• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
چهار شنبه 16 بهمن 1398
کد مطلب : 94445
+
-

روزی که بی‌خیال کیمیایی شدم

روزی که بی‌خیال کیمیایی شدم

دانیال معمار _ روزنامه‌نگار

روایت یکم
فاتحه هیجان جشنواره برای من از یک سالی به بعد خوانده شد. شد ماراتن دیدن پشت سر هم و دیوانه‌وار فیلم‌ها در سینمای مخصوص رسانه‌ها که در این سال‌های اخیر، نه‌تنها هیجانی ندارد، بلکه کسالت‌ هم می‌آورد. جشنواره برایم آن زمانی جشنواره بود که تک و تنها با یک مجله فیلم در صف‌های طویل می‌ایستادم و اصلا هم نمی‌دانستم که بالاخره بلیت گیرم می‌آید یا نه. همان سال‌هایی که فیلم‌ها در خوب‌بودن با هم رقابت می‌کردند، نه در بد بودن. مجله فیلم برای خیلی‌ها مرجع فیلم دیدن در جشنواره بود، اما راستش من بیشتر انتخاب‌هایم از روی حرف‌هایی بود که در همین صف‌ها رد و بدل می‌شد، از روی تحلیل‌ و اطلاعات آدم‌های عاشق سینما که سوز سرما را به جان می‌خریدند تا فیلم‌ها را در جشنواره ببینند. حرف‌هایشان برایم گاهی جذاب‌تر و البته معتبرتر از چیزهایی بود که منتقدان اسم و رسم‌دار آن سال‌ می‌نوشتند. آخرین باری هم که در این صف‌ها ایستادم خوب به‌خاطر دارم، برای فیلم «سربازان جمعه». کنار سینما فلسطین، زنجیره طولانی آدم‌های عشق کیمیایی شکل گرفته بود. تازه می‌خواستند یک ساعت دیگر بلیت‌فروشی را شروع کنند. سرد بود، اما من گرم شنیدن حرف‌های همان آدم بزرگ‌های توی صف بودم. بیشتر حرف‌ها درباره سربازهای جمعه بود، اما وسط صحبت‌های چند نفر دستگیرم شد که فیلم «رسم عاشق‌کشی» خسرو معصومی، یکی از دیدنی‌های امسال است. ما ایستاده بودیم که سربازهای جمعه را ببینیم که برای سئانس بعدی بود. در باجه اصلی داشتند بلیت فیلم معصومی را می‌فروختند برای همین سئانس. مشتری نداشت و همه آمده بودند برای فیلم کیمیایی. مجله فیلم هم بیشتر از سربازهای جمعه تعریف و تمجید کرده بود. آن روز حرف‌های آدم‌های داخل صف، کار خودش را کرد. تصمیم‌ام عوض شد و صف را رها کردم. بی‌خیال کیمیایی شدم. رفتم جلوی باجه اصلی و بلیت فیلم معصومی را گرفتم. سربازهای جمعه کیمیایی را هم چند روز بعد دیدم. مصمم‌تر شدم که باز هم به حرف‌ها و پیشنهادهای آدم‌های داخل صف اعتماد کنم.

روایت دوم
روح مرحوم کیارستمی شاد. 14-13 سال قبل -یادم نمی‌آید که جشنواره چندم بود- یک شب در سینما فلسطین که در آن سال، سینمای مخصوص رسانه‌ها در جشنواره بود منتظر بودم که «روز سوم» محمدحسین لطیفی نمایش داده شود. از قبل هم شنیده بودم که قرار است یکی از بهترین‌های‌‌ همان سال را ببینم که البته بعدا سیمرغ بهترین فیلم را هم گرفت. کمی زود‌تر رفتم که یک صندلی خالی گیرم بیاید. اما یکدفعه برگزارکنندگان جشنواره اعلام کردند که آقای کیارستمی، فیلمی به نام «جاده‌های کیارستمی» آورده‌اند و این فیلم، قبل از روز سوم در سالن اصلی، نمایش داده خواهد شد. یک فیلم کوتاه حدود نیم ساعته بود. ما که به بی‌نظمی‌های اینچنینی در جشنواره عادت کرده‌ بودیم، همراه با فیلمساز بین‌المللی‌مان نشستیم تا حاصل کار جدید استاد را تماشا کنیم. آن فیلم یک پدیده عجیب و غریب بود که دست کمی از فیلم‌های متأخر کیارستمی مثل «شیرین» نداشت. کیارستمی، عکس‌هایش از جاده‌های برفی را کنار هم چیده و از آنها فیلم گرفته و این تصاویر را کنار هم گذاشته بود. کمی شعر و موسیقی هم در باند صوتی جاده‌های کیارستمی جا داده بود. گاهی هم تصاویر خود استاد را می‌دیدیم که چطور این عکس‌ها را شکار کرده است. با هر بدبختی‌ای که بود فیلم را تماشا کردم. فیلم که تمام شد برگزارکنندگان جشنواره که به‌نظر می‌رسید از حضور کیارستمی حسابی ذوق‌زده شده بودند گفتند که نشست پرسش و پاسخ هم برای این فیلم استاد برگزار می‌شود. در جلسه پرسش و پاسخ، چند نفری از منتقدان اسم و رسم‌دار کشورمان بلند شدند و از فیلم تعریف کردند و سؤال‌های «جالبی» پرسیدند که نشان می‌داد بیشتر از دیدن خود کیارستمی، هیجان‌زده شده‌اند تا دیدن خود فیلم. اما یک نفر هم بلند شد و بدون تعارف تکه پاره کردن با فیلمساز «جهانی»مان گفت که اگر این فیلم را یک جوان در کانون پرورش فکری یک شهر دورافتاده ساخته بود آیا می‌توانست در چنین موقعیتی آن را نمایش دهد؟ کیارستمی به سؤال جواب نداد. گوشه و کنار سالن صدای اعتراض نسبت به سؤال‌کننده بلند شد. کیارستمی پایین آمد و سالن را ترک کرد. روز سوم بلافاصله رفت روی پرده و من کل فیلم داشتم به کیارستمی فکر می‌کردم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید