• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 7 تیر 1397
کد مطلب : 21310
+
-

اسکناس‌های بی‌ارزش بابا‌حسین

حرف‌های همسایه
اسکناس‌های بی‌ارزش بابا‌حسین

مهدیا گل‌محمدی
خبرنگار

 فراش مدرسه محمدباقر صدر در محله شهرک ولیعصر همیشه پیر بود. حتی میان عکس‌های زرد و لب‌پرشده آلبوم خانوادگی مش‌اسماعیل‌لحاف‌دوز می‌توانستی چین و چروک‌های صورتش را بشماری. باباحسین فراش، برادر بزرگ‌تر مش‌اسماعیل لحاف‌دوز، همسایه زیرزمین خانه‌پدری بود و ما مطابق قانونی نانوشته هر سال عید پس از دید و بازدید‌های نخ‌نمای فامیلی می‌رفتیم به گته‌ده روستای خوش آب و هوای طالقان که زادگاه برادر‌ کهنسال‌تر از درختان آنجا بود. صفا و سادگی خانواده مش‌اسماعیل باعث شده بود برادر‌هایش را عمو و خواهرهایش را عمه صدا بزنیم. در گته‌ده از ماما تا مرده‌شوی همه مش‌اسماعیل را به‌دست و دلبازی و بابا‌حسین را به ناخن‌خشکی می‌شناختند.

مش‌اسماعیل روز‌ها مشته بر کمان پنبه‌زنی می‌زد و شب‌ها پای دار جاجیم و سرگیرا می‌نشست. باباحسین اما بعد از کنار گذاشتن فراشی مدرسه بشکه بشکه بنزین داخل زیرزمین خانه‌اش در گته‌ده می‌گذاشت و روز‌ها لب جاده بنزین می‌فروخت. یک نازبالش قهوه‌ای رنگ هم داشت که انگار رفیق گرمابه و گلستانش باشد همیشه همراهش بود. پلک‌هایش که سنگین می‌شد بالش خوابش بود، عصبانی که می‌شد تنها تیری بود که در کمان داشت و لبه جدول و لب جاده چهارپایه‌اش می‌شد. آن سال جام‌جهانی 98فرانسه بود و ایران با آمریکا بازی داشت. از دانشگاه بکوب آمدم خانه که جاکفشی خانه توجه‌ام را جلب کرد. آن جاکفشی فرفورژه پرحرف‌ترین بی‌زبان خانه ما بود.

کفش‌های واکس‌نزده پدر خبر از کلافگی‌اش می‌داد و لکه‌های براق قیر و دانه‌های ریز شن روی لبه دمپایی‌های مادر یعنی باز دوچرخه‌ خواهرم برای تنبیهش راهی پشت‌بام شده و حالا باید تا پاسی از شب گوش شنوای حرف‌های خواهر ته‌تغاری‌ باشم. آن روز اما ردیفی از کفش‌های نیمه خاکی و لبه برگردان و تلنبار شده روی هم تنها معنی‌اش این بود که یک دوجین از خانواده مش‌اسماعیل مهمان خانه ما هستند. گیوه‌های سفید عمو عزت کنار گالش‌های عمه آیلار که قهر و کینه‌ شتری‌شان زبانزد خاص و عام بود راستی راستی جای نگرانی داشت. چون آن دو را هیچ جا با هم نمی‌توانستی ببینی. هر جا این بود آن یکی جاخالی می‌داد و به بهانه‌ای نمی‌آمد. بنابراین حتما خبر مهمی در راه بود. هفته بعد به عیادت باباحسین رفتیم. در کما بود و حرفی برایمان نداشت. حرف زدن با باباحسین کیف داشت. به اندازه آب خوردن در لیوان‌های پلاستیکی تاشو، به اندازه شستن دست‌ها با صابون‌های کاغذی و به اندازه خودکار‌های عطری آبی و قرمز دوران مدرسه، دست‌کم برای من یکی خاطره‌ داشت.

دکتر گفته بود اگر از کما در بیاید با هزینه حدود 50میلیون تومانی می‌توان باباحسین را از مرگ حتمی نجات داد. داخل خانه باباحسین آونگ ساعت دیواری هنوز داری بود که زمان رویش بی‌هیچ نسیمی به چپ و راست لمبر می‌خورد. اهالی خانه فرصت زیادی نداشتند. باباحسین با وجود ناخن‌خشکی‌اش حیف بود که از جمع ما برود. چند روز بعد باباحسین که از کما در آمد مش‌اسماعیل کتش را از روی گل‌میخ برداشت و گفت برویم سراغش ببینیم پول و پله چه دارد. گفته بود هر چه دارد چند بشکه بنزین است و پول‌هایش هم داخل آن نازبالش معروف است. نازبالش را که باز کردند پول‌های باباحسین همه‌اش اسکناس‌های لوله‌شده‌ 3دهه پیش بود. حتی چند اسکناس‌ 10‌تومانی قرمز را هم می‌توانستی لابه‌لای آنها ببینی. فقط 10بسته پول جدید داخلش پیدا ‌شد که سرجمع 2میلیون تومان بود. اگر قالی‌ و جاجیم‌ها و پس‌انداز مش‌اسماعیل نبود معلوم نیست باباحسین تا به حال چند کفن پوسانده بود. 

این خبر را به اشتراک بگذارید