زندگیهای شبانه
بعد از شبی بارانی در پایتخت، در شهر پرسه زدهایم و حیات شبانه شبزندهداران پایتخت را روایت کردهایم
حمیدرضا بوجاریان_روزنامه نگار
شبهای پایتخت آنطور که بهنظر میرسد، آرام نیست. با اینکه از عبور و مرور عابران و خودروها تا حدود زیادی کم میشود، اما زندگی شبانه تازه آغاز میشود. زندگی شبانه آنهایی که در روز نمیتوانند در خیابانها باشند یا جمعیت زیاد، آنها را در خود فروبرده است، شب زندهدارند و زندگی خود را با شرایط شب وفق دادهاند ؛ از کارگران خدمات شهری گرفته تا کارتنخوابها و آنهایی که کارشان با شب پیونده خورده است. چند روایت از زندگیهای شبانه را در خیابانهای سرد و دودگرفته پایتخت بخوانید.
روایت اول؛ عادت به شب
آسفالت هنوز از باران سیلآسای ساعتی قبل خیس است. آنهایی که پای پیاده در خیابان هستند قدمهایشان را تندتر برمیدارند تا از سرمای گزندهای که بعد از باران، هوای شهر را در خود گرفته است فرار کنند. اما هستند کسانی که تازه از خانه بیرون زدهاند و میخواهند زندگی خود را که با تاریکی شب انسی دیرین و پیوندی عمیق دارد، آغاز کنند. رفتگران تازه از ساعت20 که سر شب خیلی از شهرنشینهاست شال و کلاه کردهاند و از مکانهای اسکان کارگری بیرون آمدهاند که تا صبح در خیابان بمانند تا زندگی شهرنشینان در روز، مرتب و منظم باشد. برای افرادی مانند امیرعلی، روز بیشتر برای استراحت و از تن به درکردن خستگی کار شبانه است و شب، برای او آغاز زندگی تازه؛ فعالیتی که حالا 15سال است که انجامش میدهد؛ در گرما و سرما، زیر برف و باران. او از اینکه در شب چه چیزها دیده است و چه کارها کرده، میگوید؛ «شب برای من یه مفهوم دیگهای داره. برای خیلیا شب یعنی خوابیدن و استراحت کردن اما برای من اینطور نیست. شب برام یه دوسته. یه همدمه. گاهی برای خودم و شب میخونم و اینطوری از ترسی که بالاخره هر کسی تو دلش از تاریکی و تنهایی داره فرار میکنم.» او حرفش را با خنده اینطور ادامه میدهد: «با همه این حرفا، اگه یه شب تو خیابون نباشم انگار یه چیزی تو زندگیم کم شده. بالاخره عادت کردم و از قدیم میگن ترک عادت موجب مرض است». اینطور که امیرعلی میگوید، کسانی که در شب زندگی میکنند، حال و هوای خاص خود را دارند؛ «آدمای زیادی رو میشناسم که از روز و آفتاب فراریان و شب رو بیشتر دوست دارن. یه آدمایی هستن که تو آژانس یا این تاکسی اینترنتیها که تازه درست شده، کار میکنن. اینا هم مثل ما شب رو دوست دارن چون ترافیک نیست و زود به جایی که میخوان میرسن. در کل شب خیلی بهتر از روزه. با اینکه چن بار بهم گفتن بیا و شیفتت رو عوض کن و برو روزکار شو، قبول نکردم و میخوام شبکار بمونم. شب هم راحتتره و هم دردسرش کمتر و کسی باهامون کاری نداره.» امیرعلی به خاطر اینکه روزها میخوابد و شبها بیدار است مشکلاتی هم داشته است اما میگوید خانوادهاش با مشکلات کنار آمدهاند و او را درک میکنند.
