رضا اسماعیلی، شاعر آیینی از حس و حال خود نسبت به محله خاطرههایش میگوید
زیباترین تصویر محله همدلی اهالی
فرشاد شیرازی_ خبرنگار
«رضا اسماعیلی» شاعر آیینی، مرد خوش سخنی است. بلندبالا و تحصیلکرده است. وقتی که سخن میگوید مجذوب حرفهایش میشوید. اصل سخنان او بر کرامت انسانی استوار است و میگوید: «آنچه بیش از هر چیز در شرق تهران زبانزد است، فرهنگ ایرانیـ اسلامی شهروندانش است که باعث شده بافت سنتی اخلاقی آنها حفظ شود.» به قول رضا اسماعیلی، نمونهای از بهترین مردم تهران را میتوان در شرق یافت. گفتوگوی خودمانی و کوتاه اما خواندنی ما را با این شاعر آیینی بخوانید.
شرق تهران برای شما تجلی و تداعیکننده چه چیزی است؟
سالها در محلههای مختلف شرق تهران سکونت داشتهام. زیباترین تصاویر از این محلهها، همبستگی، همزبانی و همدلی اهالی است. در این محلهها مردم بیشتر هوای همدیگر را دارند. بیشتر از حال یکدیگر باخبرند و تلاش میکنند که اگر بتوانند مرهمی بر زخم دیگران باشند. ساده زیستی و ارزشهایی که در فرهنگ ایرانیـ اسلامی ریشه دارد مانند قناعت، مردمداری، نوعدوستی، سخاوتمندی و مرام و مسلک در اهالی شرق بیشتر دیده میشود. به اصطلاح میگویند طرف انسان بامرامی است. از این سنخ آدمها در شرق تهران بیشتر میتوان یافت. قدیم میگفتند که طرف سبیلش را گرو میگذارد. این ویژگی هم در مردم شرق تهران هنوز به وضوح به چشم میخورد. همچنین به گمانم محبت مردم در شرق تهران پررنگتر است.
میدان هفتحوض یکی از زیباترین میدانهای پایتخت است. وقتی به این راسته و میدان پا میگذارید چه حس و حالی دارید؟
قدم زدن در هفتحوض و خیابانهای منتهی به این راسته به من احساس امنیت و آرامش میدهد. وقتی به میدان هفتحوض پا میگذارمگویی به قول حضرت لسانالغیب، «جمعیت خاطر» دارم و در فضایی قرار گرفتهام که به انسان انرژی و آرامش میدهد. این آرامش به دلیل مردم صبوری است که در اینجا زندگی میکنند. آنها به قول بچههای تهران اگر دوستشان باشید، همه رقمه پایت میایستند.
خانه عمویتان هم سالها در محدوده تهرانپارس بود. تهرانپارس آن سالها را بیشتر دوست دارید یا تهرانپارس امروز را؟
دقیقاً! دوران نوجوانی زیاد به تهرانپارس میرفتیم. آن زمان تهرانپارس خلوت بود. امروز به دلیل افزایش جمعیت و تغییر سبک زندگی که متأسفانه آپارتماننشینی شده، خانههای کلنگی را تخریب میکنند و برج میسازند. تهرانپارس آن سالها برایم یک حس داشت و آن حس خوب مطالعه در خلوتی آن محله بود. امروز در تهرانپارس آن خلوتی و آرامش کمتر است اما به نظرم هنوز نوعی پیوند و هارمونی بین ساکنانش دیده میشود. در مجموع باید بگویم که همچنان تهرانپارس را بهعنوان محلهای که طبقه متوسط شهری در آن زندگی میکنند، دوست میدارم.
برای تهیه مایحتاج خانه هنوز از شرق تهران خرید میکنید؟
باید بگویم که من اساساً خرید کردن برای خانه را دوست دارم. یکی از وظایفم در خانه همین است. به همین دلیل این کار را همواره با عشق انجام میدهم و بله، هنوز برای خرید به شرق تهران میروم.
مراکز فرهنگی شرق تهران چگونهاند؟ آیا پاسخگوی نیاز مردم هستند؟
گه گاه در کانون ادبی فرهنگسرای اشراق کلاسهای نقد و بررسی شعر برگزار میشود که سعی میکنم در این کلاسها حضور پیوسته داشته باشم. گاهی هم در سرای محلههای این بخش از پایتخت نشستهای تخصصی ادبی و هنری برگزار میشود که نسبتاً خوب و قابل قبول به نظر میرسد چون از کیفیت بالایی برخودار است. همواره انتظار داشتهام که این کلاسها و برنامهها بیشتر مورد توجه مدیران سرای محلهها قرار گیرد و تقویت شود. ضعف اصلی اینگونه برنامهها نحوه اطلاعرسانی است. گاهی در دورهای کلاسی برگزار میشود که تعداد انگشتشماری در این کلاسها شرکت میکنند. اگر با برنامهریزی دقیقتر و دغدغه بیشتر این کلاسها را برگزار کنند شاهد استقبال بیشتری خواهیم بود. همچنین باید برنامهها مردم محور باشند. یعنی به نوعی نیازسنجی انجام شود و بدانیم که فلان محله چه آموزشهایی را نیاز دارد و مردم چه متونی را بیشتر مطالعه میکنند. با توجه به نیازسنجی و فراخوانی که داده میشود باید اشتیاق و عطش مردم را برای شرکت در برنامههای مختلف فرهنگی و نوع آنها سنجید.
سه شعر تازه از رضا اسماعیلی
بهار سبز
صبح است و تنها در هیاهوی خیابانم
سرریز آواز زلال «باز بارانم»
صبح است و در حال شهود آسمان هستم
از همسری با آسمان، آبی است چشمانم
دست دلم در دست بارانی دلانگیز است
دارد شکوفا میشود، اسرار پنهانم
جان درختان در شکوهی سبز میبالد
بوی طراوت میچکد بر روی دامانم
باید بیاموزم ز جنگل شوق رستن را
تا بوی سرسبزی بروید در زمستانم
صبح است و در محراب اشراق بهاری نو
با لهجه شبنم، نمازی سبز میخوانم
گنجشکهای مهربان، تکبیر میگویند
حال و هوای پر زدن، افتاده در جانم
دست تمام شاخهها بر آسمان بالاست
رفتن به سمت آسمان، یعنی مسلمانم
با «قل هوالله احد» قد میکشم تا او
توحید را از آیههای برگ میخوانم
صبح بهار است و معادی سبز در راه است
باید که برخیزم، خدا را دست افشانم
باید که عریان گردم از پاییز بیبرگی
باید بهاری سبز را بر خود بپوشانم
زمزمه آب
بیا و زمزمه آب را تماشا کن
خروش چشمه بیتاب را تماشا کن
برای تازه شدن، همنشین شبنم شو
درون آینه آب را تماشا کن
شبیه حادثه رود و چشمه جاری شو
بچرخ در خود و گرداب را تماشا کن
سلام کن به خدایی که پشت دریاهاست
صدای روشن «سهراب» را تماشا کن
به باغ وسوسه شاپرک قدم بگذار
شکوهِ رنگی این قاب را تماشا کن
به کوچه باغ شکفتن سری بزن،ای خوب!
بهار و چلچله، این باب را تماشا کن
خیال پنجرهها را به باغ گل بگشا
شکوفه، این غزل ناب را تماشا کن
بهار، بوی معاد است و خواب بیداری
تو چشم واکن و این خواب را تماشا کن!
روشنی آفتاب
مرا به روشنی آفتاب دعوت کن
به رود و چشمه و دریا، به آب دعوت کن
مرا به لهجه باران صدا بزن،ای خوب!
به باغ خیس نگاه سحاب، دعوت کن
به سمت عصمت یک گل، مرا ببر یک شب
مرا به چیدن بوی گلاب، دعوت کن
مرا به آینه آسمان بزن پیوند
به روشنای نگاه شهاب، دعوت کن
کجاست حافظ و شعر فرشته سیمایش؟
مرا به عصمت یک شعر ناب، دعوت کن
دلم گرفته از این ظلمت عدالت سوز
مرا به روشنی آفتاب، دعوت کن