• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 20 شهریور 1399
کد مطلب : 109667
+
-

آرزوهای دور و دراز

آرزوهای دور و دراز

الهه صابر:

ماجرا از سوراخ دیوار یک باغ شروع شد. از جایی که شغال می‌توانست خودش را بیندازد توی باغ و مرغ و جوجه‌های بیچاره را بخورد. یک روز بالأخره صاحب باغ شغال را گیر انداخت و او را در حد مرگ کتک زد و از باغ پرت کرد بیرون. اما شغال نمرده‌ بود. لنگان‌لنگان رفت تا رسید به یک گرگ. آن دو باهم دوست شدند اما غذایی نداشتند که بخورند. برای همین گرگ به شغال گفت: «تو همین‌جا باش تا من بروم شکار.» شغال از روی تنبلی به گرگ گفت: «من در همین نزدیکی خری را می‌شناسم که می‌توانم به سادگی فریبش بدهم. من او را می‌آورم این‌جا، تو به او حمله کن و بعد دوتایی او را می‌خوریم.» گرگ پذیرفت و شغال رفت که خر بیچاره را گول بزند.
خر زیر خروارها بار از نفس افتاده ‌بود که شغال از راه رسید. شغال به او گفت: «تو چرا این‌همه خودت را به زحمت می‌اندازی؟ خسته نشدی کل عمرت بار کشیدی؟ من جای سرسبزی را می‌شناسم که پر از علوفه‌ است. می‌توانیم برویم آن‌جا، تو هم حسابی بخوری و گشت بزنی و دیگر به کسی هم سواری ندهی.»
بعد رو به خر گفت: «برای این‌که زودتر به آن‌جا برسیم من را بر پشتت سوار کن.» انگار نه انگار که خودش همین چند لحظه پیش به خر گفته بود دیگر نیازی نیست به کسی سواری بدهد.
خر دوباره سواری داد. طمع کرده بود و این واقعیت را نمی‌فهمید. اما همین‌که به نزدیکی آن باغ رسیدند، از دور چشمش به گرگی افتاد که خودش را پنهان کرده ‌بود. تازه فهمید چه فریبی خورده اما بروز نداد و آهسته راهش را کج کرد و به شغال گفت: «دوست عزیزم، من یادم رفته پندنامه‌ی پدرم را همراهم بیاورم. باید برگردیم.»
شغال که نمی‌خواست خر را از دست بدهد به او گفت: «نقد را ول کرده‌ای چسبیده‌ای به نسیه؟! حتماً آن پند‌ها برای این است که خوب زندگی کنی، بفرما این هم زندگی خوب. دیگر چه می‌خواهی؟»
خر گفت که اگر این پندنامه بالای سرم نباشد هرکجا هم که باشم شب‌ها کابوس می‌بینم. پدرم چهار پند برایم نوشته و اولین‌اش همین است که پندنامه را از خودم جدا نکنم. سپس باهم به راه افتادند.
خر وقتی به ده خودش رسید و خیالش راحت شد به شغال گفت: «پدرم در پند دوم گفته بود اگر اتفاق بدی برایت افتاد خودت را نباز و بدان بدتر از آن هم ممکن است اتفاق بیفتد. پند سوم این بود که همیشه از دوست نادان دوری کن چون دشمن دانا، هزاربار بهتر از دوست نادان است و پند آخر هم این بود که از دوستی گرگ و شغال بترس و از آن‌ها فاصله بگیر.»
شغال که تازه فهمیده بود چه اتفاقی افتاده خواست فرار کند که سگ‌های ده دنبالش کردند. و در نهایت، از آن بدبختِ بیچاره دیگر چیزی باقی نماند، به جز همین قصه. و البته انگار صاحب آن باغ باز هم سوراخ دیوار باغش را نپوشاند و می‌گویند شغال‌های زیادی قصه‌ی آرزوهای دور و دراز را تکرار کرده‌اند.

* بازنویسی داستان «شگال خرسوار» از مرزبان‌نامه.
از جمله مسائلی که قرآن بر آن تأکید دارد اندیشیدن و تعقل‌کردن است. در آیه‌ی 43 سوره‌ی عنکبوت نیز آمده است: این‌ها مثال‌هایی است که ما برای مردم می‌زنیم و جز دانایان آن را درک نمی‌کنند.

این خبر را به اشتراک بگذارید