• جمعه 30 آذر 1403
  • الْجُمْعَة 18 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 20
دو شنبه 4 شهریور 1398
کد مطلب : 74754
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/vnMX
+
-

چشم‌هایی با دو گودال پر از مار

درباره حیوانات خانگی که برای بعضی‌ها از هیولا هم ترسناک‌ترند

چشم‌هایی با دو گودال پر از مار

شهرام فرهنگی/روزنامه‌نگار

هیچ بعید نیست آقایی را ببینید که از بچه گربه‌ای پلاستیکی می‌ترسد. به‌صورت مستند، از همین تحریریه‌های روزنامه‌ها گزارش شده که چنین مردی وجود دارد. گفته‌اند او که هربار می‌بینیدش بسیار چاق است و بار دیگر که باز او را ببینید اینطور به‌نظر می‌رسد که دفعه قبل چندان هم چاق نبوده، مثل همان که در مثال می‌گویند، از بچه گربه می‌ترسد. مردی با 50سال سن، قد بلند و اندامی بسیار بسیار بسیار فربه، یک روز زیر میز کارش با یک بچه‌گربه قهوه‌ای راه‌راه مواجه می‌شود. بچه‌گربه روی کشوی زیر میز نشسته بود و شیر و ماستش را از کف نعلبکی لیس می‌زد. روزنامه‌نگار مشهور متشخص چاق، چنان جیغی کشید که فقط از دهان نوزاد، زمانی می‌شنوید که از منبع شیر جدا شود. تمام تحریریه سمت جیغ دویدند. احتمالا آنها حین دویدن، به وقوع حمله‌ای تروریستی به تحریریه فکر می‌کردند، ولی در واقعیت مرد چاق معروفی را دیدند که کنار میز ایستاده بود، صورتش همرنگ دیوار، به زیر میز اشاره می‌کرد؛ جایی که صدای بچه‌گربه می‌آمد.
شوخی نیست، آدم‌ها ممکن است در حد همان که مصطلح است از موجودی بی‌آزار بترسند. روانشناس‌ها می‌گویند این ترس‌ها را باید خیلی دقیق‌تر نگاه کرد و سؤال‌هایی پرسید که به ریشه این ترس‌ها می‌رسند؛ گربه، سگ، همستر، مار و ماهی و جوجه. آدم‌ها ممکن است از موجوداتی بترسند که خیلی‌ها با آنها آسوده روی یک کاناپه می‌نشینند، نوازش می‌کنند و... .  هیچ‌کس هم آن یکی را قرار نیست بخورد؛ مثلا گربه. خیلی‌ها گربه‌ها را موجوداتی مناسب برای هم‌زیستی می‌دانند. عاشق چشم‌ها و پشم‌های‌شان می‌شوند و هیچ‌کجا بدون گربه سفر نمی‌کنند. همین موجود پرعشوه و ناز برای عده‌ای، در ذهن گروهی دیگر- که تعدادشان کم هم نیست و آمار ترس از گربه بسیار بالاست- تبدیل به هیولایی می‌شود که با دندان‌های زرد درنده و پنجه‌های چرک گرفته، بد می‌ترساند؛ آن‌قدر بد که در و همسایه در واکنش به صدای جیغ، کله‌های آماده‌شان را از پنجره‌ها بیرون بیاورند و زنی را ببینند که از ترس گربه‌ای که آن طرف کوچه در سایه لمیده جیغ‌های خیلی خیلی خیلی ترسیده می‌کشد.
ریشه‌اش کجاست؟ چرا این همه ترس‌های- به ظاهر غیرمنطقی- درون مخ ما تکثیر شده‌اند؟ ترس از گربه، سگ، مار و دیگران -تا جایی که اهل کند‌و‌کاو در ذهن آدم‌ها رسیده‌اند - انگار اینها همه،‌‌چیزی جز نقاب نیستند؛ نقاب‌هایی برای پوشاندن ترس‌های اساسی بشر؛ ترس از اراده آزاد (حق انتخاب بدون اینکه بدانیم کدام گزینه به نفع‌مان است)، ترس از پوچی، ترس از تنهایی و ترس از مرگ. باید از نقاب‌ها لایه‌برداری شود تا به چاه ترس‌ها برسیم. برای چنین حفاری‌هایی بهتر است به روانکاو مراجعه کنیم.

