• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 2 مهر 1397
کد مطلب : 31549
+
-

پرخورها چطور به زندگی نگاه می‌کنند؟

از شاعران فربه تا شعر لاغر زندگی

تجربه هایی درباره رابطه شکل ظاهر آدم ها و فعالیت های ادبی

از شاعران فربه تا شعر لاغر زندگی

صابر محمدی

در سال‌های جهالت و دانشجویی، باری مدیر جلسه شعر انجمن دانشگاه، شاعری را به پشت تریبون خواند و پس از شعرخوانی رو به شاعر کرد و گفت: «شاعر که نباید این‌قدر چاق باشد». آن روز به این فکر می‌کردم که این انگاره‌های سنتی مستهلک کی دست از دامان‌مان برمی‌دارند. به این فکر می‌کردم که این تلقی پیشاحجری که خاصان و ازجمله شاعران، باید آن‌قدر به امور معنوی مشغول و فارغ از امور دنیوی باشند که جز پوست و استخوانی از هیاکل‌شان باقی نماند، کی قرار است رخت بربندد و بساطش را جمع کند و برود توی همان کتاب‌های عصر خودش و همان‌جا فریز شود. 

چرا آن استاد که دق‌مان می‌داد در کلاس‌هایش با بیت‌‌های فصیل و بی‌ذوق و قریحه و ناظمانه‌ای که از پستوهای تاریخ ادبیات برایمان بیرون می‌کشید، در قرن بیست‌ویکم هنوز مثل اسلاف هزارسال پیش خود عقیده داشت: لاغری؟ آن لاغری مسخره مبتنی بر ریاضت شاعرانه و عارفانه، چرا هنوز هم واجد اعتبار و ارزشی والاست؟ فربگی، چرا لزوما ما را یاد ملک عبدالله و کیم‌جونگ اون می‌اندازد که روی تخت پادشاهی‌شان جلوس کرده‌اند و ران بوقلمون به نیش می‌کشند و آروغ می‌زنند؟ اگر قرار است اینطور فکر کنیم، چه فرقی با پدر پدربزرگمان داریم که سال‌ها آن عکس معروف چاق و لاغر را که به عاقبت نقد و نسیه‌فروشی معروف بود، چسبانده بود بالای سرش در حجره؟تمامش کنید شما را به خدا.

خب... حالا که احتمالا توانسته‌ام با این مقدمه، به ضرب و زور این توصیه ‌که کهنه نیندیشید و نوگرا باشید، کمی شما را با فربگان و مجنونان خوراک و نوشاک همدل کرده باشم، باید بروم سر اصل مطلب.

یاالله.

می‌گویند چاقی یکی از مهم‌ترین عارضه‌های زندگی در قرن اخیر است اما این را نمی‌گویند اگر میلیون‌ها کودک که دچار سوءتغذیه‌اند، دچار سوءتغذیه نبودند، اگر میلیون‌ها آدمی که به‌خاطر ترس از ابتلا به بیماری‌ها لب به فست‌فود نمی‌زنند می‌زدند، و اگر میلیون‌ها بانوی مراقب‌الاندام دست از این مراقبت برمی‌داشتند، اساسا لاغران، روی کره زمین جایی داشتند که حالا از چاقی به‌عنوان عارضه سخن به میان آید؟ طبعا آدم‌‌ها دوست دارند بخورند. آنها که دوست ندارند، خب باید به پزشک مراجعه کنند. یک‌سری هم هستند که نیازی به مراجعه به پزشک ندارند چون دوست دارند بخورند اما پرهیز می‌کنند و نمی‌خورند. اینها نباید به جایی مراجعه کنند؛ اینها باید فقط به‌خودشان مراجعه کنند. 

در آینه نگاه کنند تا ببینند چقدر شبیه مدیر آن جلسه شعری که ذکرش رفت، شده‌اند. به این فکر کنند که زندگی مگر چند روز است و کجا را قرار است بگیرند که این چنین ریاضت‌مندانه خود را از مهم‌ترین لذت باقیمانده و واقعا موجود زندگی، محروم می‌کنند. از منظر من که دچار جنونی کاملا دمکراتیک و خوبسنده به نام جنون خوردن هستم، همه کسانی که چنین ریاضتی را متحمل می‌شوند، شاعران لاغری هستند که شعرشان مفت نمی‌ارزد. فقط به درد این می‌خورد که در همان جلسه شعرخوانی خوانده شود و آن مدیر جلسه به‌به و چه‌چه‌اش را بگوید. نکند شما از آن دسته هستید که نمی‌دانند کدام سوی این معادله ایستاده‌اند؟ خب بیایید آزمایشی بکنیم. این را بخوانید تا بدانید با مایید یا بر ما. سنجه این است که تغییری در حالتان ایجاد می‌شود یا نه.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

قامت قیامت، نازک‌پیکر و قیامت قامت که برگه شود بادنجان، باید دل خوش داری اما دست بداری از قاشق فروبردن و دیدار یاران را که اگر مخلوطشان کنی با فحوای زیرینِ، کار خراب است. می‌شود حمله برد به غارت، اما تابین که ترشه‌واش هم به آن می‌گویند، مناسکی دارد و آیینی به تناول. بادنجان‌‌های نازک، سرخ‌شده‌اند و روی اثر را پوشانده‌اند و در سطح زیرین، غوغایی به پاست؛ ران‌ها و سینه‌ها و بال‌ها به مراقبت این سبزی شمالستانی، و سیر، فراوان سیر. این را اگر به برنج ممان میانه همراه کنید، رستگاری را می‌بینید که از همه‌ لحظات پیشین زندگانی‌‌تان به شما نزدیک‌تر شده است.

 دستش را بگیرید و سر سفره بنشانید. لیمو بچکانید و پره بریزید روی بال‌ها، سیر تازه آورید مجاورت سینه‌‌ها، و اگر تندی می‌خورید، فلفل را خرد کنید روی ران‌‌ها. سعادت همراه شماست اگر دل به‌کار داده باشید.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید