بازخوانی زمینههای بروز کودتای 28 مرداد در گفتوگو با مجید تفرشی، پژوهشگرتاریخ و سندپژوه معاصر
مصدق برنده کودتا
تصویری که از مصدق در ماههای آخر حضورش شکل گرفته بود این بود که او مذاکره ناپذیر است و نمیخواهد موضوع خاتمه یابد. این موضوع راه را برای تندروها باز کرد
مصطفی شوقی ـ روزنامهنگار و مستندساز
66سال پیش در چنین روزهایی تهران در آتش میسوخت. از آن روز که دولت مصدق سرنگون و خانهاش غارت شد و در آتش سوخت تا امروز در مورد این واقعه که مشهور به کودتای 28مرداد است، سخنان و روایتهای متفاوتی بیان شده است. سالی نیست که سندی یا نقل قولی جدید در موردش منتشر نشود اما هنوز ابعاد همهجانبه آن نامشخص است؛ مخصوصا اینکه یک طرف ماجرا یعنی دولت انگلیس هیچگاه بهطور رسمی برخلاف آمریکاییها که اسنادی را منتشر کردهاند، مسئولیت این واقعه را نپذیرفتهاند و تاکنون یک برگ سند هم درباره آن منتشر نکردهاند. همشهری با مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ و سندپژوه ارشد که سالهاست در مراکز اسنادی بریتانیا حضوری جدی و مستمر دارد درباره ماجراهای 28مرداد و اینکه چرا تاکنون انگلیسیها سندی درباره نقش خود در این کودتا منتشر نکردهاند، گفتوگو کرده است.
با گذشت 66سال هنوز درباره 28مرداد، یک مناقشه بزرگی در جریان است؛ عدهای میگویند در 28مرداد کودتا رخ داده و عدهای که بیشتر از سلطنتطلبان هستند از 28مرداد با عنوان قیام ملی نام میبرند. چرا این خوانش متفاوت و بعضا متناقض درباره 28مرداد وجود دارد. در میانه 25مرداد تا 28مرداد چه گذشت که این همه تفاوت وجود دارد؟
اگر بخواهیم حوادث بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را صرفا از منظر همان 3روز ببینیم و به مقدمات و جنبههای مختلف آن توجهی نکنیم، میشود جوابهایی ساده و بستهبندیشده تحویل داد اما واقعیت امر آن است که اگر بخواهیم مسئله ۲۸ مرداد را بررسی کنیم و نخواهیم زیاد عقب برویم، باید به آغاز ملیشدن صنعت نفت یا آغاز دولت مرحوم دکتر مصدق یا دستکم به فردای روز ۳۰ تیر ۱۳۳۱ برویم.
پس به عقبه ماجرا نگاه کنیم. بخشی از قرائتها ریشه در افتراقها و جداییهایی که درون نهضت ملی شدن صنعت نفت گذشت، دارد.
اگر از ۳۱ تیر ۱۳۳۱ یعنی ۱۳ماه قبل از ۲۸ مرداد شروع کنیم، میبینیم که در واقعه ۳۰ تیر، دکتر مصدق در ۲۵ تیر استعفا میدهد. این استعفا اعتراضی به محمدرضا شاه است که نقش و سهم او را در تعیین وزیر دفاع نمیپذیرد و مصدق که این را حق خود میداند، به نشانه اعتراض استعفا میکند و خانهنشین میشود. مصدق البته بعدها در خاطراتش عنوان کرد: «اشتباه کردم. اگر مردم بیرون نمیآمدند، معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد.» و به نوعی ماجرا در همان 30تیر تمام میشد. واقعیت این است که در جریان روزهای ۲۵ تا ۳۱ تیر 1331بیشتر طرفداران آیتالله کاشانی، مظفر بقایی(حزب زحمتکشان) و گروههای حاشیهای جبهه ملی، مصدق را به قدرت برگرداندند و این چیزی است که تقریبا درباره آن اتفاق نظر وجود دارد. بعد از بازگشت مصدق به قدرت، بهطور منطقی فکر میشد که یک اقتدار جدید با عزت بر سر کار برگشته و باید یک دولت قوی تشکیل شود. اینجاست که جناحهای مختلف درگیر در مسائل سیاسی ایران یعنی مربع «دربار، روحانیتِ تهران بیشتر، مصدق(جبهه ملی) و حزب توده» هرکدام به نوعی بهدنبال سهیم شدن در قدرت یا در اختیار گرفتن ابتکار عمل افتادند. توقع کاشانی، بقایی و طیفی که به گمان خودشان مصدق را به قدرت برگرداندند، این بود که مصدق از آنها حرفشنوی داشته باشد و دولتی ائتلافیتر از گذشته شکل بگیرد و نقش آنها را پررنگتر کرده و به مطالبات آنها گوش کند. از آن طرف، تصور مصدق بر این بود که با اقتدار و نیروی عظیم مردم به قدرت برگشته و توانسته شاه را تسلیم خود کند و بنابراین نیازی به متحدان قبلی ندارد و میتواند دولتی یکپارچه صرفا از اطرافیان مطیع و وفادار خودش تشکیل بدهد و هیچگونه اعتنایی به کاشانی و امثال او نداشته باشد. حزب توده هم تا ۳۱ تیر آنچنان مناسبات حسنهای با مصدق نداشت اما بهنظر میرسد بعد از آن سعی کرد مناسباتی با مصدق برقرار کند. دربار هم به فکر انتقامگیری افتاد و متوجه شد که باید از بازگشت مصدق درس بگیرد و دیگر آیندهای برای اتحاد بین شاه و مصدق وجود نداشت.
درواقع فضایی بر تضاد و جدایی و کشمکش پیش از کودتا در سپهر سیاست ایران بهوجود آمده بود.
این 4 جناح محاسبات خود را تا نهم اسفند ۱۳۳۱ ادامه دادند. نهم اسفند ۱۳۳۱ یک حادثه مهم رخ داد و شاه یا با فشار یا به اراده شخصی، قصد ترک ایران را داشت. در اینجا مخالفان مصدق، بهخصوص 2روحانی اول تهران، آیتالله کاشانی و آیتالله بهبهانی مانع رفتن شاه از ایران شدند. یک نظر این است که اینها به این دلیل که با مصدق بد بودند، مانع رفتن شاه شدند و نگاه دوم این است که بین تیر تا اسفند ۱۳۳۱ اتفاقاتی رخ داده بود و آن این بود که دولت مصدق پیاپی بهدنبال کسب اختیارات غیرقانونی و فراقانونی از مجلس بود و مجلس و کاشانی با او مخالفت میکردند. درواقع رفتن شاه این تصور را برای جامعه مذهبی ایران ایجاد میکرد که این آغازی است برای ائتلاف مصدق با حزب توده. در این فاصله اتفاقی که افتاد خیلی مهم است. به غلط یا به درست به جامعه سنتی اینگونه القا شده بود که مصدق روزبهروز توانایی و کارایی خودش را از دست میدهد و تودهایها و چپها دارند قدرت میگیرند و عملا مصدق از حزب توده حرفشنوی دارد... .
میشود گفت نوعی پروپاگاندا بود؛ چون مصدق هم چندان روی خوشی در آن مقطع به حزب توده نشان نمیداد.
در آن مقطع نشانههایش وجود داشت. برای اینکه از طریق مریم فیروز، ایرج اسکندری، نورالدین کیانوری(از رهبران حزب توده) تماسهایی با دکتر مصدق گرفته شد.
مریم فیروز، دختر میرزا عبدالحسین خان فرمانفرما فامیل مصدق بود؟
بله، مریم فیروز و ایرج اسکندری از نوادگان قاجار بودند؛ مثل مصدق. به هر حال درست است که اعتماد وجود نداشت اما نسبت به قبل کمتر سختگیری میشد. البته نکته مهم این است که یکی از تلاشهای شبکه جاسوسی آمریکا در ایران این بود که نقش، حضور و نفوذ حزب توده و دستگاه امنیتی و مخفی حزب توده را جدیتر و قویتر نشان بدهد تا مخالفان آنها را بترساند و نسبت به آینده ایران نگرانشان کند و میخواست به آنها بگوید اگر از شاه حمایت نکنند، کشور دست شوروی میافتد. این نگرانی وجود داشت اما بهشدت در آن اغراق میشد. از سوی دیگر، در فاصله نهم اسفند ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، 3 اتفاق مهم بینالمللی رخ داد. در 3 کشور بزرگ جهان رهبران سیاسی عوض شدند. در شوروی استالین میمیرد و جنگ قدرت در میان رهبران حزب کمونیست درمیگیرد؛ گرچه در نهایت منتهی به رهبری نیکیتا خروشچف میشود اما نتیجه این است که توجه حزب مادر که حزب کمونیست شوروی باشد، به ایران و حزب توده کم میشود. از آنطرف در آمریکا حزب جمهوریخواه برنده انتخابات میشود و ترومن و حزب دمکرات که با مصدق مماشات میکردند، دست بالا را از دست میدهند و دولت آیزنهاور جمهوریخواه نظامی بر سر کار میآید و رئیسجمهور میشود. در انگلیس هم حزب محافظهکار بریتانیا به رهبری وینستون چرچیل سالخورده مجددا به قدرت میرسد. خود چرچیل برخلاف نخستوزیر قبلی از حزب کارگر که تا حدی میخواست با ایران مماشات کند، بهشدت خواهان مواجهه تند با مصدق بود و بدتر از آن، چرچیل یک نخستوزیر سالخورده بود و بسیاری از اوقات حواس درست و حسابی نداشت و اطرافیان تندروتر از خودش کشور را اداره میکردند؛ بدون آنکه خودش کامل در جریان باشد.
پس مصدق در آستانه کودتا، هم در عرصه داخلی و هم در عرصه بینالمللی با موجی از مخالفان بر برکناری و حذفش مواجه شده بود؟
در عمل مرحوم مصدق این سه تغییر جهانی را متوجه نشد. تصور این بود که میتواند مثل دوران حضورش در دادگاه لاهه و سازمان ملل، وجدان بینالمللی را به نفع ایران تحریک و تهییج کند، اما این ادامه پیدا نکرد و ایران بهشدت تنها شد،از اهمیت این سه تغییر قدرت آگاهی پیدا نکرد و این به ضرر مصدق تمام شد؛ تا جایی که در ماههای منتهی به کودتا، ایران عملا خیلی قوی نبود. برخلاف آنچه گفته میشود، سیاست اقتصاد بدون نفت ایران که در ابتدا با مشارکت مردم در مسئله «اوراق قرضه» خوب جواب داده بود، دیگر جواب نمیداد. برخلاف پیشبینیهای مصدق اقبال عمومی به خرید نفت از بین رفت. دو تلاشی که برای فروش نفت به ژاپن و ایتالیا هم صورت گرفت، هر دو با شکست مواجه شد. تصور دکتر مصدق از اینکه دنیا بدون نفت ایران لنگ خواهد ماند و چرخ انرژی دنیا بدون نفت ایران نمیتواند بچرخد، نادقیق از آب درآمد. همه اینها به سمتی پیش رفت که در آستانه ۲۸ مرداد شرایط بسیار دشوار شود. از سوی دیگر آخرین میخ بر این تابوت، تصمیم دکتر مصدق برای انحلال مجلس هفدهم بود. خود مجلس هفدهم یکی از نقاط ضعف عمیق دکتر مصدق است. دکتر مصدق که در تمام زندگیاش قهرمان آزادی بود و به تعبیر دکتر شریعتی، «مردی که ۷۰ سال برای آزادی نالید»، خودش مجری انتخاباتی شد که بدترین شائبهها در آن وجود داشت. یکی از ترفندهای دولتها در دوره مشروطه همیشه این بوده که کرسیهای مجلس معطل بماند. دولتها اگر به نفعشان نبود یا ناکارآمدی داشتند، انتخابات برگزار نمیشد یا باطل میشد و برخی نمایندهها از بعضی حوزههای انتخابیه به مجلس نمیرفتند. مثل الآن هم نبود که مرتب انتخابات میاندورهای برگزار شود. در ۲۴ دوره قانونگذاری مشروطه از بدو مشروطیت تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ تعداد کرسیهای معطلمانده در دوره اول تا شانزدهم و در دوره هجدهم تا بیست و چهارم کمتر از یک دوره هفدهم بود. ضمن اینکه مجلس از بدو روی کار آمدن مصدق با او همراهی کرده بود. وقتی این اتفاقات پیش آمد، بهتدریج نظر مجلس به مصدق عوض شد. در این ماجرا، وقتی مصدق تصمیم میگیرد مجلس را منحل کند، وضع خیلی وخیم میشود. آدمهایی مثل مرحوم خلیل ملکی و مرحوم غلامحسینخان صدیقی به مصدق اعتراض میکنند. تعبیرشان این است که این اتفاقات و انحلال مجلس هفدهم ما را به جهنم میبرد و ما تا جهنم هم با شما میآییم و تنهایتان نمیگذاریم!
