خواهران دشت
3 خواهر روستایی در 25کیلومتری اردبیل بومگردی راهاندازی کرده و زندگی خود و دیگران را تغییر دادهاند
فهیمه طباطبایی ـ خبرنگار
خانه کوچکشان در امتداد دشت است؛ درست جایی که بوی گندمهای درو شده با بابونههای وحشی درهمآمیخته و هر دمی که به سینه میرسد را خوشبو میکند؛ مابین تله بزرگ کاههای بستهبندی شده، درست کنار دست زنانی که تنهایی یا چند نفری خرمن کوبیده شده را با یابا (چنگک) هوا میدهند تا آخرین دانههای گندم هم دل از کاه بکنند. زنان استخواندار و قوی اردبیلی با لهجههای غلیظ ترکی، زیر لب آواز میخوانند و نعمت از نعمت جدا میکنند.« آرپا چایی آشدی داشدی/ سئل سارانی قاپدی قاچدی/ گئدین دئیین خان چوبانا/ گلمهسین بو ایل موغانا» امشب عروسی پسر رقیبه است.
3 خواهرند؛ فاطمه، زینب و حبیبه.زاده همین روستا؛ سردابه؛ 25کیلومتری شمالغرب اردبیل. تنها دخترانی که از کارهای معمول و همیشگی زنان روستا دستکشیدهاند و نخستین بومگردی را در این منطقه راهانداختهاند؛ متولد سالهای 1367، 1375و 1377. دخترانی جوان اما با امیدهای بزرگ؛ «دوست داشتیم با نگاه خودمون سردابه رو به گردشگرها نشون بدیم و میخواستیم مسافرا بدونن که گردشگری اردبیل فقط سرعین و مشکینشهر نیست. روستاهایی مثل روستای ما در این استان هست که طبیعت بکر و زندگی نیمهعشایری و نیمهروستایی داره که هنوز ساختمانهای غولپیکر و ویلاهای غیربومی نابودشون نکرده و میشه توش واقعا چند روزی کنار حیوونها و درختان و طبیعت در آرامش زندگی کرد.»
زینب علاوه بر کار در بومگردیشان قالیبافیهم میکند.
بومگردی باجیلار، کارآفرینی 3 خواهر روستایی
تا چشم کار میکند، دشت است. دشت روی دشت، تپههای سبز از باغها و مزارع یونجه و ذرت، قهوهای از زمینهای شخمزده و طلایی و طلایی و طلایی از گندمهای دیمی که حالا در تمام استان برداشت شده. فاطمه در میان همین دشتها به دنیا آمده، در هوای سرد سردابه، نزدیک به هفتچشمه آبمعدنی که جزو زیباییهای بیبدیل روستاست؛ «اولش ایده بومگردی نداشتیم، فکرمون این بود که یک مسافرخانه راه بندازیم. سال 89بود، رفتم سازمان گردشگری. کلی فرم آوردن و گذاشتن جلوم و بعد هم نقشه که باید فضایی که میخوای راه بندازی اینطوری باشه، اونطوری باشه و بعد هم دائم برو و بیا، این اتاق و اون اتاق. یکبار میگفتن باید سند خونه بیاری، یکبار میگفتن باید فلان نقشهای که ما میگیم رو اجرا کنی، اینقدر فضا رو پرپیچوخم برام ترسیم کردن که پشیمون شدم و در نهایت از خیرش گذشتم تا اینکه یکی از دوستانم از بومگردی برام گفت و توضیح داد که چطور میتونم با بازسازی خونه و معرفیاش تو سایتهای گردشگری و فضای مجازی مثل اینستاگرام مسافر جذب کنم؛ 6سال از اون ایده اولیه گذشته بود و دیدم این کار برام راحتتر و کمهزینهتره.» فاطمه با 2 خواهرش آستین بالا زدند و خانه قدیمیشان را که سالها تبدیل به مرغدانی و انبار شده بود خالی کردند و رختخواب و فرشهایی که خاک گرفته بود را شستند و پنجرههای خانه را رنگ زدند؛ « این خونه که قرار بود بومگردیش کنیم سالها همینطور بلااستفاده مونده و در و دیوارش هم خراب شده بود. همه با هم دست بهکار شدیم؛ من، 2 خواهرم، پدرم و 2برادر و مادرم. اونها فضای داخل رو تعمیر کردن، دیوارها رو گچکاری کردن، سقف رو سروسامون دادن و بعد با هم دیوار بیرون رو کاهگل کردیم و در نهایت خونه با 450هزارتومن سروسامون گرفت.» اسفند 96بومگردی راه میافتد و نامش را بهخاطر 3 خواهر، « باجیلار» میگذارند.
حبیبه کوچکترین عضو خانواده، نگهداری از حیوانات را هم به عهده دارد.
کنایه و بدبینی مردم روستا به بومگردی 3 خواهر
اولین مسافران باجیلار که آمدند، همه مشغول بهکار شدند؛ یکی پذیرایی را برعهده گرفت، یکی غذا پخت، آن یکی خانه را تمیز کرد و حتی برادرها هم برای کمک به خواهرها آستین بالا زدند؛ « اینقدر از اومدن مسافر خوشحال بودیم که وقتی چند نفر میومدن، همه به طور خودکار مشغول بهکار میشدیم؛ مثلا برادرهامون، حسن و سجاد مسافرا رو میبردن چشمههای آب معدنی و گردش تو روستا یا مادرمون تو آشپزی کمکمون میکرد. حبیبه روستا رو معرفی میکرد و در مورد غذاهای محلی حرف میزد و خلاصه اینکه همه ذوق داشتیم از این اتفاق و احساس میکردیم باید به بهترین نحو از مهمونامون پذیرایی کنیم.»
برای اهالی، آمدن مسافر به روستا عجیب نبود؛ چون از زمانهای خیلی دور، اغلب مردم اردبیل چشمههای آب گرم سردابه را میشناسند و برای شنا و استفاده از خاصیت درمانیاش زیاد به آنجا میآیند ولی اینکه مسافر غریبهای بیاید و چند روزی در خانهای که حالا 3 دختر همه کارهاش شدهاند، بماند خیلی عجیب و حتی از دید برخی از اهالی «زشت» بهنظر میرسید. فاطمه میگوید که اوایل مردم برایشان حرف درمیآوردند و هر جا مینشستند در مورد مسافرانی که در باجیلار مهمان شدهاند، حرف میزدند؛ «کمکم لغزها و تیکهپرونیها و تهمتها رو باد به گوشمون رسوند و ناراحتمون کرد؛ اینکه 3 تا دختر خونه رو به غریبهها اجاره میدن، اینکه با مسافر غریبه توی ده راهمیافتن و تا چشمه و آبشار میبرنشون، اینکه براشون غذا درست میکنن و... رو اهالی زشت میدونن و کار ما رو نقل حرف و حدیثهای دورهمیشون کردن. حتی یه روز وقتی که با مسافرها زبالههای روستا رو جمع کردیم باعث حرف و حدیث شد. اما این چیزا ما رو از کاری که کردیم پشیمون نکرد و نمیکنه.»
روستای سردابه با اینکه پرجمعیت است و تا اردبیل حدود 25کیلومتر فاصله دارد هنوز محروم مانده. مثلا روستا مدرسه متوسطه ندارد و دخترها تا کلاس پنجم بیشتر نمیتوانند درس بخوانند و بعد هم به اجبار سنت سریع ازدواج میکنند و به کشاورزی و دامداری مشغول میشوند. فاطمه میگوید:«حتی زنها با مرد غریبه نباید حرف بزنن و اگر کسی ازشون سؤال بپرسه از دور و خیلی خلاصه جوابشون رو میدن. خب ما هم تو همین فضا بزرگ شدیم و پدر ما هم بنا و سوادش در حد ابتداییه ولی چون دوست داشت ما درس بخونیم بردمون شهر و گذاشت دانشگاه بریم و حالا هم با کاری که میکنیم نهتنها مخالفتی نداره، بلکه تشویقمون هم میکنه». مادر دخترها اما از حرفوحدیثها ناراحت است، میگوید که بچهها به او نشان دادهاند که در خیلی از روستاهای ایران چنین کاری راهافتاده و اتفاقا به رونق روستا کمک کرده است اما اینجا چنین کارهایی را برای زنان بد میدانند؛ « البته الان حرفا کمتر شده و دیگه فهمیدن ماجرا از چه قراره و بومگردی چیه ولی خودشون اصلا ترغیب نشدن که همچین کاری کنن.»
بوم گردی باجیلار نتیجه تلاش 3 خواهر روستایی است.
گردش وپذیرایی از مسافران با امکانات خیلیکم
پشت خانه، توی دشت طلایی گون، 2 اسب جوان، یال کوتاهشان را به باد دادهاند و با هم در دشت میچرخند. تک درختان تبریزی جابهجای دشت سایه انداختهاند و چوپانی یا سگ گلهای زیرشان نشسته و گوسفندان پرشماری را که توی دشت میچرند، نگهبانی میکند. جعبههای کندوی عسل را هم میشود در همه دشتها دید و خوشتر آنکه هوا هر چقدر در تهران و شهرهای دیگر گرم و طاقتفرسا شده در سردابه خنک است و حتی نزدیک غروب رو به سردی میرود و پوشیدن لباس گرم در چله تابستان را لذتبخش میکند. تهران 40 و سردابه 14درجه سانتیگراد است؛ « مسافر میاد برای آبوهوای خنک ولی ما اونا رو میبریم گردش و حالا توی این کار برادرهامون هم کمکمون میکنن.» خانواده یوسفزاده ماشین ندارند و خدا را شکر در روستا هم ماشین آفرود برای گردشگران پیدا نمیشود اما این باعث نشده که سه خواهران از گردش مسافرانشان غافل شوند؛ «مثلا حسن مسافرها را با ماشین خودشون میبره هفتچشمه، چشمههای آب معدنی که بالای کوه و پیش عشایره یا با زهرا میبریمشون استخر آبدرمانی و اگر شب باشه میگیم زنگ بزنن تا بریم دنبالشون.»
این اقامتگاه کوچک منشاء تحولات دیگری هم در خانواده شده است و حالا نهتنها خواهرها، بلکه 2 برادر جوان هم به رونق گردشگری روستای خود فکر میکنند؛ مثلا وقتی نخستین مسافر فرانسوی به سردابه آمد، سجاد که دست و پاشکسته با او انگلیسی حرف میزده، به فکر میافتد که خیلی جدی دنبال یادگیری زبان برود تا برای اقامت مسافران خارجی دیگر به مشکل برنخورند؛ « اولین مسافرای خارجی که اومدن، ارتباط برقرار کردن خیلی سخت بود و مونده بودیم چه کنیم. اوضاع زبان انگلیسی سجاد از ما بهتر بود و میتونست کار رو راه بندازه اما بعدا خودش علاقهمند شد و رفت دنبال تقویت زبانش. با اینکه رشته دانشگاهیاش مهندسی هست ولی موفق شد و الان مسافر که میاد دیگه دلهره نمیگیریم که چهکار کنیم یا حسن دیپلم فنیوحرفهای داره و گچکاره ولی از وقتی گردش مسافرهای پرجمعیت رو سپردیم دستش، به این فکر افتاده که بره دنبال کلاسهای تورلیدری تا بتونه کل استان رو به مسافرها نشون بده. زینب هم رشته دانشگاهیاش رو عوض کرد و رفت گردشگری خوند.» فاطمه و زینب و حبیبه این روزها هموغمشان را گذاشتهاند روی کاری که با کمترین سرمایه در یک روستای محروم اما زیبا شروع کردهاند. میگویند بهزودی جلوی خانهشان که انبار کاه و طویله بوده را باغچه میکنند و درخت و گل و سبزی میکارند. با دهیار صحبت کردهاند که برای روستا سطل زباله بخرند. میخواهند برای زمستانهای پربرف سردابه جشنواره زمستانی برگزار کنند تا مسافران بیشتری به آنجا بیایند و ببینند که زیبایی دشتهای پربرف چندین برابر بهار و تابستان است. 3 خواهر امیدوارند به روزهای خوبی که روستای محرومشان پیشرو دارد و رویاهایی که آرامآرام رنگ واقعیت بهخود میگیرد.
مکث
کودکان بهزیستی در اقامتگاه خواهران دشت
حالا بعد از 2سال تعداد گردشگران باجیلار آنقدر رونق گرفته که توانستهاند آشپزخانه و حمام و دستشویی مناسب هم برای بومگردیشان بسازند و به فکر ساخت اتاق جدید دیگری باشند؛ «میخوام بگم که نهتنها بخشی از هزینههای خونواده رو درمیآریم بلکه تونستیم خرج خود اقامتگاه هم بکنیم و چیزایی که نداشت رو بسازیم.» خواهران پشت خانه یک فضای بازی هم درست کردهاند، با طناب و تویوپ و میز و صندلی کوچک و چند اسباببازی تا اگر کودکی مهمانشان شد، بتواند رو به دشت بازی کند و حوصلهاش سرنرود؛ « چند وقت پیش یک گروه از کودکان بهزیستی مهمان ما بودن و شب هم موندن، خیلی هم بهشون خوش گذشت و با لبخند رفتن. اونا به دعوت خودمون اومده بودن و مهمان بومگردی شدن؛ بعدش فکر کردیم که باز هم از افراد و گروههایی که سفر رفتن به واسطه پرداخت هزینهها براشون سخته دعوت کنیم و میزبانشون باشیم. از بچههای بهزیستی کلی انرژی مثبت گرفتیم.»