روایت محمدمهدی تندگویان از وزارت تا اسارت شهید تندگویان
پدرم وزیر بود اما خانه نداشت
مهرداد رسولی
«من قدیمیترین بچه وزیر این مملکتم.»؛ این جمله پسر نخستین وزیر نفت جمهوری اسلامی در نگاه اول رنگ و بوی سهمخواهی و دادخواهی دارد اما پای حرفهایش که مینشینیم صحبتی از چپ و راست به میان نمیآید. مهدی پسر شهید محمد جواد تندگویان دوران کودکی و نوجوانیاش را با روزهای پر التهاب جنگ و اسارت و انتظار برای بازگشت پدرش عجین میداند و آقازادهای است که از همان ابتدا سهمی جز صبر و انتظار برای خودش قائل نبوده است. او روزهایی را روایت میکند که شهید تندگویان بهعنوان وزیر نفت دولت رجایی حتی از دریافت حقوق ماهانه حذر میکرد و در سادهزیستیاش همین بس که تا هنگام اسارت به زندگی در خانه اجارهای راضی بوده است. مهدی تندگویان سبک و سلوک زندگی شهید تندگویان را الگویی تمامعیار میداند و در عین حال میخواهد تصویری واقعی از او برای نسل جدید ترسیم کند. او که وقتی پدرش اسیر شد ۷سال داشت و هنگام شهادتش ۱۷ساله بود خاطرات بسیاری از یک دهه زندگی پر اضطراب دارد که سالهای پررنج و محنت زندگی در غیاب پدر فصل مشترک همه آنهاست.
بازدید از روستایی در استان خوزستان
وقتی شهید تندگویان به اسارت درآمد شما هفتساله بودید. از آخرین روزهای حضور ایشان تصویری در ذهنتان مانده است؟
خاطراتی که از پدرم در ذهنم مانده بسیار کم است؛ چرا که پدرم بعد از انقلاب و قبل از اسارت کمتر در خانه حضور داشت. سفری که در آخرین روزها به آبادان داشتیم در خاطرم مانده است. پدرم مرا با خودش به آبادان و اهواز برد و همه لحظاتی که با هم به پالایشگاهها میرفتیم در کنارش بودم. با اینکه اهواز و آبادان جزو مناطق جنگی بودند و در نزدیکی ما خمپاره اصابت میکرد همراه پدرم بودم.
دلیل خاصی داشت که شهید تندگویان فرزندش را با خودش به مناطق جنگی میبرد؟
فکر میکنم یکی از دلایلش این بود که میخواست به پرسنل پالایشگاه آبادان بگوید تفاوتی بین شما و خانواده خودم قائل نیستم و همه با هم باید از خاک کشورمان و تاسیساتی که در این شهر وجود دارد دفاع کنیم. در سفر آخر دو سه روزی با پدرم در مناطق جنگی بودیم و بعد به تهران برگشتیم.
محمدمهدی تندگویان روی شانه پدر در مراسم فارغ التحصیلی شهید تندگویان از دانشگاه
این روحیه که وزیر مملکت بین خانواده خودش و مردم عادی تفاوتی قائل نبود از کجا میآمد؟
سالهای ابتدایی انقلاب و دوران دفاعمقدس دوره متفاوتی بود و اساسا این خطکشیهای امروزی بین کسانی که جایگاهی دارند یا ندارند وجود نداشت. در آن روزها نهفقط شهید تندگویان بلکه همه کسانی که در کابینه بودند سبک زندگی مشابهی داشتند و حوزه مسئولیتشان میز و دفتر کارشان نبود. البته ما تا قبل از جنگ هم در آبادان بودیم و زمانی که جنگ شروع شد به تهران آمدیم و قبل از آن هم شهید تندگویان سرپرستی مناطق نفتخیز را برعهده داشت. وقتی به کلاس اول دبستان رفتم مدرسه ما را با خمپاره زدند و بعد از آن پدرم ما را به تهران آورد و خودش به مناطق جنگی برگشت. میخواهم بگویم ما هیچ وقت از مناطق جنگی دور نبودیم.
در دوران اسارت شهید تندگویان، ارتباط شما با ایشان به نامهنگاریهای گاه و بیگاه محدود میشد. کمی از محتوای این نامهها برایمان بگویید.
تقریبا تا سال 1361 از طریق نامهنگاری با پدرم در ارتباط بودیم. در همان سال 61 ایشان یک نامه معروف نوشت و در آن نامه آخر اعلام کرد که تمایلی به ادامه مکالمه و مکاتبه ندارد. مسلما فشارهای زیادی روی شهید تندگویان بوده و احتمالا در قبال مکاتبه با خانواده از ایشان اطلاعات میخواستند که به چنین خواستهای تن نداده است.
حضور در مراسم استقبال از امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س)
پس دوران دبستان شما به شوق نامه نوشتن برای پدر گذشت؟
واقعیت ماجرا این است که در نخستین ماههای اسارت پدرم اصلا نمیدانستم چه اتفاقی رخ داده است. خب طبیعی است که یک کودک هفت ساله معنای اسارت را نمیفهمد. ضمن اینکه ما قبل از اسارت شهید تندگویان هم خیلی ایشان را نمیدیدیم. برایمان طبیعی بود که بگویند پدر 2ماه، 3ماه یا 6ماه به ماموریت رفته است. مثلا بعضی وقتها زمانی که نصفه شب بلند میشدم بروم آب بخورم، میدیدم پدرم در آشپزخانه نشسته و شام میخورد. ارتباط ما در این حد بود. در آن مدتی هم که در آبادان زندگی میکردیم، فاصله خانه ما تا دفتر کار پدرم نیمساعت نمیشد اما هیچ وقت ایشان را در خانه نمیدیدیم. ما به دوری از پدر عادت داشتیم و کمی طول کشید تا معنای اسارت را فهمیدیم و اینکه ممکن است پدرم هیچ وقت به خانه برنگردد.
این نامهنگاریها از طرف ایشان بود یا شما هم برای نوشتن نامه اقدام میکردید؟
این ارتباط دو طرفه بود. اتفاقا یکی از این نامهها با دستخط من است. وقتی کلاس اول دبستان بودم با همان الفبا و ادبیاتی که در مدرسه یاد گرفته بودم برای پدرم نامهای نوشتم که متن آن هم خیلی کوتاه بود. آن نامه متن سادهای داشت و میخواستم به پدرم بگویم بالاخره نوشتن را یاد گرفتهام. در همان نامه به تولد خواهرم که بعد از اسارت پدرم به دنیا آمد اشاره کردم. ما اسمی را برای خواهرم انتخاب کردیم اما ایشان اسم دیگری را پیشنهاد داد که معنادار بود.
بازدید از لوله کشی گاز امینآباد خوزستان
چطور؟
در آن نامه به پدرم گفتیم که نام هدی را برای خواهرم انتخاب کردهایم اما ایشان گفت اسمش را سمیه بگذارید. پاسخ شهیدتندگویان حاوی یک رمز بود و بعدها به ما گفتند شهید تندگویان با خواهر امام موسی صدر که اسمشان سمیه بوده در یک زندان به سر میبردند. ما با رمزگشایی از نامههای پدرم به سرنخهای جالبی میرسیدیم.
شهید تندگویان در این نامهها کدهای دیگری هم میداد؟
بله، بعد از اسارت شهید تندگویان از آقایان بوشهری و یحیوی که معاونان او بودند هیچ خبری نبود. یکبار همان هفته اولی که پدرم را به اسارت گرفته بودند، تلویزیون عراق چند دقیقهای، تصاویری از او را نشان داد ولی از دو معاونش اصلا اثری وجود نداشت و نمیدانستند زندهاند یا نه. ما با خواندن یکی از نامههای پدرم فهمیدیم این دو نفر زندهاند. پدرم در پاسخ به همان نامه من نوشت به صدرا و پیمان هم سلام برسانید. صدرا و پیمان، فرزندان یحیوی و بوشهری بودند و ما بعد از خواندن نامه متوجه شدیم که این دو نفر زندهاند و در اسارت بهسرمیبرند.
این رمزگشاییها با توجه به شناختی که از شهید تندگویان داشتید انجام میشد؟
پدرم درایت خاصی داشت و میدانستیم با نوع ادبیاتش میخواهد پیامی را به ما منتقل کند. برای کسی که سالها در زندان انفرادی ساواک قواعد کدگذاری را یاد گرفته بود این کارها ساده بهنظر میرسید.
شهید تندگویان در مراسم افتتاح یکی از پروژههای وزارت نفت
مکاتبات شما با شهید تندگویان تا چه سالی ادامه داشت؟
کل مکاتبات ما با شهید تندگویان از سال 1359 که ایشان اسیر شد تا سال 1361 به 10نامه هم نرسید چون اسارتش هیچ وقت توسط صلیب سرخ ثبت نشد و کد اسارت به ایشان ندادند. هیچ وقت به صلیب سرخ اجازه ندادند که به محل اسارت شهید تندگویان برود و عراق همیشه محل اسارت ایشان را مخفی میکرد. از طرفی تا یک نامه بهدست پدرم میرسید و جوابش را دریافت میکردیم چندماه زمان میبرد و به همین دلیل مدل اسارت شهید تندگویان با سایر اسرای ایرانی متفاوت بود.
روایتهـای مختلفی درباره نحوه اسارت شهید تندگویان مطرح شده است. شما بهعنوان فرزند ایشان کدام روایت را تأیید میکنید؟
یک روایت بیشتر وجود ندارد و آن هم این است که شهید تندگویان برای بازدید از مناطق نفتخیز و پالایشگاهها به اهواز میرود. متأسفانه در آن برهه، دولت و فرماندهی کل قوا در اختیار بنیصدر بود و با هماهنگی قبلی همه هواپیماهایی که امکان بردن شهید تندگویان به آبادان را داشتند از فرودگاه اهواز خارج میکنند و ایشان مجبور میشود زمینی به آبادان برود و در مسیر رسیدن به آبادان اسیر میشود.
چرا باید چنین توطئهای علیه شهید تندگویان شکل بگیرد؟
بهنظرم این اقدام کاملا هماهنگ شده بوده چون وقتی به اسارت در میآید عراقیها منتظرش بودهاند. شهید تندگویان درست همان روزی از اهواز به آبادان میرود که عراق، آبادان را محاصره کرده بود تا مثل خرمشهر آن را تصرف کند. ایشان در همان جاده موازی آبادان بوده و 7- 6 کیلومتر بیشتر با این شهر فاصله نداشته که اسیر و خیلی زود به بصره انتقال داده شده.
هیچ وقت پیشنهاد مبادله شهید تندگویان با اسرای عراقی مطرح نشد؟
یک بار پیشنهاد مبادله ایشان با تعدادی از خلبانهای عراقی مطرح شد که نپذیرفتیم.
شما نپذیرفتید یا خود شهید تندگویان زیر بار چنین پیشنهادی نرفت؟
ما نپذیرفتم و قطعا ایشان هم راضی نبود که یک تعداد خلبان عراقی را آزاد کنیم و اینها بروند و دوباره بمب بریزند روی سر مردم ایران. البته گمان میکنم آن پیشنهاد هم چندان جدی نبوده است.
به قطعیت رسیده بودید که شهید تندگویان با این پیشنهاد مخالف است؟
بعد از آزادی خرمشهر دولت عراق سختگیری در مورد اسرای ایرانی را دوچندان کرده بود و به همین دلیل ارتباط ما با شهید تندگویان به کلی قطع شد. بنابراین نمیتوانستیم نظر ایشان را جویا شویم اما با توجه به شناختی که از ایشان داشتیم قطعا چنین پیشنهادی را نمیپذیرفت.
بعد از اسارت شهید تندگویان زندگی شما به لحاظ اقتصادی دستخوش تغییرات زیادی شد. سالهایی که ایشان در اسارت به سر میبرد بر شما چگونه گذشت؟
وقتی رزمندهای به جبهه میرود و به شهادت میرسد یکبار خبر شهادتش را اعلام میکنند و تکلیف روشن میشود اما اینکه هر شب فکر کنید عزیزتان ممکن است به شهادت برسد و هیچ وقت برنگردد یا احتمال دارد زیر شکنجه از بین برود بسیار آزاردهنده است. ما 11سال پر اضطراب را پشتسر گذاشتیم. هیچ وقت پی نبردیم که شهید تندگویان برمیگردد یا خیر و این انتظار نسبتا طولانی در نهایت با شنیدن خبر شهادت ایشان به پایان رسید. چنین حسی را نمیتوان توصیف کرد. مشکلات اقتصادی بخش کماهمیت ماجرا بود. البته در آن سالها ما هم مثل بیشتر مردم دنبال تجملات نبودیم. وقتی شهید تندگویان به اسارت درآمد مستأجر بودیم و در خانهای اجارهای در میدان آرژانتین زندگی میکردیم که آن هم در بمباران عراقیها تخریب شد. با از بینرفتن زندگیمان مادرم با سختی فراوان و با وام و قرض و قوله خانه کوچکی فراهم کرد و 7- 6 سال بعد از اسارت پدرم صاحب خانه شدیم.
