پلک
دربست خاطره
از صبح خروسخوان به قول خودش مینشیند پشت این غربیلک تا خورشید برود پشت کوه. کلاچ و ترمز و مسافر و کرایه و دربستی و جریمه و تعمیرگاه و خلاصه هزار داستان دیگر صبح تا شبش را پر کرده است. این وسط اما هر وقت دلش میگیرد نیم نگاهی میکند به جلوی داشبورد تا این چهارچرخهای خاطرهانگیزش حالش را جا بیاورند.