• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
یکشنبه 2 شهریور 1399
کد مطلب : 108335
+
-

فوتبال با طعم ساندویچ‌های محمود

ورزشگاه شهید شیرودی در دهه شصت میزبان مسابقات فوتبال باشگاه‌های تهران بود

خاطرات
فوتبال با طعم ساندویچ‌های محمود


 سعید مروتی    

 ما همه پرسپولیسی بودیم؛ همه خانواده پدری. سال‌ها قبل از تولد من و سال‌ها قبل از تاسیس پرسپولیس، همه شاهینی بودند و دوستدار دکتر مصدق و جبهه ملی. شاهین که منحل شد و پرسپولیس آمد همه پرسپولیسی شدند؛ از همان روز اول. در چنین خانواده‌ای شما پرسپولیسی به دنیا می‌آمدی. نمی‌دانم چرا ولی تا قبل از سال ۶۱ هیچ بزرگ‌تری من را به استادیوم نمی‌برد. ما دسته‌جمعی پارک لاله می‌رفتیم. با زنبیلی که پر از خوراکی‌های خوشمزه بود و پتویی و زیراندازی. مهر ۶۱ خانه پدربزرگ بودیم که باز بساط رفتن به پارک فراهم شد. یعنی من اینطور فکر می‌کردم. در گذاشتن وسایل به داخل پیکان استیشن عموی بزرگم به پسر‌عمه‌ام کمک می‌کردم که یک دفعه گفت:«داریم می‌ریم استادیوم. پرسپولیس بازی داره.» چند دقیقه بعد من به همراه عموها و پسرعمه‌ها در راه استادیوم بودم. امجدیه یک سالی بود به شهید شیرودی تغییر نام داده بود ولی هنوز همه آن را با نام قدیمی‌اش صدا می‌کردند. استادیوم را فقط در تلویزیون دیده بودم و آزادی که بزرگ‌تر بود را از شیرودی بیشتر دوست داشتم بدون اینکه تصور دقیقی از رفتن به ورزشگاه داشته باشم. رسیدیم به حوالی استادیوم. تا عمو پیکانش را پارک کند، من و پسرعمه‌ام پیاده شدیم و رفتیم به سمت شیرودی. تا بقیه برسند خودمان را رساندیم به ساندویچی جنب شیرودی. اینجا ساندویچی محمود بود که بعدا فهمیدم این مغازه کوچک خودش بخشی از تاریخ امجدیه سابق و شیرودی فعلی است. تا ساندویچ‌های ما آماده شود بقیه هم رسیدند و کمی هم غر زدند. زنبیلی که دست عموی کوچکم بود پر بود از کتلت‌هایی که مادربزرگم درست کرده بود. بچه بودم و ساندویچ بیرون را به غذای خانه ترجیح می‌دادم. بزرگ شدم و فهمیدم هیچ‌چیزی ساندویچ محمود با آن سس مخصوص و منحصر به فردش نمی‌شود. خوشحال و خندان و در حال خوردن ساندویچ وارد ورزشگاه شدیم. فاصله کوتاه بلیت‌فروشی تا ورود به داخل استادیوم را به سرعت طی کردیم. جمعیت به‌تدریج می‌آمد و ما خیلی زودتر از شروع بازی پرسپولیس آمده بودیم. زمین فوتبال شیرودی خیلی بزرگ‌تر از چیزی بود که در تلویزیون دیده بودم. رسیدیم به سکوها و زیرانداز پهن شد و ما نشستیم به تماشا. قبل از پرسپولیس و شاهین، یک بازی دیگر در حال برگزاری بود. نام یکی از تیم‌ها هنوز یادم مانده؛ کیان که چند نفری از تماشاگران برایش دم گرفته بودند«کیان آرژانتینی». راست می‌گفتند پیراهن راه‌راه کیان خیلی شبیه پیراهن تیم ملی آرژانتین بود. پسر‌عمه‌ام گفت علی پروین زمانی بازیکن کیان بوده. یک ردیف پایین‌تر از ما چند مرد میانسال نشسته بودند و چشم از زمین برنمی‌داشتند. پسرعمه بزرگم گفت اینها پای ثابت امجدیه هستند؛ شیفتگان فوتبال که همه بازی‌ها را می‌بینند. روبه‌رویمان زیر ساعت ورزشگاه هم 30-20 نفری حاضر بودند. بعدها فهمیدم آنها شرط‌بندهای شیرودی هستند و سر همه‌‌چیز شرط می‌بندند. ورزشگاه هنوز خلوت بود. صدای توپ را به خوبی می‌شد شنید و از جایی که ما نشسته بودیم آنقدر به زمین مسلط بودیم که احساس می‌کردم داخل زمین چمن هستیم. اواخر بازی یک گل هم دیدیم. کیان گل زد و چند نفری هم شادی کردند. ورزشگاه به مرور پر می‌شد و ما در حال خوردن میوه بودیم. انگار آمده بودیم