حقوق پدر برای ادامه زندگی کفاف میداد؟
پدرم در دوره وزارتش از وزارت نفت حقوقی دریافت نمیکرد چون پدرش بازاری بود و اعتقاد داشت با سود پولی که پدرش با آن کار میکند زندگیاش اداره میشود. بعد از اسارت پدرم یک معوقه قابل توجه از همان سپردهای که نزد پدربزرگم مانده بود به ما دادند و توانستیم با آن پول اسباب و اثاثیه بخریم.
فرزند شهید تندگویانبودن تا امروز برای شما منفعتی داشته است؟
شاید عامه مردم همین تصور را داشته باشند. واقعیت این است که شاید میتوانستم پست خیلی خوبی در وزارت نفت داشته باشم اما نپذیرفتم. اینکه به فرزند شهید تندگویانبودن افتخار میکنم یک بحث است ولی اینکه کسی تصور کند از قبل این نام، شهرتی عاید ما شده باشد، کاملا اشتباه است. الان هم که در وزارت ورزش و جوانان سمتی دارم، 25سال از سنوات خدمتم گذشته و فکر میکنم سلسله مراتب اداری را طی کردهام تا به اینجا رسیدهام.
چند فرزند دارید؟
من2 فرزند دارم.
فرزندان شما در مورد پدربزرگشان با شما صحبت میکنند؟
بله. صحبت در مورد شهید تندگویان جزو کارهای روزمره ما به شمار میرود و تقریبا هر روز در این مورد با هم صحبت میکنیم.
شهید تندگویان را چگونه به نوههایش معرفی میکنید؟
من شهید تندگویان واقعی را به آنها معرفی میکنم. معتقدم نباید شهدا را بهعنوان اسطورههای دستنیافتنی به جامعه معرفی کنیم. وقتی درباره شهید تندگویان با فرزندانم صحبت میکنم هم از مشکلات ایشان برایشان میگویم، هم دغدغههایش و هم گرفتاریهایش. شهید تندگویان یک زندگی عادی داشت با این تفاوت که یاد گرفته بود هدف اصلی را گم نکند. ایشان خیلی به تحصیلات اهمیت میداد و با اینکه رشته سختی را انتخاب کرده بود در مدرسه و دانشگاه شاگرد ممتاز بود. در کنار تحصیلات، اعتقادات راسخ و ثبات قدم داشت و در دورهای که کسی که بر سر دین و تقوا و مبارزه بحث نمیکرد بهعنوان یک جوان 22ساله با رژیم شاه مبارزه کرد و جوانیاش با زندان و شکنجه عجین شد. شهید تندگویان هر گاه در زندگی تحت فشار قرار میگرفت عملکرد مثبتتری برای رفع مشکلات از خودش بروز میداد.
فکر میکنید تفاوت وزرای اوایل انقلاب با وزرای امروزی در چیست؟
تفاوتشان این است که هیچ شباهتی به هم ندارند. وزرا و سایر مسئولان اوایل انقلاب هر کاری میکردند عین باورشان بود و دستهبندیهای سیاسی و تقلاکردن برای رسیدن به پست و منصب برای آنها محلی از اعراب نداشت. اگر کسی سراغ گروهبندیهای سیاسی میرفت همان موقع از سوی مردم طرد میشد. نه اینکه الان مسئولان خوبی نداشته باشیم. من قدیمیترین بچه وزیر ایرانم و همه کابینهها را دیدهام و با خیلی از وزرا رفیق بودهام. معتقدم در همه دورهها مسئولان خوب داشتهایم و هنوز داریم اما خیلی مولفهها در جامعه کمرنگ و اخلاصی هم که در آن سالها وجود داشت کمرنگ شده است. البته یکسری از مسئولان استثناء هستند اما جایگاهی برای کار و خدمت به آنها داده نمیشود.
در آن سالها ما هم مثل بیشتر مردم دنبال تجملات نبودیم. وقتی شهید تندگویان به اسارت درآمد مستأجر بودیم و در خانهای اجارهای در میدان آرژانتین زندگی میکردیم که آن هم در بمباران عراقیها تخریب شد
دختر صدام دروغ میگوید
داستان زندگی شهید تندگویان از اسارت تا شهادت با ابهامات بسیاری همراه است و نقلقولهایی که درباره او روایت میشود بر پایه حدس و گمان است. محمد مهدی تندگویان اما روایتی واقعی از نحوه شهادت پدرش نقل میکند.
