وقتی میاومدی خونه من، یادت میآد؟ خیلی سرزنده بودی. گیساتو بافته بودی تا کمرت. یه سینهریز اشرفی گردنت بود و یه گلبهارم سرت. چقد شاداب بودی گل، چقد نشاط داشتی... اما من تورو از ریشه زدم، پژمردهت کردم- گل! تو چقد تو این کومه زجر کشیدی، چقد! اون شبای گدا بهار یادته؟ شبایی که برنجمون ته کشیده بود و من تو آبادی روی سؤال نداشتم. شبایی که گشنه سرمیذاشتی و تو چشمای من نگاه نمیکردی، که مبادا خجالت بکشم. اون شبی که آدمای کسمایی ریختن خونهمون و میخواستن این جارو آتش بزنن، یادته؟ وقتی پریدم تو، دیدم چسبیدی به دیوار و جیغ میکشی.
مرگ در پاییز، اکبر رادی