مثل سگ
سگ و گربه بیش از هر موجود دیگری به زندگی خصوصی آدم‌ها نفوذ می‌کنند. از زمان راه‌افتادن نخستین سینما تا همین حالا، معمولا گربه‌ها و سگ‌ها هم در پس زمینه ماجراهای سینمایی حضور داشته‌اند، چون در واقعیت هم خیلی‌ها با این حیوانات در خانه‌های‌شان همزیستی دارند. با این حال، این‌طور به‌نظرمی رسد که سگ‌ها کمی بیشتر از گربه‌ها برای آدم‌ها ترسناک باشند. موضوع این است که در آمار سگ‌هراسی، درصد قابل توجهی از هر دو جنس زن و مرد وجود دارند، ولی گربه‌ها بیشتر خانم‌ها را می‌ترسانند. به این ترتیب خیلی‌ها در اطراف ما زندگی می‌کنند که از سگ، عین گربه‌ای که سگ دیده باشد، می‌ترسند. دلیلش شاید مثل خیلی از مشکلات دیگر به دوران کودکی برگردد؛ مثل تماشای تصاویری از حمله سگ به انسان که به هرحال پیش می‌آید، چون سگ‌ها هم دلایل خودشان را برای خشمگین‌شدن دارند و هیچ بعید نیست به آدم حمله کنند. حتی گروهی ممکن است هجوم سگ به سمت‌شان را تجربه کرده باشند. برای کودکی که 40سانت قد دارد و باد هوا وزن، یک سگ بالغ از نژاد «ماستیف انگلیسی» که با غبغب سیاه و گوش‌های آویزان و دهان باز به سمتش می‌دود حتما شبیه هیولایی است که می‌تواند با یک گاز آدم را به دوران پیش از تولد بازگرداند. چنین ترس‌هایی در ذهن آدم مثل کُد حک می‌شوند و بعدها هم پاک کردن‌شان آسان نیست. آدم می‌فهمد یک سگ شیتوز که پشم‌هایش را با کش سرخابی از دوطرف بالای سرش پاپیون کرده‌اند و دهانش فقط اندازه جوجه‌گنجشک گرسنه باز می‌شود، برای هیچ‌کس خطری ندارد، ولی باز می‌ترساند؛ عین هیولایی از دنیای زیرین که قلاده‌اش در دست الهه جهنم باشد.
ولی این تنها دلیل ترس از سگ نیست. بعضی‌ها می‌ترسند چون وسواس تمیزی دارند. سگ را ببری کارواش یا شیلنگ آتش‌نشانی هم روی هیکل کف مالی شده‌اش بگیری، باز هم ممکن است بیمارشان کند. می‌ترسند و نزدیک نمی‌شوند؛ شبیه به کسی که مادربزرگ مرده‌اش را دیده باشد که از آن‌طرف خیابان با زنبیل صورتی خریدش به خانه برمی‌گردد.

ملوس کریه 
گربه‌ها آن‌قدر محبوب هستند که به نام‌شان روز جهانی ثبت کرده‌اند. البته هرسال، در همان حین که خبر برگزاری مراسم روز گربه از تلویزیون پخش می‌شود، عده‌ای با دیدن تصاویری از عشاق گربه‌ها که این موجودات را به سینه‌های‌شان فشار می‌دهند، قلب‌شان به کف دمپایی‌شان سقوط می‌کند. ترس از گربه در کنار ترس‌های آشنایی مثل ترس از تاریکی، ترس از محیط‌های بسته، ترس از بلندی، ترس از پرواز، ترس از آذرخش و البته ترس از سگ، در زمره ترس‌های شایع میان انسان‌ها ثبت شده است. ترس از گربه‌ها به اندازه‌ای رایج و البته عذاب‌آور است که در ایران هم انجمن‌هایی تخصصی برای مشاوره دادن به گربه‌ترس‌ها وجود دارد؛ مؤسسه‌هایی با عنوان‌هایی شبیه به این؛ مرکز تخصصی درمان ترس از گربه. در این مراکز درمانی از شیوه‌های دستیابی به آرامش تا رویارویی مستقیم با خود گربه و اگر جواب نداد، دارودرمانی، برای غلبه بر ترس از گربه استفاده می‌شود. مراحل درمانی ترس از گربه گاهی بسیار طولانی و پیچیده می‌شود تاجایی که ممکن است همچنان دیدن گربه‌ای که روی شاخه درخت نشسته، در پاهای خیلی‌ها که از پیاده‌رو می‌گذرند، فلج موقت ایجاد ‌کند؛ انگار گربه پلید بولگاکف از رمان «مرشد و مارگاریتا» بیرون پریده باشد.