چگونه از شهادت پدرتان با خبر شدید؟
وقتی اسرا آزاد شدند ما هم منتظر آزادی شهید تندگویان بودیم و اصلا بحث شهادت ایشان مطرح نبود. خیلی از اسرای ایرانی بعد از آزادی و بازگشت به ایران گواهی میدادند که پدرم را در بیمارستان و جاهای دیگر دیدهاند و تصور ما هم این بود که بعد از پایان تبادل اسرا، تکلیف شهید تندگویان هم مشخص خواهد شد. قرار بود روزی که طارق عزیز، وزیر امور خارجه وقت عراق به تهران سفر کرد این اتفاق رخ بدهد. ما هم آماده برپایی جشن بودیم و بعد از 11سال منتظر آزادی پدرم بودیم اما هیأت عراقی که به ایران آمده بودند، برای نخستین بار اعلام کردند که شهید تندگویان از دنیا رفته است.
این خبر را هیأت عراقی داد یا طارق عزیز شخصا مسئولیت اعلام این خبر را بر عهده داشت؟
هیأت عراقی چنین موضوعی را مطرح کرد که ما نپذیرفتیم و ایران هم نپذیرفت و قرار بر این شد که یک هیأت کارشناسی از ایران به عراق برود تا موضوع جدیتر پیگیری شود که این سلسله مراتب چند ماهی زمان برد. هیأت ایرانی بعد از 6ماه توانست پیکر شهید تندگویان که مومیایی شده بود را تحویل بگیرد.
بعد از تحویل گرفتن پیکر شهید تندگویان، علت مرگ ایشان اعلام شد؟
کبودیها و شکستگیها نتیجه آثار شکنجه بود. آنقدر گلوی پدرم را فشار داده بودند که استخوانهای حنجرهاش خرد شده بود و علت شهادت کاملا آشکار بود. از آنجا که عراقیها نمیدانستند تبادل پیکر شهید تندگویان چه زمانی انجام خواهد شد پیکرش را مومیایی کرده بودند تا بهعنوان یک سند نزد خودشان نگه دارند.
دختر صدام حسین، چندماه قبل دستنوشتهای از صدام منتشر کرد و مدعی شد که او دستور داده بوده با شهید تندگویان بهطور مناسب و درست رفتار کنند و از بازجوییهای اضافی و شکنجهاش خودداری شود. فکر میکنید چرا دختر صدام بعد از سالهای طولانی چنین ادعایی را مطرح میکند؟
بعد از ادعای دختر صدام، از طریق وزارت امور خارجه، اقدام رسمی کردهایم و اگر وزارت امورخارجه بهطور جدی پیگیری کند میتوانیم با همکاری دولت عراق به اسناد و مدارک یا پرونده دوران اسارت شهید تندگویان دسترسی پیدا کنیم که نشان بدهد ایشان در دوران اسارت متحمل چه شکنجههایی شده است. کذببودن ادعای دختر صدام کاملا مشخص است چون بسیاری از اسرای ایرانی بهخصوص معاونان شهید تندگویان که خودشان سالها در بند اسارت بودند شهادت میدهند شهید تندگویان مدام شکنجه میشده. خانم معصومه آباد هم در بخشی از کتاب «من زندهام» توضیح داده که صدای شکنجههای شهید تندگویان را میشنیده است. شهید تندگویان در همان ماههای ابتدایی دوران اسارت طحال خودش را زیرشکنجه از دست داد و آزادهای که با پدرم در یک بیمارستان بستری بود همه این خاطرات را برای ما روایت کرده است.
عزمی برای پیگیری این پرونده در دولت فعلی شکل گرفته؟
من چندین بار شخصا پیگیری کردهام اما مشکل این است که در مناسبات بینالمللی به شخص پاسخ نمیدهند. البته وزارت نفت بهعنوان یک نهاد دولتی رسما از وزارت امورخارجه درخواست کرده این موضوع را پیگیری کند تا اسناد را از دولت عراق بگیریم اما معلوم نیست اسنادی باقی مانده باشد یا اصلا دولت عراق همکاری کند یا نه. ما بهدنبال ثبت یک سند تاریخی مبنی بر شکنجهشدن پدرم در زندانهای عراق هستیم و قصد و نیتمان طرح دعوی و شکایت نیست. ما موظفیم دستکم واقعیت این قصه را کشف کنیم و مظلومیت شهید تندگویان ثبت تاریخی شود.