یا مرگ یا جدایی
لاله و لادن، دو قلوهای بههم چسبیده بالاخره از هم جدا شدند
نگار حسینخانی
صدایمان میکردند دوقلوهای بههم چسبیده. من و فرزانه، خواهرم از صبح تا شب با هم بودیم؛ با هم خوابمان میبرد، با هم بیدار میشدیم، به مدرسه میرفتیم، مشق مینوشتیم، کتاب میخواندیم و کارتن میدیدیم. بازیهایمان با هم بود و قهرهایمان به دقیقهای نمیکشید که سر آشتیاش را پیدا میکردیم. با این حال هر وقت به لاله و لادن فکر میکردم و خودم را جای آنها میگذاشتم بهنظرم این باهمبودن خیلی واقعی بهنظر نمیرسید. حداقلش این بود ما جدا حمام میرفتیم، از سرویس بهداشتی استفاده میکردیم و خصوصیترین دقایقمان خصوصیترین باقی میماند. ما از همراهی زیادمان با هم، به دوقلوهای به هم چسبیده معروف شده بودیم اما آن دو خواهر چه؟ به گمانم روزگاری همه ما سعی میکردیم خود را جای لاله و لادن بگذاریم، مثلا نشسته بودیم و صمیمیترین و نزدیکترین آدم زندگیمان را پیدا کرده و توی ذهنمان کلهاش را به کله خودمان وصل کرده بودیم بعد در همان عالم خیال کم آورده و سر دیگر رؤیا را دنبال کرده بودیم.
شاید آرزوی جدایی حتی به قیمت مرگ گزارهای باشد که نتوان غیر از دانستن ماجرای این دو خواهر معنایش کرد. چطور میشود که جدایی را آرزو کنی و حتی برای این آرزو، دانسته خود را به کام مرگ بکشانی؟ مگر نه اینکه زندگی همیشه وسوسهکنندهترین و ارزشمندترین چیزهاست؟ تیرماه سال 82بود که لاله و لادن تصمیم گرفتند از هم جدا شوند و مرگ را برای این جدایی به آغوش بکشند. قرار بود در جراحی 48ساعتهای، پزشکان سنگاپوری، لاله را از لادن جدا کنند. در این جراحی دکتر کیتگو، سرپرست جراحان، همراه 6پزشک متخصص بینالمللی و 18پزشک سنگاپوری و 100کادر پزشکی این عمل را کلید زدند. تقریبا تاریخی 30ساله از این پدیده شگفت ایرانی زیر دستان پزشکان دنیا جراحی میشد. همه مردم ایران دست به دعا شده بودند تا از پیوستگی این خواهران آشناییزدایی شود و اینبار لاله را جدا از لادن در فرودگاه ببینند. رئیسجمهور دولت اصلاحات با پذیرش هزینه جراحی توسط دولت، برای این دو خواهر آرزوی سلامت کرده و همهچیز برای اتفاقی تاریخی مهیا بود. تا اینکه در 16تیرماه همه آن چیزها تغییر کرد.
اولین و دومین مرحله جداسازی با موفقیت انجام شده و سومین مرحله کلید خورده بود. پزشکان سر تسلیم فرود آورده بودند و با دیدن وضعیت بیمارانشان نمیخواستند دیگر جراحی را ادامه دهند که خانواده بیژنی رضا ندادند و خواستند به درخواست دخترانشان جراحی دنبال شود. بیژنیها جدا کردن 30سال خاطره به هم چسبیده را از ذهن ملت ایران اراده کرده و خواهران احتمال مرگ خود یا یکیشان را پذیرفته بودند.
لاله میخواست روزنامهنگار شود و لادن وکیل و ما مردم ایران میخواستیم نشدنها را با این جدایی فراموش کنیم. لاله و لادن از طریق عروق مغزی با هم ارتباط داشتند و به زعم پزشکان از نظر شخصیتی، هورمونی، خواب و بیداری، تکلم و بیانشان متفاوت بود؛ تفاوتی بیش از آنچه من با خواهرم داشتم. 17تیر جداسازی لاله از لادن به پایان رسید و لادن که رگی از پشت ران راستش جدا شده بود تا در روند خونرسانی مغز کمک کند و وضعیت وخیمتری داشت، زودتر تنهایی را تجربه کرد. حالا لاله چه میخواست و چه نه، تنها امید زنده مردم شده بود؛ امیدی که خیلی طول نکشید.
18تیر دکتر کیتگو در بیمارستان رافلز سنگاپور مثل همه آن سکانسهای تکراری تاریخ سینما، جمله «واقعا متأسفم» را به خورد خبرنگاران داد تا مرگ هم چهره معمولیتری بهخود بگیرد. جراحی 48ساعته لاله و لادن52ساعت طول کشیده بود و دو خواهر از یکدیگر کم شده بودند تا در رختهای جداگانهای به پیشواز مرگ بروند. 21تیر بدنها به فیروزآباد فارس رسید تا خاک هم کار خودش را بکند و خواهران را از همدیگر غریبه کند. ایران در همان روزها از پزشکان سنگاپوری خواست تا پرونده پزشکی و مغز لاله و لادن را به ایران بازگرداند اما چنین نشد. انگار بیمارستان سنگاپور که هزینه زیادی متحمل شده بود، آزمایش روی مغز این دو خواهر را حق خود میدانست. موضوع لاله و لادن همانجا به پایان رسید اما انگار چند مفهوم به ادبیات، حافظه تصویری و تاریخ ما اضافه کرد. لاله و لادن استعارهای از دوقلوبودن و به همچسبیدن شدند. چهره امیدوار و خندان دو سر یکی شده آنها هیچگاه از حافظه تصویری این مردم نمیرود و تجربهای که جدایی به ما چشاند.