• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
سه شنبه 18 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 15287
+
-

گزارش همشهری از یک کافه متفاوت؛کافه دانتیسم

اینجا مهربانی سرو می‌شود

اینجا مهربانی سرو می‌شود


مهدیه تقوی‌راد
برای رفتن به این کافه عجله کنید. کافه دانتیسم در یک هفته‌ای که از تولدش می‌گذرد مشتری‌های زیادی داشته و دارد؛ کافه‌ای که نامش برگرفته از 2 کلمه سندروم داون و اوتیسم است؛ اسمی که در واقع گردانندگان این کافه را نمایندگی می‌کند که با پشتکار و تلاش زیاد کاری کرده‌اند کارستان. مشتری‌های کافه، هم از جنس مبتلایان به سندروم داون و اوتیسم و معلولان هستند که همراه با خانواده‌هایشان راهی اینجا می‌شوند و هم مابقی افراد جامعه که برای روحیه‌دادن به گردانندگان کافه و حمایت از اشتغال این بچه‌ها این محل را برای ساعتی دورهم بودن انتخاب می‌کنند. فضای این کافه کاملا با دیگر کافه‌های شهر فرق می‌کند و زندگی در آن رنگ‌ولعابی ویژه دارد.


فضای کلی کافه دانتیسم مثل بیشتر کافه‌های شهر است؛ میز و صندلی‌های قهوه‌ای رنگ زیر نور زرد چراغ‌ها تیره‌تر به‌نظر می‌آیند. در بهترین حالت حدود 20نفر می‌توانند همزمان در کافه حضور داشته باشند البته اگر کارها خوب پیش برود قرار است در دیگر نقاط تهران هم مشابه همین کافه تاسیس شود تا تعداد بیشتری از مبتلایان به سندروم داون و اوتیسم بتوانند در جامعه مشارکت داشته باشند. تمام دیوارهای کافه مزین به نقاشی این بچه‌ها شده و قرار است این نقاشی‌ها هر 10روز یک‌بار با نقاشی‌های گروه دیگری از بچه‌ها عوض شوند و به این ترتیب هنر نقاشی تعدادی از افراد مبتلا به سندروم داون و اوتیسم در معرض دید مشتریان قرار گیرد.

این روزها اگرچه روزهای ابتدایی افتتاح کافه است اما استقبال مردم از کافه آن‌قدر زیاد بوده که باعث تعجب خانواده‌هایی شده که فرزندانشان در کافه کار می‌کنند. اگر کمی دیرتر از ظهر به کافه برسید باید برای پیدا کردن میز خالی مدتی منتظر بمانید. این انتظار نه‌تنها کلافه‌کننده نیست بلکه آن‌قدر شیرین است که مشتریان این معطلی را بدون ناراحتی تحمل می‌کنند و هیچ‌کس به فکر رفتن به کافه‌ای دیگر نمی‌افتد.

سبدها و گلدان‌های بزرگ گل اهداشده به گردانندگان کافه نشانه خوبی از شور و شوق مراجعه‌کنندگان برای افتتاح این کافه است؛ کافه‌ای که 10کارمند ثابت و 35کارمند ساعتی دارد که روزبه‌روز هم بر تعداد آنها افزوده می‌شود. کارمندان این کافه یا مبتلا به سندروم‌داون هستند یا اوتیسم و البته نشان داده‌اند که خواستن توانستن است.



افتتاح با کمک پدر و مادرها

روزهای ابتدایی شروع به‌کار کافه است و همین مسئله باعث شده پدر و مادرها برای اینکه بچه‌ها به مشکلی برنخورند و بتوانند کار کافه را پیش ببرند در گرداندن کافه آنها را همراهی می‌کنند. اما در آینده‌ای نه‌چندان دور تمام کارهای کافه به‌دست خود بچه‌ها اداره می‌شود. محمد و آبتین با پیشبند و کلاه‌های آبی سرمه‌ای امروز در نخستین شیفت کار به مشتریان خدمات می‌دهند. آبتین جلو می‌آید و بعد از سلام می‌پرسد: «چای، قهوه یا آبمیوه، چه چیزی میل دارید؟» می‌گویم: «آب پرتقال» سفارش میز دیگر را هم محمد می‌گیرد؛ آب پرتقال و قهوه.
خانم مرادی برای اینکه بچه‌ها فراموش نکنند چه سفارش‌هایی گرفته‌اند آنها را تا کنار بار همراهی می‌کند. آبتین بعد از گرفتن سفارش روی صندلی پشت به مشتری‌ها می‌نشیند اما هر چند وقت یک‌بار رو برمی‌گرداند و می‌پرسد: «شما سفارش دادید؟» و وقتی تاییدم را می‌گیرد و سفارش را به پشت بار منتقل می‌کند دوباره محو تماشای تصاویر دوربین مداربسته می‌شود.
بعد از مدتی ملیکا هم به محمد و آبتین اضافه می‌شود و بعد از پوشیدن کلاه و پیشبند با در دست‌گرفتن یک دفترچه یادداشت زردرنگ سر میزها می‌آید و دوباره سفارش می‌گیرد. با کمک خانم مرادی متوجه می‌شوم که فعلا در کافه آبمیوه سرو نمی‌شود و فقط می‌توانم قهوه، چای یا کیک سفارش بدهم. خانم مرادی به محمد و آبتین هم می‌گوید که امروز آبمیوه سرو نمی‌شود و فقط باید از مشتری‌ها سفارش قهوه، چای و کیک گرفت. ملیکا با کمک خانم مرادی جلوی ستونی که چای، کیک و قهوه نوشته شده تیک می‌زند و برای گرفتن سفارش سراغ میز دیگری می‌رود که 2خانم مسن و یک خانم جوان دور آن نشسته‌اند.

یکی از مادرها به سراغ آبتین می‌رود و در گوش‌اش چیزی می‌گوید. آبتین ظرف شکلات را بر‌می‌دارد و سر میزها می‌چرخاند و برای بار چندم با خوشرویی خوشامد می‌گوید و دوباره سر جایش برمی‌گردد، پشت به مشتری‌ها می‌نشیند و به تصاویر دوربین مدار بسته نگاه می‌کند. محمد هم بدون اینکه دنبال سفارش‌هایی برود که مدتی قبل گرفته از مشتری‌ها می‌پرسد دوست دارند پیانو بزند؟ پاسخ مثبت است. محمد پشت پیانو می‌رود و از حفظ قطعه‌ای را می‌نوازد. حدود 20دقیقه‌ای می‌شود که سفارش چای و کیک داده‌ام اما هنوز آماده نشده است‌. ظاهرا هیچ‌کس از تاخیر ناراحت نیست و همه با لبخند به محمد نگاه می‌کنند که انگشتانش هنرمندانه کلیدهای سفید و سیاه پیانو را به صدا در می‌آورد. خاموش شدن صدای پیانو با تشویق حضار همراه می‌شود.

نواختن پیانو که تمام می‌شود سفارش‌ها هم آماده است. حالا آبتین و ملیکا به نوبت سفارش‌ها را با کمک مادرها سر میزها می‌آورند. کافه، لحظه به لحظه شلوغ‌تر می‌شود. تعدادی از مادرها از کافه بیرون رفته‌اند و با ذوقی وصف‌ناپذیر از پشت شیشه‌ها نظاره‌گر کار کردن بچه‌هایشان هستند. ساعت از ظهر گذشته که رضا- مدیر و حسابدار کافه- وارد می‌شود و بلافاصله به پشت دخل می‌رود. رضا مدرک کارشناسی فلسفه دارد و مبتلا به سندروم آسپرگر (نوعی اختلال زیستی- عصبی که با تاخیر در انجام مهارت‌های حرکتی نمایان می‌شود) است. رضا چند روز در هفته در مدرسه طبیعت پردیسان به‌عنوان تسهیل‌گر مشغول به‌کار است و مابقی اوقات را در کافه دانتیسم به‌عنوان مدیر داخلی فعال است.

او با ابراز خوشحالی از راه‌اندازی کافه دانتیسم می‌گوید: «قرار است در این کافه مواظب باشم تا بچه‌ها کارشان را درست انجام دهند،سفارش‌ها به موقع تحویل مشتری داده شود و آخر سر هم قیمت سفارش‌ها را حساب می‌کنم».

