مسعود پویا
«بیم و امید» (گرجی عبادیا 1339) فیلم فراموش شدهای در تاریخ سینمای ایران است که مثل بسیاری از فیلمهای دهه30، تقریبا از خاطرهها رفته است؛ فیلمی که 58سال پیش در سینماهای تهران اکران شد و متعلق به دوران قبل از انقلاب است. در مورد سینمای قبل از انقلاب، توافق جمعی وجود دارد که همه اتفاقهای مهم و قابلذکرش از سال48 به بعد رخ داده؛ از زمان ظهور موجنو. تردید در اهمیت موجنو مثل تردید در مورد درخشش خورشید در روزی آفتابی است ولی اینکه هیچ چیزی قبل از شکلگیری موجنو به چشم نیاید (جز چند فیلم ساموئل خاچیکیان)، فیلم «خشت و آینه» گلستان و ظهور پدیدهای چون «گنج قارون»هم نشان از انکار انبوهی فیلم و فیلمساز دارد. بیم و امید جدای از اینکه اولین فیلم کودک تاریخ سینمای ایران است و کاراکتر اصلیاش یک دختربچه، به لحاظ تصویری که از تهران به دست میدهد فیلم مهمی است. همین تصویر تهران به فیلم گرجی عبادیا، اهمیتی اسنادی داده. تقریبا کل فیلم در خیابانهای تهران انتهای دهه30 میگذرد. فیلم به مفهوم مشخص و معین کلمه، جغرافیا دارد. مسیری که دختربچه از منزلشان که حوالی میدان انقلاب امروز است تا سبزهمیدان طی میکند، تصویری از تهران سالهای دور به دست میدهد که قابلبررسی است؛ تهران انتهای دهه30، با میدانها و خیابانهای خلوت و اتوبوسها و اتومبیلهای کمتعدادش. فیلمساز اهمیت لانگشات را فراموش نکرده و آدم برگزیدهاش را در دل خیابان و میدان و کوچه میبیند؛ در دل شهری که امروز اگر بخواهیم بدانیم حدود 60 سال پیش چه شکل و شمایلی داشته، همین فیلم بیم و امید که به تحقیر، فیلمفارسی نامیده میشود به کار میآید. در مورد خیابان خاطرهانگیز لالهزار هم که تا دهه40 مهمترین محل تفریحی پایتختنشینان بوده، سند تصویری مهمی که وجود دارد، سکانسی طولانی و پرجزئیات در فیلم «طوفان در شهرما» (ساموئل خاچیکیان1337) است. در سکانسی که حدود 10دقیقه طول میکشد گرشا، سپهرنیا و متوسلانی در تعقیب دختری جوان به لالهزار میروند و دوربین خاچیکیان خیابانی که برادوی ایرانیان در آن سالها بوده را به تصویر میکشد.
در سینمای عامهپسند دهههای40 و 50 میشود تصاویری از تهران آن سالها مشاهده کرد که فارغ از کیفیت فیلمها، سندهایی تصویری از روزگاری سپری شده محسوب میشوند. در فیلمهای جریان موجنو، معمولا تصویر تهران محدود به خیابانهای پایین شهر میشود. این تصویر در فیلمی چون «قیصر» (مسعود کیمیایی1348) هویت مشخصی از یک محله را به دست میدهد. بازارچه نواب، حوالی امامزاده یحیی و کوچه میرزامحمود وزیر، تنها لوکیشنهای فیلم قیصر نیستند؛کاراکترهای فیلم در دل این محله سنتی معنا و مفهوم مییابند. بعد از موفقیت قیصر، فیلمسازان زیادی سر از این محله و محلههای مشابه دیگر درآوردند ولی تصویر با هویت و متعین فیلم کیمیایی، بهندرت در فیلمهای دیگر تکرار شد. کیمیایی به عنوان فیلمسازی تهرانی، بیشتر از هر سینماگر دیگری تصویری از پایتخت در ادوار مختلف به دست داده است؛ تهران درگیر شبهمدرنیسم ابتدای دهه50 در فیلم «بلوچ»(1350)، تهران ملتهب فیلم «گوزنها» (1354)، تهران انقلابی فیلم «خط قرمز» (1361)، تهران سالهای جنگ در «دندان مار» (1368) و تهران متحول شده دهه70 در «سلطان» (1375).
امیر نادری مشخصا در 3 فیلم «خداحافظ رفیق» (1350) «تنگنا» (1352) و «مرثیه» (1357) تصویری تلخ و تیره از تهران ارائه میدهد. تهران نادری، شهر کوچههای تودرتو و تنگ و تاریک است که آدمهای زخمخورده و دربهدر در آنها حضور دارند. نکته اینجاست که از خداحافظ رفیق تا تنگنا و بعد مرثیه، فیلم به فیلم تصویر تهران در آثار نادری تیرهتر میشود و در فیلم آخر (مرثیه) به نظر میرسد دیگر رئالیسمی در کار نیست و آنچه در تصاویر میبینیم حاصل چیدمان فیلمساز است که از آکندن زباله در گوشه و کنار کادر هم ابایی ندارد.
کنار نادری، فریدون گله را هم میتوان فیلمسازی راوی تهران نامید. تهران دهه50 نمودی بارز در 2فیلم شاخص گله، «زیرپوست شب» (1353) و «کندو» (1354) دارد.
