• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
چهار شنبه 18 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 55232
+
-

سوختن مأمور پلیس برای نجات یک راننده

سوختن مأمور پلیس برای نجات یک راننده


پژو405 با تعداد زیادی دبه و گالن بنزین قاچاق واژگون شده بود. مأموران وقتی به محل رسیدند، راننده پژو در خودروی مچاله شده، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد. یکی از مأموران به سرعت دست به‌کار شد و برای نجات راننده به سمت خودروی پژو رفت اما زمانی که تلاش می‌کرد راننده را از داخل ماشین بیرون بکشد، انفجار هولناکی رخ داد.

این خلاصه‌ای از حادثه‌ای است که چند روز پیش در یکی از شهرهای استان سیستان و بلوچستان رخ داد و جان راننده‌ای را گرفت و مأمور 27ساله پلیس را تا یک قدمی مرگ برد. وحید خسروانی، مأموران یگان تکاور 110 نیک‌شهر، همان مأمور جوانی است که برای نجات راننده خودروی حامل سوخت قاچاق جانش را به خطر انداخت و روز گذشته، تنها دقایقی پس از پانسمان سوختگی‌هایش در بیمارستان شیراز در گفت‌وگو با فارس درباره جزئیات این حادثه گفت: ۱۲ اردیبهشت بود؛ حوالی ظهر. 2 اکیپ برای گشت‌زنی عازم منطقه شدیم؛ تقریبا 15کیلومتر از نیک‌شهر خارج شده بودیم که اکیپ دوم به من اعلام کرد که یک ماشین آن‌طرف‌ جاده، چپ کرده است. به سر صحنه رفتیم؛‌ پژوی405 مشکی فاقد پلاک، طوری به صخره برخورد کرده بود که مچاله شده بود. ‌دبه‌ها و گالن‌های متلاشی شده سوخت در اطراف ماشین به چشم می‌خورد. بوی بنزین همه جا راگرفته بود.


او ادامه می‌دهد: دور و بر چرخی زدیم. راننده نبود. به راننده‌ام گفتم کمی عقب‌تر برود. احتمال انفجار خودروی پژو405 بود. با این حال به سمت خودرو رفتم، ‌دنبال راننده‌اش گشتم و یافتمش؛ در میان آهن‌های مچاله شده ماشین، هنوز پشت فرمان بود. جوانی هم سن وسال خودم با لباس بلوچی. صدایش کردم، جوابی نداد. خواستم در ماشین را باز کنم که نشد؛ در گیرکرده بود. روی سقف رفتم؛ سعی کردم از سمت شاگرد خودرو وارد ماشین شوم. دستم را دور جوانک حلقه کردم و با تمام زوری که داشتم خواستم او را به بیرون از ماشین بکشم؛ او نایی نداشت که همکاری کند. همه زورم را جمع و دوباره سعی کردم؛ اما دریغ از یک تکان. در آن شرایط انگار راننده به‌خودرو چفت شده بود. مأمور فداکار اما تلاش می‌کرد هر طوری شده او را از داخل ماشین بیرون بیاورد. «آن موقع صدای فریاد همکارانم را شنیدم که می‌گفتند، وحید سریع بیا بیرون؛ الان ماشین منفجر می‌شود، اما توجهی نکردم و باز هم سعی کردم اما هر چه جلوتر رفتم کمتر جواب گرفتم.» در این گیرودار، ناگهان ماشین منفجر شد و صدای مهیبی در فضا پیچید. «من ماندم و دستم که دور جوانک بلوچ بود و شعله‌های آتش. بیدی نبودم که از این بادها بلرزم. باز هم سعی کردم. شعله‌های آتش زبانه می‌کشید. گرما را در وجودم احساس می‌‌کردم. شعله‌ها دیگر به خودم رسیده بود، به لباسم و کم‌کم به زیر پوستم....» تن صدایش تغییر می‌کند. با صدای لرزانی که قطره‌های اشک همراهش می‌شود؛ می‌گوید: هر چه تلاش کردم نشد، باور کنید هنوز دستانم دور جوانک بلوچ بود که دوستم -صفرپور - آمد و از میان شعله‌های آتش مرا بیرون کشید.

او مرا کشید و من جوانک را از توی ماشین. اما نشد. دستانم دیگر نا نداشت. شعله‌های آتش به عمق جانم رسیده بود.نفس نداشتم. صفرپور هم به‌خاطر اینکه نزدیک ماشین بود، دچار سوختگی و موج انفجار شده بود.

تلاش مأمور فداکار و همکارش برای نجات راننده فایده‌ای نداشت و این در حالی بود که آنها نیز بر اثر آتش‌سوزی دچار سوختگی شده بودند. مأمور فداکار به‌خاطر سوختگی زیاد باید به بیمارستان منتقل می‌شد. اما «چون آمبولانس کولردار پیدا نشد، با خودروی شخصی خودم که دوستم رانندگی را برعهده گرفته بود بعد از 12ساعت رانندگی به شیراز رسیدیم. بیمارستان سوختگی جای خالی نداشت و در اورژانس بودم تا دوشنبه‌شب که بالاخره به بخش منتقل شدم.»  از او می‌پرسم پشیمان نیستی؟ و جواب می‌دهد: پشیمانم که خودم زنده ماندم و آن راننده سوخت. اما پس از این حادثه بی‌انصافی‌های زیادی در حق ما شد. فقط گفته شد که یک بلوچ در آتش سوخت و نگفتند که 2مأمور پلیس که برای نجات آن بلوچ رفته بودند خودشان نیز در آتش حاصل از بنزین قاچاق سوختند. پلیس ما مظلوم است؛ آن قدر مظلوم که حتی وقتی جانش را در طبق اخلاص می‌گذارد و برای نجات یک هموطن می‌رود به جای اینکه از او تقدیر شود، عده‌ای نادیده‌اش گرفته و حتی مدعی می‌شوند که پلیس باعث مرگ یک بلوچ شد.

این خبر را به اشتراک بگذارید