به خنیای مردم
سالها پیش پرسیده بود: «ای که تو دادی جانم / گو به من تا کی بمانم / آدمی چون آدمک / مخلوقی سرگردان / چون آدمک، زنجیر بر دست و پایم / از پنجه تقدیر / من کی رهایم» و حالا رها شد؛ از پنجه تقدیر، از وانفسای موسیقی ایران؛ وانفسایی که سالها بود او را تنها در تعارفات، گرامی میداشت.
حقیقتهای آغازین
یک جشنواره سینمایی دیگر آغاز شد و حالا در سومین روز از نمایشهای حقیقت باید بیش از هر چیز از منظمشدن سیل مشتاقانی گفت که در چند سال گذشته در حوالی خیابان جمهوری، سالنهای سینمای چارسو را فتح میکردند ولی در طول سال دیگر اثری از آنها نبود تا جشنوارهای دیگر.