ولگردی در خیابان به عنوان شاخصه آدمهای برگزیده فریدون گله، با پرسه در کوچه و خیابانهای تهران دهه50 همراه شده است. قاسمسیاه در زیرپوست شب و اِبی فیلم کندو، بیشتر بچه کوچه و خیابان هستند تا خانه و خانواده. در مورد اِبی، اساسا خانوادهای در کار نیست و او از غربتیهای لالهزار است که حالا در سیاه زمستان جای زندان در خیابانهای تهران علاف و سرگردان مانده است. تصمیم اِبی برای خواندن حکم آقاحسینی، به طی طریقی در خیابان ولیعصر فعلی منجر میشود. عریضترین خیابان پایتخت که در فیلم گله از جنوب تا شمالش طی شده و هرچند ضدقهرمان از پایین به بالا میآید مسیرش سختتر میشود.
سینمای پس از انقلاب، به شکلی غریب، نسبت به تصویر شهر کماعتنا بود. بسیاری از فیلمهای دهه60 ملودرامهایی خانوادگی بودند که محل رخدادها در آنها اهمیت چندانی نداشت. در تعداد زیادی از این ملودرامها، دوربین فیلمساز به ندرت از آپارتمان خارج میشد و ما تصویر شهر را در فیلمهای محدودی چون «زرد قناری» (رخشان بنیاعتماد1367)، زیر بامهای شهر(اصغر هاشمی 1368) و «عروسی خوبان» (محسن مخملباف1367) مشاهده کردیم.
در این سالها به نظر میرسد ما بیشتر با فیلمسازانی مواجهیم که اساسا خاطرهای از پایتخت ندارند و اهمیتی برای ثبت تصویر شهر قائل نیستند. تهران دهه60 به لحاظ معماری تفاوت چندانی با تهران دهه50 ندارد. هنوز معماری شهر مثل امروز زشت و ازهمگسیخته نشده و همچنان میتوان شهر را در معدود فیلمهایی که سازندگانشان به تهران بها دادهاند، در دل محلهها و خیابانهایی با هویت مشاهده کرد.
از دهه70 به مرور توسعه تهران آغاز میشود. در پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی، چهره تهران هم عوض میشود؛ تهرانی که در آن اتوبان نواب ساخته میشود و بخشی از هویت محلههای قدیمیاش به تاراج میرود. «سلطان» ،فیلم نمونهای این دوران است که سازندهاش نسبت به تغییر چهره پایتخت، ابراز نگرانی میکند.
«زیر پوست شهر» (رخشان بنیاعتماد1379)، «خون بازی» (رخشان بنیاعتماد1386)، «سگکشی» (بهرام بیضایی1379)، «چهارشنبهسوری» (اصغر فرهادی1384) و «ریسمانباز» (مهرشاد کارخانی1385) از جمله فیلمهایی هستند که در آنها تصویر تهران مهم و کلیدی است. درباره تهران بنیاعتماد، فرهادی و بیضایی به واسطه شهرت و اعتبارشان زیاد گفته و نوشته شده و اینجا شاید بد نباشد اشارهای به تصویر پایتخت در فیلمهای مهرشاد کارخانی داشته باشیم؛ فیلمسازی که آثارش به سختی اکران میشوند، در گیشه شکست میخورند و منتقدان معمولا اعتنایی به آنها ندارند.
در واقع فیلمهای کارخانی، آثار مهمی برای تماشاگر، منتقد و مسئول محسوب نمیشوند ولی این فیلمساز اغلب نادیده گرفته شده، از معدود سینماگران این سالهاست که به شکلی مجدانه تصویری اسنادی از پایتخت ارائه میدهد. کارخانی حسی نوستالژیک به دهه50 دارد، به دنبال بقایای شهر موردعلاقهاش شخصیتهای خود را به خیابانهای قدیمی تهران میبرد و تصویری از پایتخت از دست رفته ارائه میدهد.
«کوچه ملی» (1389) در لالهزار میگذرد و در «دربست آزادی» (1393) خیابانهای مرکزی شهر در کانون توجه فیلمساز قرار گرفته. مهرشاد کارخانی در این سالها بیشتر از هر فیلمساز دیگری در به تصویر کشیدن پایتخت، به مثابه سندی تصویری سماجت به خرج داده و فیلم خیابانی ساخته است.
در دهه90 که توسعه تهران شکلی لجامگسیختهتر از همیشه به خود گرفت و شهر بیش از همیشه در محاصره ساختمانهای بلند اغلب بدقواره و اتوبانها درآمد، فیلمها هم تا حد زیادی محصور در آپارتمانها و سرگردان در اتوبانها شدند. در بسیاری از فیلمهای این سالها که اغلبشان هم در تهران فیلمبرداری شدهاند، شهر هویتی ندارد و به راحتی میشد این فیلمها را در هرجایی جز پایتخت هم ساخت. بیشترین انرژی فیلمسازان شهری در دهه90، به شکلی عجیب صرف بازسازی و بازنمایی تهران دهه60 شده است. انبوه فیلمهایی با رویکردهای متفاوت درباره دهه60 از «ماجرای نیمروز» (محمدحسین مهدویان 1394) گرفته تا «نهنگ عنبر» (سامان مقدم1394) در مواردی مثل آثار مهدویان، مهارت فیلمساز در بازسازی گذشته را نمایان میکند و شاید برای رسیدن به تصویر ملموس تهران دهه90 باید 3دهه صبر کنیم تا نسلهای آتی از راه برسند و روایتگر شهری باشند که هرچه میگذرد بیشتر شبیه متروپلیس مشهور فریتسلانگ میشود.
« تنگنا »؛ضد قهرمان های سینمای خیابانی در تهران دهه 50
«زرد قناری»؛ تهران شلوغ دهه 60
«دربست آزادی»؛ محله های قدیمی در تهران دهه 90
«چهارشنبه سوری»؛ تهران ملتهب دهه 80
سینمای ایران چه تصویری از تهران ارائه میدهد؟
محصور در آپارتمان سرگردان در اتوبان
در همینه زمینه :