پارک لاله. بوی چمن هم این حس را تداعی می‌کرد. چند دقیقه‌ای گذشت تا اینکه پرسپولیسی‌ها برای گرم‌کردن وارد زمین شدند. پروین جلودار بود و کل استادیوم ایستاده بودند و تشویقش می‌کردند:«سلطان علی پروین». با عموی کوچکم و دو پسر‌عمه‌ام ایستاده بودیم و با جمعیت همراهی می‌کردیم. عموی بزرگم لبخند به لب نشسته بود. یکی از تماشاگران گفت: «نامردا طرح ۲۷ساله‌ها رو آوردن که پروین دیگه تو تیم ملی نباشه». بعدا فهمیدم رئیس سازمان تربیت‌بدنی طرحی را اجرایی کرده که براساسش بازیکنان بالای ۲۷‌سال نباید در تیم ملی بازی کنند. احتمالا پروین و حجازی آنها را یاد قبل از انقلاب می‌انداخت و فقط با چنین قانون عجیبی می‌شد آنها را از تیم ملی حذف کرد. حالا ما در شیرودی بودیم و شاهد هنرنمایی سلطان که تماشای بازی‌اش از نزدیک خیلی دلچسب بود؛ تکنیک نابش، دریبل‌ها، پاس‌ها و سانترها و کاریزمایش داخل زمین که بازیکنان تیم رقیب را هم به احترام وادار می‌کرد؛ سلطان بی‌گفت‌وگویی که ۲ گل به شاهین زد تا پرسپولیس ۲ بر ۱ شاهین را شکست دهد. هنوز بازی تمام نشده بود که با تصمیم عموی بزرگم جمع‌و‌جور کردیم که از ورزشگاه خارج شویم؛ «بریم بازی تموم شه شلوغ می‌شه. » در حال خروج از شیرودی یک‌دفعه متوجه شدم که جز پروین خیلی متوجه بقیه بازیکنان نشده‌ام. ضیا عربشاهی، محمد پنجعلی، غلام فتح‌آبادی، محمد مایلی‌کهن، حمید درخشان، مجید سبزی و بقیه پرسپولیسی‌ها را برای نخستین بار از نزدیک دیده بودم و در واقع ندیده بودم چون در کل بازی حواسم به پروین بود. حتی وقتی شاهین گل زد هم چشم‌ام به سلطان بود که داشت بازیکنانش را شماتت می‌کرد. دوست نداشتم از شیرودی خارج شوم ولی چاره‌ای جز تبعیت از تصمیم بزرگ‌ترها نبود.
خیلی زود به شیرودی برگشتم؛ یکی،دو هفته بعد از روزی که عاشق سلطان شدم. بازی پرسپولیس هم نبود. یک بازی معمولی بین تیم‌های وسط جدول که با چند تا از پسربچه‌های فامیل آمدیم و تماشایش کردیم. اینقدر پول نداشتیم که از محمود ساندویچ بخریم ولی در عوض حسابی در شیرودی گشتیم. استخر بزرگش را از پشت شیشه‌ها نگاه کردیم. سال‌های جنگ بود و فوتبال باشگاه‌های تهران یکی از معدود دلخوشی‌های ما(دلخوشی دیگر سینما بود).بیشتر بازی‌ها در شیرودی برگزار می‌شد که وسط شهر بود و رفت‌وآمد به آن آسان. داستان«اول ساندویچ بعد سینما» که نخستین بار در مجله فیلم و از قول خسرو دهقان خواندیم برای ما تبدیل شده بود به« اول ساندویچ بعد فوتبال». خیلی از بازی‌ها را با طعم ساندویچ‌های محمود در شیرودی تماشا کردیم؛ ورزشگاهی که مثل آزادی غول‌آسا و دست‌نیافتنی نبود. بعد از جنجال‌های بازی برگزار نشدن پرسپولیس، پاس، سرخ پوشان دیگر به شیرودی نیامدند. شیرودی شد ورزشگاه اختصاصی استقلالی‌ها و کم‌کم پای ما هم از آنجا بریده شد ولی یادش برای همیشه ماند؛ به‌خصوص نخستین دیدار و لذت تماشای هنرنمایی سلطان که اسطوره همه سال‌های کودکی و نوجوانی‌ام شد. زمین فوتبال شیرودی از اواخر دهه60 اهمیتش کمتر و کمتر شد و انگار همه یادشان رفت این استادیوم چگونه سال‌ها میزبان تیم‌های تهرانی بود. خود تیم‌های تهرانی هم از یاد رفتند و اغلبشان به مرور نابود شدند. ورزشگاه پیر شهر اما هنوز هست ولی دیگر سال‌هاست که هیچ‌کس در زمین چمنش پا به توپ نمی‌شود. ساندویچی محمود هم هست ولی خودش دیگر نیست و از آن سس‌ منحصر‌به‌فرد هم خبری نیست. از مسابقات فوتبال باشگاه‌های تهران هم یک خاطره کمرنگ مانده؛ خاطره روزگار سپری شده‌ای که نبض فوتبال هنوز در شیرودی می‌تپید.