این، یکی از اقدامات چالشبرانگیز مصدق است؛ بهصورتی که بسیاری معتقد هستند مصدق به هیچوجه اجازه قانونی انحلال مجلس را نداشت و این کار، غیرقانونی و برگزاری انتخابات انحلال هم بالطبع غیرقانونی بوده است؟
2 مسئله وجود دارد. یک مسئله اصل مشروعیت یا قانونمندی انحلال مجلس هفدهم است و یکی مسئله سازوکار برگزاری انحلال آن. درباره قانونمندی، نخستوزیر در همه کشورهای دنیا این حق را دارد که مجلس را منحل کند، اما به یک شرط اساسی که خودش هم استعفا کند. نمیشود که بگوییم نخستوزیر باشد اما مجلسی که از آن مشروعیت گرفته، منحل شود. وجه دوم، سازوکار انحلال است. تقریبا در تاریخ معاصر من رفراندومی سراغ ندارم که در ایران در 2 روز برگزار شود؛ یعنی شهرستانها یک روز باشد و تهران یک روز دیگر. بدتر از آن، صندوقهای مخالفان و موافقان جدا و معلوم باشد چهکسی رأی مخالف میدهد. نتیجه این میشود که طبق آمار رسمی وزارت کشور، انتخابات که در دوازدهم و نوزدهم مرداد 1332برگزار شد از هر هزار نفر یک نفر به ماندن مجلس رأی میدهند و باقی همه به انحلال مجلس رأی میدهند. کمتر از 10 روز بعد اما میبینیم که این جمعیت در ماجرای کودتا همراه مصدق نیست؛ در ۲۵ خرداد مقاومت میشود و در ۲۸ مرداد کمتر کسی حاضر میشود از او دفاع کند.
انتخابات یک در هزار مخالف، یعنی انتخابات صدام حسین و حسنی مبارک. بهنظر نمیرسد این، انتخابات درستی باشد. به هر حال مرحوم دکتر مصدق برخلاف دور اول که توانسته بود با اجماع ملی کار را پیش ببرد، در دور دوم بهخصوص در 6ماه آخر نتوانست ملت را اداره کند. تصویری که در ماههای آخر حکومت مصدق، از دولت او در نگاههای بینالمللی ایجاد شده، این بود که مذاکرهناپذیر و سازشناپذیر است و نمیخواهد موضوع خاتمه پیدا کند. این خیلی به ضرر دکتر مصدق تمام شد و راه را برای تندروها باز کرد. موضوع بعدی که به ضرر حکومت تحت امر دکتر مصدق تمام شد، این بود که همیشه اختلاف نظری بین بریتانیا و آمریکا در مورد اینکه در موضوع نفت و مصدق چه مسئلهای خطرناکتر است، وجود داشت. آمریکاییها معتقد بودند که برای آنها خطر کمونیسم و جنگ سرد اولویت دارد و نفت در اولویت دوم است. برای بریتانیاییها مسئله نفت اولویت داشت و خطر شوروی و کمونیسم در اولویت دوم بود. با روی کار آمدن چرچیل و آیزنهاور این دوگانگی از بین رفت و این دو متحد شدند. یعنی سازمانهای امنیتی آمریکا و بریتانیا اشتراک مساعی پیدا کردند که این دو خطر را با هم ببینند و به نتیجه برسند که چارهای جز سرنگونی فیزیکی دولت مصدق وجود ندارد. ضمن اینکه در داخل هم نارضایتیها رشد پیدا کرده بود و اکثریت هم بیتفاوت و مستأصل شده بودند و به این نتیجه غلط و خطرناک رسیدند که هرکس بیاید، بهتر از این دولت است.
