قصههای کهن
قدح زرین در دست
پادشاهی غلامان را فرمود که هر یکی قدحی زرین به کف گیرند که مهمان میآید. و آن غلام مقربتر را نیز هم فرمود که «قدحی بگیر». چون پادشاه روی نمود، آن غلام خاص از دیدار پادشاه بیخود و مست شد، قدح از دستش بیفتاد و بشکست. دیگران چون از او چنین دیدند گفتند که «او مقرب بود چنین کرد». پادشاه گفت: «ای ابلهان! آن را او نکرد، آن را من کردم».
فیه مافیه، مولوی