رضا می‌گوید: «هنوز قیمت‌ها‌یمان را مشخص نکرده‌ایم و مشتری‌ها از هزار تومن به بالا هر قدر که بخواهند می‌توانند قیمت خدمتی را که در کافه گرفته‌اند پرداخت کنند. او با دیدن خالی شدن یک میز به پشت دخل می‌رود و حین رفتن به محمد گوشزد می‌کند که میز را برای مشتری بعدی تمیز کند. ملیکا هم بعد از بردن قهوه برای یکی از میزها پشت پیانو می‌نشیند و شروع به نواختن می‌کند.

بیرون کافه افراد زیادی در انتظار خالی‌شدن میز هستند؛ مشتری‌های داخل کافه هم برای اینکه بیرونی‌ها بیشتر از این معطل نشوند تلاش می‌کنند که سریع‌تر سفارش‌شان را میل کنند تا جایشان را به دیگر مشتری‌ها بدهند. اینجا انگار مهربانی بچه‌های دانتیسم به مشتری‌ها هم سرایت کرده است و همه تلاش می‌کنند فضا را برای صاحبان آن آرام و مهربان نگه‌دارند.
ورود یک خانواده با گلدان گل و کیک تولد توجه همه را  جلب می‌کند. مادر زینب تصمیم گرفته جشن تولد دخترش را در کافه برگزار کند تا شادی تولد فرزندش را با بچه‌های دانتیسم قسمت کند. ملیکا، دختردایی زینب از همه خوشحال‌تر است و پشت پیانو آهنگ تولدت مبارک را برای زینب می‌نوازد. دقایقی بعد ملیکا کنار زینب می‌نشیند و در فوت کردن شمع به او کمک می‌کند و با صدای بلند شادی خود را ابراز می‌کند، آبتین هم جشن تولدش را تبریک می‌گوید. این نخستین جشن تولد در کافه تازه متولد شده دانتیسم است.




  گفت‌و‌گو با یکی از کارمندان کافه دانتیسم

مکث

اینجا جشن تولد بگیرید

ملیکا از نخستین روز افتتاح کافه حضور داشته و هر روز چند ساعت به همراه پدر یا مادرش به کافه می‌آید. پیراهن سفیدی که پیشبندی آبی روی آن بسته به همراه کلاه آبی‌رنگ، نمای زیبایی به چهره او داده است. ملیکا دائم در جنب‌وجوش است؛ یا پشت پیانو می‌نشیند یا سر میزها می‌رود. بعضی وقت‌ها هم خودش را در کنار ظرفشویی سرگرم می‌کند.


   ملیکا چند سالته؟

13سال.


   پیانو رو کجا یاد گرفتی؟

با دوستام یاد گرفتم؛ محمدرضا، ملیحه، زهرا.


   چرا به کافه اومدی؟

دوست دارم کار کنم و دوستام‌و ببینم. دوست دارم قهوه بخورم.


   تا امروز کیا اومدن کافه؟

مامان و بابا و دوستام اما خاله‌م نیومد.


   غیر از چای بردن دوست داری چه کاری انجام بدی؟

دوست دارم جشن تولد بگیریم. دوست دارم ظرف بشورم، ‌شکلات بدم.


   جشن تولد برای کی؟‌

برای زینب، برای خاله‌م. برای بابا و مامان.


   اگر اینجا کسی جشن تولد بگیره خوشحال می‌شی؟‌

بله! براش پیانو می‌زنم، تولدت مبارک می‌زنم، شمع فوت می‌کنم.


   تو خونه هم به مادرت کمک می‌کنی؟

بله. ظرف می‌شورم، مبل‌ها رو تمیز می‌کنم، تخت‌و مرتب می‌کنم.


   از شلوغی کافه خسته نمی‌شی؟

چرا. اما دوست دارم اینجا باشم و چایی ببرم بعد برم خونه کارتون ببینم و بخوابم.


   اینجا رو بیشتر دوست داری یا رفتن به پارک رو؟

اینجا خوبه اما شلوغه. پارک هم دوست دارم.

این خبر را به اشتراک بگذارید