
-

از رنجى که مى‌بریم

از رنجى که مى‌بریم

محدثه نیکچه:
ما هنوز در قرنطینه‌ایم. یعنی مادرم مرا به زور در قرنطینه نگه‌داشته؛ وگرنه سامان و علیرضا، پسرهای همسایه دارند در حیاط جولان می‌دهند. قرنطینه بسیار سخت است و من در این 12سال زندگی‌ام، چنین شرایطی را تجربه نکرده‌ بودم. مادر می‌گوید«اگر بروی بیرون، کرونا می‌گیری و می‌میری.» در حالی که می‌دانم کسانی که کرونا می‌گیرند، بلافاصله نمی‌میرند. حتی ممکن است اصلاً نمیرند. ولی مادرم کروناگرفتن را مساوی با مرگ می‌داند. به او می‌گویم کرونا بگیرم بهتر از این است که سامان و علیرضا جلوی چشمم فوتبال بازی کنند و من بی‌حرکت نگاهشان کنم و سامان احمق از علیرضا گل بخورد!
مادرم می‌گوید: «در خانه این‌همه سرگرمی است، با همین‌ها خودت را سرگرم کن.» در حالی که منظورش از این‌همه سرگرمی، تلویزیون یا آن مکعب روبیک است که هیچ‌وقت درست نمی‌شود یا آن «پی‌اس4» (PS4) که هنوز رویش «فیفا16» نصب است و این یعنی «رونالدو»، «دانیلو» و «آلوارو موراتا» هنوز در رئال بازی می‌کنند و همین باعث می‌شود دلم نیاید پلی‌استیشن بازی کنم. پدرم هم زیر بار خریدن فیفا20 نمی‌رود، چون از انتقال رونالدو به یوونتوس ناراحت است و نمی‌خواهد رونالدو را جدا از تیم رئال ببیند!
به مادرم می‌گویم چه‌طور پدر از صبح زود تا شب می‌رود سر کار و کرونا نمی‌گیرد. می‌گوید«تا همین الآن هم شانس آورده که نگرفته.» می‌خواهم بگویم خب من هم خوش‌شانسم و به احتمال زیاد نمی‌گیرم ولی حوصله‌ی ادامه‌ی بحث را ندارم و ترجیح می‌دهم بروم با رئالی بازی کنم که هنوز رونالدو را دارد. صدایش را هم بلند می‌کنم که صدای سامان و علیرضا را نشنوم و داغ دلم تازه نشود. با وجود رونالدو هم، از بارسا می‌بازم و می‌روم لب پنجره و آن دو را نگاه می‌کنم. در کنار همه‌ی این مشکلاتم برای فردا باید سه صفحه از دفتر کار ریاضی را حل کنم و عکسش را برای خانم چهرازی بفرستم.
امیرحسین می‌گفت: «عکس تمرین خودش و جواد یکی بوده و خانم چهرازی متوجه‌ نشده.» به سرم می‌زند من هم عکس تمرین یک نفر دیگر را بفرستم، ولی می‌ترسم. تمرین‌ها را هم بلد نیستم. باید از مادرم بپرسم. البته که خانم می‌گوید: «خودتان حل کنید و از والدینتان کمک نگیرید!» اما نمی‌شود که بلد نباشیم، کمک هم نگیریم، تمرین‌ها را هم انجام داده باشیم. مطمئنم که همه از مادر و پدرشان کمک گرفته‌اند وگرنه دیروز هیچ‌کس مبحث مختصات را نفهمید و همه الکی می‌گفتند فهمیدیم. خود من وقتی خانم چهرازی رو‌به‌رویم بود و روی تخته درس می‌داد و مثال می‌زد و شکل می‌کشید هم متوجه ریاضی نمی‌شدم، چه برسد به الآن.
ما هنوز در قرنطینه‌ایم و نمی‌دانم تا چند روز دیگر باید در قرنطینه با این شرایط باقی بمانیم. اما امیدوارم من و پدر و مادرم کرونا نگیریم و بتوانیم مثل چند وقت قبل بیرون برویم. بتوانیم با سامان فوتبال بازی کنیم. با دست‌های کثیفمان لقمه‌های نان و پنیرمان را بخوریم. بدون این‌که دست‌هایمان را ضدعفونی کنیم، برویم با امیرحسین از آن پیتزا 10هزارتومنی‌های کنار مدرسه بخوریم و وقتی خوراکی‌مان روی زمین افتاد، با یک فوت، تمیز و قابل خوردن شود و این‌همه رنج و سختی را تحمل نکنیم.

این خبر را به اشتراک بگذارید