تهرانباز
ترافیک؛ خون تهران
علیرضا محمودی | نویسنده و روزنامهنگار:
چه زلزله باشد چه برف، چه تکان باشد چه سکون، چه گسل باشد چه ابر، چه دی باشد چه بهمن، چه فلق باشد چه شفق، چه واوان باشد چه لواسان، چه تهرانپارس باشد چه تهرانسر، چه افسریه باشد چه آجودانیه، چه الهیه باشد چه منیریه، چه پارکینگ باشد چه لب جو، چه دوگانهسوز باشد چه هیبریدساز، چه شاسیبلند باشد چه اتاق پایین، چه فنی سالم باشد چه یاتاقان زده، چه نقدی از بنگاه باشد چه قسطی از لیزینگ، چه ایران خودرو باشد چه پارسخودرو، چه ریس شده دست اوستا باشد چه فلشخور فابریک، چه آخ نگفته باشد چه زه زده در خرج، چه چشم و چراغ خیابان باشد چه همدم چالگاراژ، چه سواری باشد چه گاری و چه خودرو باشد چه اتومبیل، برای تهرانیها امید آخر است؛ ماشین. در آن شب که تهران تکانخورد و آن روز که سپید شد، همشهریها به جای هر چیزی دنبال سوئیچ گشتند. انگار تنها جایی که نه گسل به آن کاری دارد و نه سرما در آن راهی، همان پورشه و پرایدی است که به حرف زیر پاست و بهمعنا تاج سر. آتیش میکنند و خلاص از آوار معمار بیاعتبار و آزار بسازبفروش بیانصاف، ازخانه شخصیساز و آپارتمان شریکیساز میزنند بیرون که مرگ در خیابان از دست زلزله و فوت در بیابان از سرما، بهتر از لهشدن است در چارچوب درها و غصه خوردن پشت پنجرهها. تازه مگر کی کم از دیگری دارد که نرود.
حالا که همه میروند و صفحهشان را انبار سلفی شب زلزله و روز برفی میکنند و کرور، کرور، لایک و کامنت روی هم سوار، به چهکسی میتوان گفت نرو. پس خانه را با قفل زرگری و درب آکاردئونی بستهبندی میکنند پر از باد هوا که باید رفت و نماند. هستم اگر میروم، گر نروم نیستم. تا شقایق هست باید رفت و یاورهمیشه مومن، تو برو سفر سلامت. در یک آن خیابان تسخیر میشود از ماشینها نه ترس زلزله نه شوق برف، هیچکدام نمیگذارد که جوشش تهرانیها، خودجوشتر از هواداران عصبزده تیم عقبافتاده در دربی بیفتد از تک و تا. به ظرفیت جلو و به گنجایش عقب، زن و بچه و ایل و تبار را کود کرده در ماشین، موج مکزیکیسازان با کلاچ و دنده اتومات همراه ووزلانوازان با بوق و صدای مجازوغیرمجاز ترافیک را میتراشند؛ میکلآنژوار و راهبندان بنا میکنند؛ داوینچیگون. ما تهرانیها فقط یک جور بلدیم یادآوری کنیم که شهروندان یک شهر هستیم. ساختن لحظهای که کنار هم از پشت شیشه پنجره ماشینها که قطارشان شکیب بیانتهای زمان مرگی و پوچی تباه روزمرگی، در حال پخش انتشارات اگزوزهایمان که قطر لولهشان میزان هواداری ما از نسل آینده است، به هم خیره شویم و خسته و خراب در تصویر تابخورده و تارمانده از شیشهمحدب جلو و عکس شکسته آینه مقعر عقب، در اختشاش بصری گل و لای چسبیده به ماشین و یادگاری پرندگان مضطر، همدیگر را پیدا کنیم و به هم خیره شویم، تا یادمان بیاید آن چهره که پیداست؛ مثل من تهرانی است. اگر فاستوس روحش را در برابر آرزوها به شیطان فروخت و پس از سودی مادی زیانی معنوی کرد، ما تهرانیها در مکارهای همیشه زنده و پابرجا، روحمان را در یک آف حسابی به ماشینهایمان تحویل دادیم تا به جای سکون و قرار و آرامش به جای هر لذتی تنها روندگی و به جای هرکاری فقط رانندگی کنیم. چه نگرانی عاقلانه ریشترها از پسلرز و پیشلرز و خود لرز و چه شوق کودکانه از منظره و گلوله و آدمبرفی، ترافیک منش ماست. ما خود گمشدهمان را در راهبندان پیدا میکنیم. ما در ترافیک تهرانی میشویم.