• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
چهار شنبه 3 بهمن 1397
کد مطلب : 45765
+
-

عَیّار هوشیار

قصه‌های کهن
عَیّار هوشیار


شنودم که در خوراسان عَیّاری بود سخت محتشم و نیک‌مرد و معروف، مُهلّب نام. گویند روزی در کوی همی رفت. اندر راه پای بر خربزه پوستی نهاد، پایش بلغزید و بیفتاد. کارد برکشید و خربزه‌پوست را به کارد زد.

چاکران، او را گفتند: «ای سرهنگ، مردی بدین عیاری و محتشمی که تویی، شرم نداری که خربزه‌پوست را به کارد زنی؟»

مُهلب گفت: «مرا خربزه پوست بیفکند، من که را به کارد زنم؟ هرکه مرا بیفکند من او را زنم که دشمن من او بود.»

قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاوس‌بن اسکندر

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :