• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
یکشنبه 14 مهر 1398
کد مطلب : 83246
+
-

حکایتی از سعدی

قصه‌های کهن
حکایتی از سعدی


روزی به غرورِ جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به‌پای گریوه‌ای {کوه پست} سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی‌آمد و گفت: چه نشینی که نه جای خفتنست؟ گفتم: چون روم که نه پای رفتنست. گفت: این نشنیدی که صاحب‌دلان گفته‌اند رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن؟
ای که مشتاق منزلی، مشتاب
پندِ من کار بند و صبر آموز
اسبِ تازی دو تک رود به شتاب
و اشتر آهسته می‌رود شب و روز

گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید