• جمعه 6 مهر 1403
  • الْجُمْعَة 23 ربیع الاول 1446
  • 2024 Sep 27
دو شنبه 20 آبان 1398
کد مطلب : 87331
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/XDDL8
+
-

گفت‌وگو با رفتگر بیجاری که 3 کارت عابربانک با رمز و موجودی 344 میلیونی پیدا کرد و 2 ساعت بعد به صاحبش برگرداند

با خدا معامله کردم

داخلی
با خدا معامله کردم


محمد جعفری ـ روزنامه نگار

«هزار تومان بیشتر توی جیبم نبود که 3 کارت عابربانک با رمز پیدا کردم. موجودی کارت‌ها 344 میلیون تومان بود. دوستانم گفتند شانس به تو رو انداخته. خودم هم وسوسه شدم اما با خودم گفتم نباید پول حرام وارد زندگی کنم. این شد که صاحب کارت‌ها را پیدا کردم و کارت‌هایش را تحویل دادم.» این حرفهای رفتگر شهرداری بیجار است که چند روز قبل کیف مرد ثروتمندی را پیدا کرد و کلی وسوسه به جانش افتاد؛ اما این ماجرا فقط 2 ساعت طول کشید و او صاحب کارت‌ها را پیدا کرد و کارت‌ها را به او تحویل داد تا زندگی اش همچنان پاک بماند.
به گزارش همشهری، صبح روز جمعه 10 آبان امسال مهدی تقی نیا، رفتگر شهرداری بیجار مثل بیشتر روزها مشغول جارو زدن کوچه و خیابان های اطراف میدان 7 شهید بود. او 21 سال است که در شهرداری کار می کند و همه او را به درستکاری می شناسند. روزهای پاییزی که بار و برگ درختان می‌ریزد کار مهدی بیشتر می شود، با این وجود او عاشق کارش است. ساعت 8 صبح بود و او همچنان مشغول جارو زدن بود که در میان برگ های زرد و سرخ روی زمین چیزی شبیه یک کیف پول دید. اول اعتنایی نکرد و با جارویش به آن زد اما وقتی کمی آن طرف تر افتاد فهمید که درست حدس زده و چیزی که روی زمین می بیند یک کیف پول است. در آن ساعت از روز جمعه میدان خلوت تر از همیشه بود. خم شد و کیف را از روی زمین برداشت. داخل کیف، پول چندانی نبود اما در لابه‌لای آن 3 کارت عابربانک و چند کارت شناسایی بود. وقتی کارت‌های بانکی را نگاه کرد دید که رمز هر کارت در پشتش نوشته شده است. کنجکاو شد. یکی از کارت ها را برداشت و سراغ عابربانکی که در نزدیکی میدان قرار داشت رفت. کارت وارد دستگاه شد و او رمز را وارد کرد و کلید موجودی را زد. مهدی چند لحظه بعد چیزی را در صفحه خودپرداز دید که باورش نمی شد. موجودی کارت 154 میلیون تومان بود. یک بار دیگر چشم هایش را ریز کرد و تعداد رقم‌ها را شمرد. چیزی که می دید واقعیت داشت. او موجودی دو کارت دیگر را هم بررسی کرد. یکی از کارت‌ها 90 و کارت دیگر 100 میلیون تومان موجودی داشت. موجودی 3 کارت حدود 344 میلیون تومان می شد. این پول می توانست زندگی مهدی را از این رو به آن رو کند. او همان لحظه به یاد حقوق یک میلیون و 700 هزار تومانی اش افتاد که 5 ماه است نگرفته. یاد بدهی‌هایش افتاد. دستش را توی جیبش کرد و دید هزار تومان بیشتر ندارد. فکرش درست کار نمی کرد و نمی دانست باید چه کار کند.

وسوسه
چند دقیقه بعد چند نفر از دوستان مهدی که دیدند او دست از جارو زدن کشیده سراغش آمدند و او هم همه چیز را برای شان تعریف کرد. دوستان مهدی راهی را به او پیشنهاد کردند که او پولدار می شد. آنها گفتند:«شانس در خانه ات را زده. چون کیف را پیدا کردی هرچه پول گیرت بیاید برای خودت است.» آنها حتی به مهدی پیشنهاد کردند:«به زنجان برو و با پول‌ها طلا بخر. اگر این کار را بکنی دیگر لازم نیست هر روز خیابان ها را جارو بزنی و زندگی ات از این رو به آن رو می شود.»
وسوسه ها به سراغ رفتگر جوان آمده بودند. او به حرف‌های دوستانش و جیب خالی اش فکر می کرد و هر لحظه بیشتر وسوسه می شد اما در فکر و خیالاتش به یاد پدر مرحومش افتاد. او هم مثل مهدی رفتگر بود. 30 سال قبل او هنگام جارو کردن خیابان یک کیف پر از طلا و جواهرات پیدا کرده بود اما آنقدر گشته تا توانسته بود صاحبش را پیدا کند و طلاها را به او پس بدهد. این یادآوری تلنگر بزرگی برای رفتگر جوان بود و باعث شد حرف‌های دوستانش را فراموش کند.

