حسین منزویزاده نخستین روز خزان بود و همه زندگیاش رنگی از پاییز داشت؛ مردی که او را یکی از قلههای بنام غزل معاصر نام دادهاند، در گیرودار زندگی روزمره و بالا و پایینهای همیشگیاش، نبود.
خواهرخوانده دریا باشیم یا فرزند کویر فرقی نمیکند، چشمهامان همیشه به راه است. راهی که تا افق میرود و ما ساکن هر کجای این سرزمین که باشیم، انتهایش در خیالمان منقوش است؛ نقشی به روشنای خورشید.
اگرچه مرزها، راهی برای حفظ حریم و امنیت هستند؛ اما رؤیای همیشگی انسان، عبور از مرزها و تسهیل رسیدن به مقصد از زیباترین و امنترین مسیر ممکن بوده و هست.