مارپیچ 
چشم‌هایی با 2گودال پر از مار؛ مثل مار فریبنده، مثل مار زهرآگین، اغواگر، کشنده و... .  
ریشه مارها در ذهن آدم به زمان پیدایش داستان‌های کهن می‌رسد؛ کشتن پادشاه با انداختن کبری در تختخوابش، قربانی کردن دختران باکره برای خدایان با پرتاب کردن‌شان درون دره مارها، ملکه مارها و ... . از همین داستان‌ها پیداست که ترس انسان از مار بسیار بسیار بسیار کهن است. «مار» از آن کدهای بدوی است که در احساسات ما پیش فرض «مواظب» باش را فعال می‌کند. خیلی‌ها ناخودآگاه از مار می‌ترسند. عکس مار هم ببینند، از ترس عین مار به‌خودشان می‌پیچند و با رنگی شبیه به موشی که از آزمایشگاه فرار کرده باشد، از اتاق می‌گریزند. ترس از مار می‌تواند پرجمعیت‌ترین ترس انسان‌ها از حیوانات درنظر گرفته شود. البته آدم‌های زیادی نیستند که بتوانند مار را حیوان خانگی تصور کنند، ولی تعدادشان انگشت‌شمار هم نیست. بنابراین آدم‌هایی که از مار می‌ترسند مثل گربه‌ترس‌ها و سگ‌ترس‌ها نیاز به مشاوره دارند. مشاوران درمان ترس از مار، مثل مشاوران گربه و سگ، درمان را با تلاش برای دور کردن اضطراب از ذهن شروع می‌کنند. تمرین‌تان می‌دهند که به آرامش ذهنی برسید و به فکرهای سمی (خودشان اینطور می‌گویند فکرهای سمی) اجازه وارد شدن به بازی ندهید. اگر مارها همچنان در خواب و بیداری زیر لباستان بودند، باید مصرف دارو را شروع و سعی کنید هرطور شده با مصرف دارو خوب شوید. چون مرحله بعدی، رویارویی بی‌واسطه با عامل ترس است. ممکن است به اتاقی پر از مار پرتاب شوید؛ عین همان قربانی‌هایی که انسان‌های نخستین برای خدایان به دره مارها پرتاب می‌کردند یا از شما بخواهند روی صندلی بنشینید و تحت هیچ شرایطی از جای‌تان تکان نخورید تا بروند یک مار گردن کلفت  بیاورند و بیندازند به جانتان که ترس‌تان از این حیوان بریزد. بیشتری‌ها ترجیح می‌دهند با همان ترس‌های‌شان به زندگی ادامه دهند. دُم ترس از مار تا ذهن انسان نخستین هم امتداد دارد و بعضی‌ها می‌گویند حتی از آن هم می‌گذرد!

ترس‌های پردار
حرف از کلاغ‌های چشم درآور فیلم‌های ترسناک نیست؛ مثلا آن کلاغی که در فیلم «طالع نحس» روی سر زنی نشست و چشم‌هایش را آن‌قدر نوک زد که 2حفره خالی خون چکان از آنها باقی ماند. زنی که چشم‌هایش را کلاغ برده بود، تلوتلوخوران به وسط جاده‌ای رفت که طبق معمول (معمول در فیلم‌های ترسناک) کامیونی با سرعت اتومبیل‌های فرمول یک از آن می‌گذشت. جمجمه‌اش زیر لاستیک کامیون مثل اناری که در دست بترکد، به سنگ‌های حاشیه جاده پاشید. نه از این‌جور موجودات خیالی ترسناک، نه حتی کرکس با آن هیکل گنده و گردنی که انگار گَری گرفته و کله طاس. بعضی‌ها از مرغ عشق هم می‌ترسند؛ از فنچ، قناری و عروس هلندی. اصلا از هر موجود پرداری که وقتی در دست می‌گیری، تپش قلبش را کف دست‌ات حس می‌کنی؛ کبوتر، قمری و حتی جوجه‌ماشینی. پرنده هراسی از آن جنس ترس‌هایی است که از نطفه با آدم همراه هستند. روانکاوها می‌گویند اگر تصاویری از گل، پرنده و ماهی به نوزاد نشان دهید، مردمک‌های چشم‌هایش فقط در زمان مواجهه با تصویر پرنده گشاد می‌شود. این از آن ترس‌هایی است که می‌گویند در سرشت بعضی‌ها وجود دارد. البته از مارهراسی بهتر است؛ لااقل برای درمان، خوابیدن در قفس قناری‌ها تجویز می‌شود.


ترس بی پایان 
مراحل درمانی ترس از گربه گاهی بسیار طولانی و پیچیده می‌شود تاجایی که ممکن است همچنان دیدن گربه‌ای که روی شاخه درخت نشسته، در پاهای خیلی‌ها که از پیاده‌رو می‌گذرند، فلج موقت ایجاد ‌کند؛ انگار گربه پلید بولگاکف از رمان «مرشد و مارگاریتا» بیرون پریده باشد.

این خبر را به اشتراک بگذارید