دکتر اسماعیل امینی/نویسنده
تو را / به عرقهای ریخته به پهنای صورتم / به لرزش ماهیچههای عسبی م / از این کابوس دویده به خواب بیدارم کن / سیاهی را نشانه بگیر در سیاهی / نور را برشقیقهام بچکان / اسب تاریک رم کردهام از سیاهی / بیدارم کن / و بگو / دیگر تمام شد حیوان / دیگر تمام شد
بلند شوم از خواب / گند بزنم توی صورت پوست کشیده صبح / لقوههای گردنی چروک باشم
برگشته از مجلس رقصی مست / لرزیده باشم از مرگ / شب پسم انداخته باشد به روز به امانت / به پوزخند آفتاب سلامی دوباره بدهم / بخندانمش / بخندانمش / بخندانمش
* * *
این جاذبه زمین نیست / که میکشدم در خود؟ / کدام حفره بر این ساعت شنی ست مگر / که فرو میروم / نمیمیرم / و مردانی که ساعت شنی ساختند / چطور مردهاند مگر؟ / از عقربهها بر شقیقهام گودال میکنند، / برم گردان / بروم کمی بهخودم برسم / برم گردان به چه گردوخاکی با خودت کردهای پسر! / برم گردان / و از خالی آن بالا چیزی بردار / از اندوه قبرستانهای خالی برم گردان/ که این توفان تمام شود از سرم
* * *
باد میآید / وچیزی که از سینهام مدام کم میشوم منم / میروم در سرم بست بنشینم
لوتم / رد توفان شن است بر پیشانیم / در من صدا میآید. / در من صدای خلخالها و محملهاست / در من / اینهمه سراب را به کجا میبرم آخر است
3شعر از اصغر عالیزاده، پیش روی من است. شعرها را میخوانم و نمیدانم کجا تمام میشوند. انگار پایان ندارند این شعرها. همچنان که انگار آغاز هم ندارند. حتی انگار 3شعر نیستند و تو داری پارههای یک شعر بلند را میخوانی.
راوی آغاز شعر اول «اسبِ تاریک رم کرده از سیاهی» است. هراسناک از کابوس دویده به خواب، عرق ریخته و «عسبی» که از درآمیختن (عصبی / اسبی) شکل گرفته است. همین نشانه زبانی، نخستین جرقه را در ذهن مخاطب میزند که این شعرها، در زبان و بیان و نگاه، مثل شعرهای معمول و متداول نیستند؛ از همان شعرهایی که میتوانی با شتاب، سرسری و بیتأمل بخوانی و تمامشان کنی.
شعر اصغر عالیزاده را ناگزیری، بارها بخوانی از آغاز تا انجام، بیآنکه در هر سطرش دنبال یک معنای شناختهشده باشی، در فضای ناشناخته شعر، حالت تعلیق و بلاتکلیفی را پا به پای شاعر تجربه کنی.
وقتی میخوانی:
/ از این کابوس دویده به خواب بیدارم کن /
نمیدانی «کابوس» به خوابِ راوی دویده است؟ یا آن اسب تاریک رمکرده از سیاهی، در خواب هم ناآرام است و کابوس دویدن، رهایش نمیکند.
حتی وقتی راوی رمیده از سیاهی، بیدار میشود و میخوانی:
/ دیگر تمام شد حیوان / دیگر تمام شد /
در نور و صبح و آفتاب نیز، روی رهایی نیست. نه در او که لرزیده از مرگ است و نه در آفتاب که به او پوزخند میزند:
/ شب پسم انداخته باشد به روز به امانت / به پوزخند آفتاب سلامی دوباره بدهم / بخندانمش / بخندانمش / بخندانمش /
تعلیق، سرگردانی و بلاتکلیفی، همچنان گریبانگیرِ شعر و خواننده است. کابوسِ سیاهی با بیداری و آمدن آفتاب تمام نمیشود و گذار از ذهنیت به عینیت، یا از وهم به واقعیت، ناممکن مینماید و این صورتی مهیبتر از کابوس است.
همین هراس در شعر بعدی، در مواجهه انسان و شتاب زمان، شکل دیگری بهخود میگیرد. راوی شعر اسیر ساعت شنی است؛ یعنی زمان رو به آینده نیست، پس انسان پیش نمیرود، فرو میرود در حفره زمان اما نمیمیرد، یعنی رها نمیشود.
«ساعت شنی» کابوس تناسخ و تکرار و بیهودگی است. این پایین، هراس از فرورفتن در گودال نیستی و آن بالا، بالای ساعت شنی، خالی رو به فزونی.
/ برمگردان / نقطه عطف این تکرار و بیهودگی است. ساعت شنی را که برگردانی، همهچیز دوباره آغاز میشود، اما در این بازگشتن هیچچیز تازهای نیست. انگار جهان چیزی نیست جز اندوه قبرستانهای خالی.
این قبرستانِ خالی در شعر بعد، جزئیتر میشود. کویر لوت است، انسانِ تنها؛ انسانِ تنها در مصافِ زمان، مکان، تاریخ و حادثهها، بیپناه است:
/ باد میآید / و چیزی که از سینهام مدام کم میشود منم / میروم در سرم بست بنشینم /
«میروم در سرم بست بنشینم» هم بیانگر بیپناهی است و هم نشانه گریز از واقعیت و پناهجویی در قلمرو ذهنیت است.
اما ذهنیت، خیال و شعر که بهظاهر قلمرو رهایی انسان است، بیمنازعه نیست:
/ رد توفان شن است بر پیشانیام / در من صدا میآید / در من صدای خلخالها و محملهاست / در من / این همه سراب را به کجا میبرم آخر است /
شعر اصغر عالیزاده، سخنگوی تنهایی انسان است. انسان تنها که هستیاش و رؤیاهایش دستخوش زوال است. نه در جهان واقعیت راه رهایی مییابد و نه در پناهگاه ذهنیت و خیال، خیالی آسوده دارد.
کابوسهای خوابش تا بیداری امتداد دارد و هراس و حسرتِ تمامی تاریخ، در سرش توفان به پا کرده است.
انسانی که از هول تنهایی، به جستوجوی خویش برآمده است اما از این جستوجو جز اندوه و هراس، نصیبی نداشته.
گویی این شعرها، زمزمههایی است برای کاستن از رنج تنهایی و شکستن سکوت هولناکی که بر هستی سیطره دارد.
مخاطب این شعرها، انسانهایی هستند که رنج تنهایی، تعلیق و سرگردانی انسان را دریافته باشند.
چهار شنبه 12 دی 1397
کد مطلب :
43264
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/JrXl
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved