دیگران را ببینیم
هوشنگ صدفی:
چند روز پیش که برف بارید خیلی از فضلیتهای شهروندی عریان در منظر شهروندان قرارگرفت. کافیاست در گوشهگوشه شهر تهران به برخی از این رفتارها توجه کنیم؛ شاید ما هم در این میان نقشی داشتهایم.
شب- خارجی- بلوار استادمعین
صدای ارهبرقی گوشها را کر میکند. گوش خواباندهام که صدا از کدام طرف میآید. کارگران خدماتی شهرداری، فرصت پیداکردهاند و درختان شکسته داخل بوستان شهدای معلم را میبرند. چشمهایم را میمالم و زل میزنم به ساعت دیواری. عقربه ساعت 2بامداد را نشان میدهد. پتو را روی سرم میکشم. صدای غژغژ اره همچنان در گوشم میپیچد. شال و کلاه میکنم و میروم سمت بوستان. از لابهلای نردهها صدا میزنم: «این وقت شب، وقت کارکردنه؟...». صدای ارهبرقی خاموش میشود.
صبح - خارجی - بزرگراه یادگار امام
راننده زنی سوار بر پراید هی میگازد تا چرخ سرخورده را از کناره جدول بزرگراه بیرون بکشد. وانتباری بوقزنان به زحمت خود را از کنار پراید بیرون میکشد. صدای غرولند راننده وانتبار در سوز سرما به گوش میرسد. زن میانسال ترسیده و همچنان پدال گاز را میفشارد. چند راننده، اتومبیلهای خود را متوقف میکنند و با کمک هم، پراید را از کناره جدول بیرون میکشند. زن تشکر میکند و به راه میافتد. تبسمی بر پهنای صورتش دیده میشود.
صبح - خارجی- بلوار شهیدان
پیرمرد نایی ندارد اما دستبردار نیست؛ بیل کارگر افغان شهرداری را به دست میگیرد و با دسته چوبی آن ضربهای به درختان میزند. آواری از برف سپید روی شانههایش مینشیند. ظاهرا نذر کرده که درختی را بتکاند. کارگر افغان لبخندی میزند و با ملایمت میگوید: «ارباب ناراحت میشه... بیل رو بدین». پیرمرد همچنان درختان کنار پیادهرو را میتکاند. دانههای برف آنچنان او را در بر گرفتهاند، تو گویی آدمبرفیاست... .
ظهر- خارجی- میدان ولیعصر
جوانکی تکههای گوشت مرغ را ریزریز میکند. چند گربه ملوس، آنسوتر زیر اتومبیلی پناه گرفتهاند. جوانک تکههای گوشت را به سمت گربههای زیر اتومبیل پرت میکند. ابتدا گربهها میترسند و عقبتر میجهند اما یکی از آنها دل را به دریا میزند و با ولع به سمت گوشت هجوم میبرد... زن میانسالی از میان کیسه نایلکسی تکههایی از گوشت چرخکرده برمیدارد و زیر اتومبیل، میان گربهها میاندازد.
غروب - خارجی- میدان انقلاب
کارتنخواب کنار ایستگاه تاکسی زل زده به مغازه ساندویچی. در تلالو نور مغازه، سایههای ریز و درشتی در تکاپو هستند. مرد چاقی که دولپی ساندویچ گاز میزند، به سمت مرد کارتنخواب میآید و اسکناس 1000تومانی را به سمت او میگیرد. کارتنخواب میگوید: «گشنمه...». مرد چاق، تبسمی میکند و اسکناس را مچاله و پرت میکند. کارتنخواب راهش را میکشد تا برود. زن میانسالی به سمت او میرود و میگوید: «آقا ساندویچ دوست نداری؟...». زن به همراه ساندویچ، نوشابهای تعارف میکند. اشک در چشمان کارتنخواب، حلقه میزند.
صبح زود - خارجی- امانیه
چند تا اتومبیل گرانقیمت پشت سر هم در کوچه باریکی متوقف شدهاند. زن جوان بوق میزند. راننده اتومبیل پژوی خاکستری مقابل درختی شکسته متوقف میشود. مرد به سمت شاخههای درخت میرود و با قدرت شاخههای یله در کوچه را کوتاهتر میکند. زن جوان از پشت رل اتومبیل بیرون میآید و اعتراض میکند. مرد میانسال کتوشلواری به لبخندی بسنده میکند. مرد بهتنهایی شاخه مزاحم را به کنار کوچه میکشد. زن راننده به کمک مرد میشتابد. ناگهان رانندگان اتومبیلها، غیرتی میشوند و به یاری او میشتابند. راه، باز شده و اتومبیلها به راه میافتند. همه با بوقزدن از راننده پژو تشکر میکنند. نکته: این موارد صحنههایی از تهران پهناور 600کیلومتری در روزهای برفی بود. شاید شهروندان این نوع صحنهها را در مناطق تهران برفی دیده باشند. طبعا رفتارهای انسانی، جزئی از سبک زندگی شهرنشینی است که گاهی آن را فراموش میکنیم. کافیاست به جای دیدن خود، دیگران را هم ببینیم.