میرسیم به روز 25مرداد و ماجرای عزل مصدق توسط شاه. در این شرایط چرا مصدق حکم شاه را نپذیرفت؟
وقتی ما صحبت از کودتای ۲۵مرداد و کودتای ۲۸مرداد میکنیم، باید درنظر داشته باشیم که یک وجه این نگرش، وجه چیستی و ماهیتی این اقدام است و یک وجه، چگونگی انجام آن. در وجه چگونگی؛ این حکم با توپ و تانک و نیمهشب به مصدق ابلاغ شد، پس سازوکار نظامی وجود دارد. نعمتالله نصیری با تانک رفت در خانه مصدق، چگونگی ابلاغ این حکم معمول نبوده است و میشود به آن اعتراض کرد اما اینکه آیا محمدرضاشاه جوان حق داشته این کار را بکند یا نه، من و شما نباید به آن پاسخ دهیم. به این پرسش باید کسی پاسخ دهد که مجلس را منحل کرده است. انحلال مجلس هفدهم یعنی دادن مجوز برای عزل نخستوزیر توسط شاه. میگویند شاه حق نداشته این کار را بکند. پس چهکسی باید این کار را میکرد؟ در نبود مجلس، این اختیار به شاه داده میشود. طبیعتا شاه برای خودش این حق را متصور بوده است.
بهنظر میرسد، کشور در بنبستی قرار داشت که عزل مصدق را ناگریز میکرد.
مرحوم آلاحمد در نسخه سانسورنشده و کامل کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» میگوید: «برنده ۲۸مرداد شخص دکتر مصدق بود، چون کودتای ۲۸مرداد از یک پیرمرد ضعیف و در آستانه سقوط، یک قهرمان جاودانه و شهید ابدی ساخت.»
برگردیم به مناقشه «کودتا و قیام» آن 3روز خیلی خاص است. از مردهباد تا زندهباد، از ورود بیمحابای حزب توده در خیابان، از نطق آتشین شهید دکتر حسین فاطمی، از پیشنهاد اعلام جمهوریشدن ایران که با روحیه شخص مصدق هم ناسازگار بود، از فرار شاه به بغداد و بعد از آن ایتالیا و...
به چند نکته باید توجه شود؛ اولا اینکه دخالت نیروهای خارجی امنیتی بریتانیا و آمریکا در ۲۵ تا ۲۸ مرداد انکارنشدنی است. پولهایی هم که توزیع شده، انکارنشدنی است. البته جزئیات آن را نمیدانیم و درباره آن زیاد هم اغراق شده است. اینکه به چهکسی چقدر پول داده شده، چه در اسناد جدیدی که وزارت خارجه آمریکا منتشر کرده و چه در نوشتههای افرادی که در این ماجرا حضور داشتهاند، جزئیاتی داده شده که تقریبا هیچکدام قابل اثبات نیست که آیا واقعا پولی داده شده و اگر داده شده، بهدست کسانی که قرار بوده برسد، رسیده یا نه.
در این 3روز از 25 تا 28مرداد عملا ابتکار عمل از دست مصدق خارج شده بود.
مرحوم شهید دکتر حسین فاطمی، یکی از قهرمانان بلامنازع و جاویدان تاریخ ایران است. هم به جهت رشادت روزنامهنگاری و هم به جهت رشادت در دوران ملیشدن صنعت نفت، اما متأسفانه در دوران وزارت خارجه، مرحوم فاطمی وزیر خارجه مقتدری نبود. اگر دستگاه دیپلماسی ایران را در دوره اول دولت دکتر مصدق با دوره دوم مقایسه کنید، میبینید چقدر ضعیف عمل کرد و نتوانست نسبت به دوره اول دولت مصدق آن اقتدار را داشته باشد. دلایل مختلفی میتوان برای آن گفت اما بهنظر من مهمترین دلیل آن این است که دکتر فاطمی بیشتر یک کنشگر سیاسی و انقلابی بود تا یک دیپلمات. وقتی شما در رأس دستگاه دیپلماسی کشور قرار دارید، باید از هیجانانگیزی و انگیزشهای نامتعارف پرهیز کنید. کاری که مرحوم دکتر فاطمی در ۲۵ تا ۲۸مرداد انجام داد، چه در نطقهایی که داشت و چه در سرمقالههایی که نوشت، از جهت انقلابیگری و ایجاد هیجان کاری قوی بود اما در مقام وزیر خارجه یک حکومت قانونی بسیار اشتباه بود و به ضرر دولت مصدق تمام شد. بهانه داد به مخالفان و رقبا که عملیات را تسریع کنند. بنابراین در این 3روز در شرایطی که دولت در حال نگهداشتن مردم در صحنه بود و تصورش این بود که مردم هر زمان بخواهند میتوانند در صحنه باشند، موفق عمل نکرد. مردم در خیزشها یک روز به صحنه میآیند. نمیتوان مردم را هر روز در صحنه نگه داشت. از آنطرف مخالفان هم داشتند