روایت دوم؛ زندگی شبانه رونق میخواهد
«شب تا صبح تو محله ... نگهبانی میدیم. 4نفریم و چهارساله که شبای این خیابان که خیلی قشنگه، شده بخشی از زندگی ما. بد نیست، مخصوصا تابستونا که هم هوا خنکه و هم دلچسب، مردم بیشتری تو خیابونا هستن و اینطوری حوصلمون خیلی سر نمیره.» این حرفهای مصطفی است که همراه با مهدی، در یکی از محلههای شمالی پایتخت مسئولیت تامین امنیت محدودههای مسکونی را در قالب شرکتهای تامینکننده امنیت برعهده دارد. او میگوید قبلا روزکار بوده و شبها خیلی بیرون از خانه نمیمانده است اما حقوق بهتر و آرامش شب باعث شده تن بهکار در شرکتهای تامین امنیت، آن هم در ساعتهای پایانی شب بدهد؛ «فکر نمیکردم شب اینقدر خوب باشه. هم خلوته، هم بیسروصداست و هم اینکه شکل شهر و مردمش به نسبت روز فرق میکنه. امان از وقتی که یه اتفاقی بیفته که زندگی شب ما هم بریزه بههم، اونوقت کارمون با کرامالکاتبینه.» حرفهای مصطفی به اینجا که میرسد، مهدی وسط حرفش میپرد و میگوید: «یادتونه اون شبی که تهران زلزله اومد. شب ما شد مثل روز. وقتی مردم ریختن تو خیابون، زندگی آدمایی که تو شب روی روال خودش بود، ریخت بههم. هم اون شب و هم یکی دو شب بعدش چقدر مصیبت کشیدم از ترس مردم. یادمه جای سوزن انداختن تو محوطههای اطراف مجتمع نبود. اون شب تهران بیدار شده بود و زندگی توش تعطیل نبود. هنوز هیچ شبی مثل اون شب نشده و هر بار یه داستانی اتفاق میافته منتظرم دوباره شب بریزه بههم». مهدی هم مانند مصطفی زندگی شبانه را دوست دارد و حتی میگوید اگر مردم میدانستند زندگی توی شب چه حس خوبی دارد، شاید نگاهشان به شب عوض میشد؛ «مردم فکر میکنن نمیتونن تو شب به کاراشون برسن. به خدا اگه مسئولان به این نتیجه برسن که برای کم کردن ترافیک و آلودگی هوا و هزارتا بدبختی دیگه که تو روز هست، کاری کنن که ادارهها یا یه تعدادیشون تو شب کار ملت رو انجام بدن، اونوقت این همه مصیبت تو تهران نمیکشیم. ای کاش کسی به این موضوع فکر کنه و این ایده اجرا بشه. با این کار هم امنیت تو شهر تامین میشه، هم مردم به کارشون میرسن و هم زیبایی زندگی شبانه پیش چشم مردم میآد و میشه ازش استفاده کرد.»
روایت سوم؛ بذارید برم سر خونه زندگی خودم!
آنقدر عصبانی است که به این سادگیها نمیتوان سرحرف را با او بازکرد. کارتنخوابی که گشتهای شهرداری او را در کیسهخواب درب و داغانی که در آن چپیده است پیدا کردهاند، مدتهاست ساکن خیابان است و زندگیاش را در کوچه پسکوچههای شهر گم کرده است. مامور انتظامی همراه ما و گشت شهرداری، کارتنخواب بینام و نشان حوالی میدان امام حسین(ع) را ناگزیر میکند که بندوبساطش را جمع کند و با خودروی «ون» به گرمخانه برود. اولین کسی است که در این گشت شبانه، پیدایش کردهاند و میخواهند جای بهتری برای گذران شب به او بدهند. این حرف را کارشناسی که همراهم است میزند. اما مرد کارتنخواب که از جمع کردن بساط خوابش شاکی شده، گوشش از این حرفها پر است. کلی زیرلب غرولند میکند و حرفهای نامفهومی میزند. برای اینکه سرحرف را با او باز کنم، از فلاکس راننده یک لیوان چای میریزم و تعارف میکنم. بدون تشکر لیوان را میگیرد و داغ داغ آن را سر میکشد. چند دقیقه نگاهش میکنم و هر بار نگاهمان که با هم پیوند میخورد، زود خودش را گرم کار دیگری میکند. میپرسم چرا ماندن در خیابان را به رفتن به گرمخانه ترجیح میدهد؟ او چیزی نمیگوید. بعد که پا پی گرفتن جواب سؤالم میشوم، با اکراه میگوید: «خیابون بهتره. آقا بالا سر نداره. اصلا به دیگران چه که چرا تو خیابونم. مگه خیابون مال شخصیه، کسیه. دارم زندگیمو میکنم خب. ولم کنید بذارین برم». همینطور التماس میکند که رهایش کنند. شاید زندگی خیابانی که نه نظمی دارد و نه قانونی، برایش دلچسبتر از زندگی در گرمخانه و جاهایی مثل آن باشد؛ «تو گرمخونه همش گیر میدن. یه غذا میدن اینقدر اذیت میکنن که فرار کنی و بری تو خیابون بمونی بهتره. چرا این کار رو با ما میکنن. کجای این خیابون جاتونو تنگ کرده که هی به ما گیر میدن». میپرسم چند وقت است آسفالت خیابان و جوبها به خانهاش تبدیل شده است؟ میگوید: «15ساله که اینطوری زندگی میکنم. اصلا اگه تو خیابون نباشم میمیرم. هرکی هر جا دوست داره باید زندگی کنه و من عادت دارم. کسی رو اذیت نمیکنم و کسی هم ازم شکایت نداره. بذارین برم سرخونه و زندگی خودم!». این آخرین حرفش، نشان میدهد او خیابان و آسفالت سرد و زندگی خیابانی را مکانی امن برای خودش میداند که عاشق آن است و حاضر نیست آن را از دست بدهد.
15 سال زندگی کف خیابان
15ساله که اینطوری زندگی میکنم. اصلا اگه تو خیابون نباشم میمیرم. هرکی هر جا دوست داره باید زندگی کنه و من عادت دارم. کسی رو اذیت نمیکنم و کسی هم ازم شکایت نداره. بذارین برم سرخونه و زندگی خودم!