• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
شنبه 12 اسفند 1396
کد مطلب : 8327
+
-

جور دیگر باید دید

بار اول او را در پارکینگ کاخ رسانه‌ای جشنواره فجر دیدم. جوانی کنارش ایستاده و برای پیدا کردن راه کمک‌حالش بود. یک تصویر کم عمق از عابری که برای ادامه راه نیاز به کمک دارد. بار دوم او را در صف اکران یکی از فیلم‌ها دیدم. کنار همان پسر جوان و چند نفر دیگر مشغول صحبت بود.  یک تصویر کم عمق از کسی که احتمال می‌‌رفت مثل صدها چهره دیگر تا پایان جشنواره فجر بارها ببینمش. بار سوم اما پس از روشن شدن چراغ‌های سالن در پایان اکران فیلم «سرو زیرآب» او را دیدم. زمانی که سربرگرداندم تا به پشت‌سری اعتراض کنم که بگویم ناسلامتی اینجا سینماست و شما هم از اهالی فرهنگ هستید. آخر چرا در تمام لحظه‌های فیلم با زمزمه‌هایتان مانع تمرکز اطرافیان می‌شوید؟ سربرگرداندم و دیدمش. یک تصویر عمیق از کسی که نمی‌توانست هیچ تصویری را ببیند. صدا هم صدای او نبود. زمزمه‌ها برای همان جوان همیشه همراه بود.

جوانی که زیرلب فیلم را برای مرد میانسال تعریف می‌کرد. که از همان تیتراژ ابتدای فیلم می‌گفت: «سرو زیر آب؛ با خط نستعلیق نوشته‌شده». راستی چه اهمیتی دارد؟ اگر بعد از نمایش فیلم از تماشاگرها می‌پرسیدیم نستعلیق نوشتن نام فیلم را در تیتراژ ابتدایی به‌خاطر دارید یا نه، چند نفر جواب مثبت می‌دادند؟ برای مرد میانسال اما مهم بود. مهم بود که بداند سرو زیر آب را چطور نوشته‌اند. او باید تصور می‌کرد، باید از همان ابتدا وارد فضای فیلم می‌شد، باید می‌دانست که نستعلیق نوشتن سرو زیر آب در ادامه به شاعرانگی تصویرهای سبز از روستاهای خرم‌آباد پیوند می‌خورد.

 او باید همه جزئیات را می‌شنید چون قرار بود شنیده‌هایش را تصور کند. چون کارگردان فیلم خودش بود؛ فیلمی که فقط صدا دارد و تصویر آن در پرده تاریک پلک‌هایش اکران می‌شود. تاریکی چشم‌هایی که از آن جوان نپرسیدم چرا و از چه زمانی این اتفاق افتاده، نپرسیدم وقتی به مرد میانسال می‌گویی دوربین زیر آب است، از دنیای زیر آب چه تصویری دارد. که وقتی می‌گویی جنازه‌های سوخته را برای شناسایی آورده‌‌اند چه صحنه‌ای در ذهنش تداعی می‌شود. که تمام صداهایی که می‌شنود را با کدام آخرین تصویر ذهنی‌ از روستا، از جاده، از دختر زیبا و از مزاری سبز در بلندی دشت‌ها گره می‌زند. از آن تجربه چند روزی می‌گذرد اما با تمام وجود دوست دارم باردیگر در آن موقعیت قرار بگیرم. که این بار من هم چشم‌هایم را ببندم و با گوش هایم دنیا را ببینم. که بی‌اعتنا باشم نسبت به چشمی که هست و تا چند دقیقه دیگر ممکن است نبیند و نسبت به گوشی که هست و تا چند دقیقه دیگر ممکن است نشنود. که دقیقه‌هایم را پر از فرصت زندگی کنم و برای یک دقیقه بیشتر تجربه کردن دنیا چه با دیدن و چه با شنیدن خدا را شکر کنم.

این خبر را به اشتراک بگذارید