کار خودشان را میکردند. روزبهروز نگرانیهای مذهبیها، طرفداران شاه و بیطرفها افزایش پیدا میکرد و بر این باور بودند که دولت اقتدار خودش را از دست داده و انسدادی رخ داده است. در این 3روز نظر مردم تا حد زیادی تغییر پیدا کرد. در کنار اینها فعالیت مخالفان بینالمللی دولت دکتر مصدق هم بود که معتقد بودند اگر نجنبند، هم در مسئله نفت و هم در مسئله خطر نفوذ شوروی باختهاند. بنابراین عملا ایران و مصدق تنها ماندند و رقبا یا سکوت کردند یا تن دادند به حوادثی که در ۲۸مرداد رخ داد. اخیرا البته تحلیلها و رویکردهای جدیدی مطرح شده که آقای داریوش بایندر در کتاب «ایران و سازمان سیا بازبینی سرنگونی مصدق» میگوید که ۲۵مرداد یک قیام ملی علیه مصدق بود که شکست خورد و در ۲۸مرداد لاتها و خارجیها و... کودتا کردند و به ما ربطی نداشت. نگاه ایشان یک نگاه مدرنشده سلطنتطلبی است. این یک نوع فاصلهگرفتن از فجایع ۲۸مرداد و تبعات آن است. با همه این احوال نتیجه خیلی فرقی نمیکند.
در ماجرای کودتای 28مرداد ما از یکسو مواجه هستیم که سازمان سیا و آمریکاییها بهطور رسمی مسئولیت کودتا را میپذیرند و اسنادی را نیز در موردش منتشر کردهاند، درحالیکه بریتانیا و دستگاه امنیتیاش از موضوع فاصله گرفته و در همه این سالها اسنادی را نیز در موردش منتشر نکرده است. شما سالهاست که در مراکز اسنادی بریتانیا حضور دارید. چرا انگلیسیها اسناد 28مرداد را منتشر نکردهاند؟
من ۱۲سال است پیگیر اسناد آزادنشده و مسدودشده بریتانیایی در آرشیوهای انگلیسیزبان هستم، براساس قانون جدید دسترسی آزاد به اطلاعات در انگلیس، اسناد مختلف را پیگیری کردهام. این قانون ۲۲سال است تصویب شده اما ۱۲سال است که اجرا میشود. براساس این قانون شما میتوانید شکایت کنید و اسنادی را که آزاد نشده، مطالبه کنید. در این سالها در 3مورد من اقدام کردهام که 2مورد تقریبا موفق بوده است؛ یکی مسئله منازعه ایران برای بازپسگیری جزایر سهگانه است که اسنادش آزاد نشده بود و بعد از شکایت تا حد زیادی آزاد شد. یکی هم درباره روابط هستهای ایران و بریتانیا در دوران شاه بود. اما مسئله اساسیتر اینجاست که موضوعی که کاملا با شکست مواجه شده، مسئله اسناد ۲۸مرداد است.
چرا بریتانیاییها از نقش خود در کودتای 28مرداد طفره میروند؟
تا جایی که ما مطلع هستیم، فقط 2مقام بریتانیایی تاکنون درباره ۲۸مرداد به صراحت ابراز کردهاند که ما در آن حضور و دخالت داشتهایم. یک مقام آقایی هست به نام «سی.ام وودهاس» که کتابی نوشته به نام عملیات چکمه که 20سال پیش در ایران به چاپ رسیده است. سی.ام وودهاس افسر ارشد MI6 بوده در عملیات ۲۸مرداد و بهطور موازی با «کیم روزولت» طرف آمریکایی سیا و عامل کودتا کار میکرده است. فرد دیگری که درباره این موضوع ابراز موضع کرده، به صراحت نقش بریتانیا را اعلام کرده، آقای جک استراو وزیر سابق امورخارجه انگلیس بود. غیر از این دو نفر هیچ مقام بریتانیایی چیزی نگفته است. حتی به روی خودشان هم نمیآورند که ما در این ماجرا دخالت داشتهایم. ۲۸ مرداد به پای انگلیس نوشته شده است اما ما نه اسناد دولتی و نه اسناد امنیتی یا دیپلماتیک از بریتانیا در این رابطه نداریم. من همچنان پیگیر این اسناد هستم اما اینکه بریتانیا این را گردن نگرفته، یک معنایش این است که نادرستی ادامه دارد و حداقل آمریکاییها این شهامت را داشتهاند که بگویند ما دخالت داشتهایم. همچنین نشاندهنده این است که حتما مطالب مهمی در این اسناد وجود دارد که تاکنون افشا نشده است. این پایان ماجرا نیست و دخالت بریتانیا در براندازی حکومت دکتر مصدق کاملا محرز است؛ چه خود انگلیسیها به آن اذعان کنند و چه نکنند. البته داشتن آن اسناد به دانستههای ما از جهت کمی و کیفی کمک میکند.
مکث
28 مرداد در ایران دستمایه آبرو بردن و آبرو خریدن شده است
معضلی که ما با آن مواجهیم، از چهارضلعی مذهبیها، ملیها، سلطنتطلبها و چپها این است که بعد از ۶۶ سال که از واقعه، حادثه، کودتا یا قیام ۲۸مرداد میگذرد، همچنان ۲۸مرداد دستمایهای است برای«آبرو بردن و آبرو خریدن»؛ عدهای از این طرف و عدهای از آن طرف. چند سال پیش وقتی اسناد اخیر آمریکا که گزینششده و جهتدار است، قرار بود منتشر شود برخی گفته بودندحالا که معلوم شده کاشانی پول گرفته، اسم خیابان کاشانی را مصدق بگذاریم؛ درحالیکه هنوز اسناد روی اینترنت نیامده بود .مصدق، کاشانی، نفت و کودتا وجهالمصالحهای هستند برای آبرو بردن و آبرو خریدن و ابزاری هستند برای دعواهای سیاسی و انتقامگیری. ما قصد دست گرفتن آن برای استفاده از منافع مفید و راهبردی را نداریم. ما فقط دنبال بهانهای هستیم که آن را ابزاری کنیم برای کوبیدن طرف مقابل. چیزی به نام منافع ملی و مصالح راهبردی مملکت در مسئله ۲۸ مرداد مغفول مانده است.
3 حادثهای که چراغ امپراتوری بریتانیا را خاموش کرد
ما چه خوشمان بیاید و چه بدمان بیاید، چه عاشق دکتر مصدق بوده و چه از او متنفر باشیم، نقش و جایگاه او در ملیشدن صنعت نفت و نهضت مقابله با استعمار غیرقابل اغماض است. ما از مصدق انتقاد میکنیم و باید انتقاد کنیم. من با تقدسسازی برای هرکس ازجمله دکتر مصدق، مخالفم و معتقدم باید منصفانه و بیرحمانه همه انتقادها را بیان کرد اما جنبش ملیشدن صنعت نفت در ایران که دکتر مصدق و آیتالله کاشانی هر دو در آن نقش مهمی داشتند، الگوی نهضت استعماری در منطقه شد. در کلاسهای مدرسه و دانشگاهی در بریتانیا و آمریکا و اروپا از 3 حادثه بهعنوان افول امپراتوری بریتانیا در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم یاد میشود؛ 3 حادثهای که چراغ امپراتوری بریتانیا را خاموش کرد؛ استقلال هند، ملیشدن صنعت نفت ایران و ملی شدن کانال سوئز. اینها را نمیتوانید نادیده بگیرید.
انگلیسیها حتی به روی خودشان هم نمیآورندکه در کودتای 28مرداد دخالت داشتهاند به غیر از 2 نفر در انگلیس هیچ مقام بریتانیایی دیگری در این باره چیزی نگفته است. دخالت بریتانیا در براندازی حکومت دکتر مصدق کاملا محرز است؛ چه خود انگلیسیها به آن اذعان کنند و چه نکنند
دکتر فاطمی بیشتر یک کنشگر سیاسی و انقلابی بود تا یک دیپلمات. وقتی شما در رأس دستگاه دیپلماسی کشور قرار دارید، باید از هیجانانگیزی و انگیزشهای نامتعارف پرهیز کنید. کاری که مرحوم دکتر فاطمی در ۲۵ تا ۲۸مرداد انجام داد، چه در نطقهایی که داشت و چه در سرمقالههایی که نوشت، از جهت انقلابیگری و ایجاد هیجان کاری قوی بود اما در مقام وزیر خارجه یک حکومت قانونی بسیار اشتباه بود و به ضرر دولت مصدق تمام شد