تصمیم نهایی
مهدی هیجان زیادی داشت و دیگر دست و دلش به کار نمی رفت. به‌خاطر همین به خانه رفت تا با همسرش مشورت کند. او در راه باز هم به کیف فکر می کرد و یادش افتاد که مدت‌ها قبل از برادرش 450 هزار تومان پول قرض گرفته و حالا باید پس بدهد. از طرفی وقتی صحنه پیدا کردن کیف را با خودش مرور کرد یادش آمد که آن موقع هیچ کس آنجا نبود و هیچ کس کیف را در دستش ندیده است. او باز هم اسیر وسوسه شده بود. وقتی به خانه رسید با دو دخترش خوش و بشی کرد و به همسرش گفت که قرار است به مسافرت بروند. آنها چند سالی بود که سفر نرفته بودند. همسر مهدی که از وضعیت مالی او خبرداشت پرسید که پول سفر را از کجا می خواهد بیاورد که مهدی هم ماجرای کیف و کارت‌های عابربانک را برایش تعریف کرد. همسر مهدی باورش نمی شد که شوهرش می خواهد با پولی که برای خودش نیست خانواده اش را به مسافرت ببرد. او چهره اش درهم رفت و با اخمش به مهدی فهماند که زیر بار چنین سفری نمی رود. او گوشی تلفن را برداشت و با برادر مهدی تماس گرفت. او در تهران کارمند است. همه چیز را برای برادر شوهرش تعریف کرد و کمک خواست. برادر مهدی از طریق کد ملی صاحب کیف توانست تلفن او را پیدا کند.

پایان 2 ساعت امانت‌داری
حدود 2 ساعت از پیدا شدن کیف در میدان 7 شهید می گذشت که مهدی با صاحب کیف تماس گرفت و گفت کیف را پیدا کرده است. صاحب کیف مرد ثروتمندی اهل دیواندره بود. او برای خرید به تهران رفته بود و از ماجرای گم شدن کیفش اطلاعی نداشت. اما باورش هم نمی شد که یک نفر کیفش را پیدا کرده و می خواهد به او برگرداند. وقتی حرف‌های مهدی را شنید و خیالش راحت شد که کیف به دست مرد امانتدار و پاکدستی افتاده یکی از دوستانش را سراغ مهدی فرستاد تا کیف را تحویل بگیرد.



گفت‌وگو
از زندگی ام راضی‌ام


چند روز از صبح جمعه پرهیجان رفتگر بیجاری می گذرد و زندگی او نسبت به قبل تغییری نکرده است. او صبح ها جارو دست می گیرد و کوچه و خیابان های شهر را رفت و روب می کند و خوشحال است که کیف را به صاحبش برگردانده است. او خدا را شکر می‌کند که اسیر وسوسه ها نشد و زندگی اش را پاک نگه داشت. رفتگر امانتدار در گفت‌وگو با همشهری جزئیات بیشتری از این ماجرا را بازگو کرد.

بعد از آنکه متوجه شدی 3 کارتی که پیدا کردی 344 میلیون تومان موجودی دارد چه فکری به ذهنت رسید؟
از همان اول هم به این فکر کردم که صاحب کارت‌ها را پیدا کنم و کارت‌هایش را تحویل بدهم. اما خب وسوسه هایی هم در ذهنم آمد که خدا را شکر می کنم هیچ کدام عملی نشد و توانستم زندگی ام را پاک نگه دارم.
 در 21 سالی که در شهرداری کار می کنی آیا قبلا هم پول یا شیء قیمتی پیدا کرده بودی؟
چند مرتبه این اتفاق در خانواده ما افتاده است. اولین بار 30 سال قبل پدرم که او هم رفتگر بود یک کیف پر از طلا پیدا کرد و به صاحبش برگرداند. خودم 5 سال قبل وقتی به کربلا رفتم بودم زمان برگشت در مرز مهران یک چمدان پیدا کردم که داخلش مقدار زیادی طلا بود. کیف برای یک زن تبریزی بود که پیدایش کردم و طلاهایش را تحویل دادم. آن زمان هم امام حسین(ع) کمکم کرد و توانستم امانتدار خوبی باشم.
از وضعیت مالی ات بگو. چطور زندگی می کنی؟
من و همسرم همراه دو دخترم که یکی کلاس اول و دیگری کلاس دوازدهم هستند از زندگی‌مان راضی هستیم. من ماهی یک میلیون و 700 هزار تومان حقوق می گیرم. ما مستاجر هستیم اما من در وقت های بیکاری ضایعات هم جمع می کنم و می فروشم. همسرم هم در خانه شیره انگور درست می کند و زندگی مان را می گذرانیم و خدا را شکر می کنیم.
وقتی کارت‌های عابربانک را به صاحبش تحویل دادی او چه برخوردی با تو داشت؟
خیلی از من تشکر کرد و گفت به عنوان مژدگانی خودت هرچقدر که می خواهی از حسابم پول بردار اما من گفتم هرکاری کردم برای رضای خدا بوده و هیچ چشم داشتی نداشتم. با این وجود او 500 هزار تومان به عنوان مژدگانی به من داد. راستش را بخواهید مدتی قبل 450 هزار تومان قرض گرفته بودم و همان روز باید این پول را پس می دادم. آن روز با همسرم غصه مان گرفته بود که این پول را از کجا بیاوریم که وقتی 500 هزار تومان مژدگانی را گرفتم 450 هزار تومان بدهی ام را دادم و 50 هزار تومان هم برای خودم ماند. کاری که انجام دادم باعث شد همه بگویند که کارگر شهرداری مرد درستکاری بوده اما از طرف شهرداری هیچ کس حتی یک تشکر هم از من نکرد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید