تماس شبانه
فرورتیش رضوانیه ـ روزنامهنگار
وقتی مشغول مسواک زدن هستید، صدای زنگ موبایلتان را میشنوید. با خودتان میگویید هرکسی که باشد باید شعورش برسد که آن وقت شب نباید با شما تماس بگیرد. همسرتان فریاد میزند: «یاجواب بده یا خفهاش کن!» با عصبانیت سراغ موبایلتان میروید. مدیرعامل شرکت است. نمیدانید آن وقت شب ممکن است با شما چه کاری داشته باشد. وقتی دوباره تماس میگیرد، جواب میدهید. با فریاد میگوید: «شماها با شرکتم چیکار کردهاید که الان دارند من را به زندان میبرند؟» سپس تماس قطع میشود. چند دقیقه بیحرکت میایستید. شما کارمند حسابداری هستید. چندماه قبل متوجه شده بودید که رئیس حسابداری و چند مدیر دیگر در حال اختلاس از منابع شرکت هستند اما جرأت نداشتید به کسی حرفی بزنید، چون همه همکارانتان در این ماجرا دست داشتند و ردپای فساد مالی را لاپوشانی میکردند. با صدای زنگ در آپارتمان به خودتان میآیید. قلبتان تند میتپد. همسرتان از اتاق خواب بیرون میرود و چند ثانیه بعد وقتی برمیگردد، میگوید: «با حکم بازداشت تو آمدهاند.» در اداره آگاهی میگویید که متوجه اختلاس شده بودید اما اسناد آن هیچوقت زیر دستتان نیامد و الان نمیتوانید اثبات کنید که چه کسانی در آن دست دارند. اما به پلیس قول میدهید به شرطی که در پرونده نامی از شما به میان نیاید، میتوانید با آنها همکاری کنید تا به اسناد مالی که در گاوصندوق کارخانه نگهداری میشود، دسترسی پیدا کنند. صبح روز بعد به سمت شهری که کارخانه آنجاست، پرواز میکنید تا یواشکی از اسناد عکسبرداری کنید. این را میدانید که هیچکدام از همکارانتان نباید بفهمند که شما به آنجا رفتهاید. هواپیما پس از نشستن در فرودگاه مقصد از باند خارج میشود و داخل خیابان میرود. باورتان نمیشود که زنده هستید. وقتی از هواپیما پیاده میشوید، دهها نفر از مردم با موبایلشان از شما و بقیه مسافرها ویدئوی میگیرند و بلافاصله در اینترنت منتشر میکنند و همه میفهمند که شما آن لحظه در آنجا بودهاید. تمام نقشهای که برای مخفی ماندن هویتتان کشیده بودید از بین رفت. چند دقیقه بعد پلیس شما را تا کارخانه اسکورت میکند تا اسناد را به آنها بدهید.