دانش‌آموزان؛ مهمانان همیشگی امجدیه
بخش بزرگی از جشن‌های امجدیه، رژه رفتن دانش‌آموزان بوده است. دانش‌آموزان، به مناسبت‌های مختلف به امجدیه می‌آمدند و مقابل مهمانان رژه می‌رفتند.




عقاب امجدیه
هیچ دروازه‌بانی بیش از عزیز اصلی به امجدیه تعلق ندارد. اصلی که یکی از متعصب‌ترین کاپیتان‌های تاریخ پرسپولیس بود و در سخت‌ترین روزها هم این تیم را رها نکرد، در امجدیه با تیم ملی، قهرمان آسیا شد و به المپیک صعود کرد. فوتبالیستی که بعداً هنرپیشه شد و نقاشی می‌کرد، سال‌ها در امجدیه، هواداران را به وجد آورد و ستاره آنها بود.




ناصر حجازی و پرویز قلیچ‌خانی؛ ستارگان تیم ملی‌ فوتبال ایران 1349




زنده‌یاد یدالله خان محبی (یدی پهلوان) پدر برادران محبی و شادروان احمد پنده (احمد مهر کن)،  تصویر به یادماندنی در استادیوم امجدیه




تفرجگاه خانوادگی
پیش از آنکه بازی‌های فوتبال به صحنه شرم‌آور همنوایی کرکننده رکیک‌ترین فحش‌های زبان فارسی تبدیل شود، دیدن بازی‌های باشگاهی و مخصوصا ملی، تفریحی خانوادگی به‌شمار می‌رفت. هر بازی، یک پیک‌نیک هیجان‌انگیز بود برای خودش. پیش از ممنوعیت حضور زنان در استادیوم‌ها، خانواده‌ها دسته‌جمعی به امجدیه می‌رفتند و بعدتر، شیرودی میزبان مهربان و متشخص کودکان و خردسالانی بود که هیاهوی ورزشگاه برایشان پاکیزه و غیرسمی بود.



میدان عزا
 هرچه به سال‌های آخر شکوه امجدیه نزدیک شدیم، شیون مرگ بیشتر در آن به گوش می‌رسید. امجدیه و بعدها ورزشگاه شهیدشیرودی، بدرقه‌کننده عزیزترین ورزشی‌های ایران بوده است؛ از پرویز دهداری و محراب شاهرخی گرفته تا محمدعلی فردین و غلامحسین مظلومی و همایون بهزادی و منصور پورحیدری، بزرگان زیادی از شیرودی به خانه ابدی رفته‌اند.




خانه ستاره‌های آبی
استخرهای امجدیه، محل شکوفایی تعدادی از بزرگ‌ترین ستارگان شنای آسیا بوده است. شنای ایران، در سال‌هایی، چنان پیشرفت کرده بود که رقیب اصلی ژاپن، ابرقدرت وقت شنای قاره کهن به شمار می‌رفت. امجدیه، تنها چند سال بعد از افتتاح نخستین استخر شنای مدرن ایران در منظریه، به بهشت ورزش‌های استخری ایران تبدیل شد.

این خبر را به اشتراک بگذارید