عابران نازک و دزدان مغموم زیر دیوار گوجه‌فرنگی

شطی از خون غروب افتاده روی پای شهر بی‌ترحم که در غبار ایام ناسازگار گم شده است و من که گره خورده اندوهی سرکشم، ناگهان غافلگیر می‌شوم از اینکه در لحظه‌ای پیش روی خودم نوجوانی که زیر بار گونی زباله رفته است نایلکس گوجه‌فرنگی را از جمع کیسه‌های پیاز و سیب‌زمینی و خیار برمی‌دارد و شتابان می‌رود.