هیچ بعید نیست
یاسر نوروزی | روزنامه نگار:
یک طرف سنگر سربازان آلمانی روی خاک دراز کشیده بودند و سوی دیگر، سربازان انگلیسی. اما این یکی از لحظات عجیب تاریخ است چون چند دقیقه بیشتر تا کریسمس 1914زمان باقی نمانده بود. سربازان به ساعتهای خود نگاه میکردند و هیچ یک دل و دماغ نداشتند از اشتیاق درونی خود بگویند. واقعیت این بود که همه خسته بودند. فقط برای چند دقیقه! فقط برای یک ساعت! فقط برای یک روز! از ته دل میخواستند از پشت سنگر بلند شوند، تفنگها را روی خاکریز بیندازند و جشن بگیرند. برای لحظهای هم که شده دوست داشتند داد بزنند: «گور پدر جنگ!» جالب اینجاست که چند دقیقه مانده به کریسمس اتفاق عجیبی افتاد. یکی از سربازان پارچهای سفید سر تفنگ خود نصب کرد و از پشت خاکریز بیرون آمد. آن سوی خاکریز، آلمانها شلیک نکردند. آنها هم پارچهای سفید به علامت همراهی نشان دادند. بعد هم کم کم سربازها تفنگ را کنار گذاشتند و تک تک از پشت خاکریزها بیرون آمدند. چند دقیقه بعد هم شروع کردند به رقص و پایکوبی، چون کریسمس سر رسیده بود. دو طرف جنگ که تا دقایقی پیش، پیشانی هم را نشانه میگرفتند، حالا دست در دست هم میرقصیدند و آواز میخواندند؛ ترانه سال نو.
میخندیدند و به یکدیگر سیگار تعارف میکردند. یکی از آنها در خاطرات خود مینویسد: «بهترین کریسمسی بود که تو عمرم گذروندم. شاید دیگه هیچ وقت یه کریسمس اینطوری رو نبینم.» ماجرا البته به همینجا ختم نشد و جلوتر هم رفت. یکی از سربازان اسکاتلندی توپ فوتبالی از بساط خود بیرون کشید، آورد و چند دقیقه بعد فریاد شور و هیجان به آسمان رفت. در نهایت بازی به نفع اسکاتلند تمام شد و سربازها عرقریزان و شاد به سمت خاکریزهای خود برگشتند. روز بعد، همهچیز تمامشده بود. روز از نو، جنگ از نو. حیف که گاهی با تفنگ دیگران، به نیت منافع دیگران، در خاکریز دیگران و با نقشهای که دیگران برایت طرح کردهاند میجنگی و الا که جهان پر است از لحظههایی که میشود بدون کینه توزی زیر توپ زد و آن را به آسمان فرستاد. بعد ایستاد و نگاه کرد که چطور بالا و بالاتر میرود. هیچ بعید نیست که جایماه بنشیند و نور بتابد. هیچ بعید نیست.