• سه شنبه 9 دی 1404
  • الثُّلاثَاء 10 رجب 1447
  • 2025 Dec 30
سه شنبه 9 دی 1404
کد مطلب : 270002
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/kZ7lK
+
-

لیدر زنان سرخ‌پوش

درباره یکی از قدیمی‌ترین زنان لیدر فوتبال که این روزها مدیریت یکی از کانون‌های هواداری فوتبال کشور را بر عهده دارد

گزارش
لیدر زنان سرخ‌پوش

سحر جعفریان‌عصر | روزنامه‌نگار 

 هنوز فیفا و فوتبالی‌ها، عنوان گلزن جام برندگان جام آسیا ۹۱–۱۹۹۰ را به فرشاد پیوس نداده بودند و استرس بازی فینال برای قهرمانی در همان جام به جان علی پروین (مربی) نشسته بود که پرسپولیس جای همه عروسک‌ها و اسباب‌بازی‌های دوست‌داشتنی، صدرنشین دل مریم شد. عصر بود و همه خانواده پای تلویزیون ١۴‌اینچ قدیمی انتظار قهرمانی تیم‌شان را می‌کشیدند. انگار پیش‌پیش از تک‌گل محمدحسن انصاری‌فرد خبر داشتند. دقیقا مریم از همان وقت، فوتبالی دوآتیشه سرخ‌رنگ‌های پایتخت شد؛ مثل ناهید که وقت دیدار نهایی استقلال و الهلال در یازدهمین دوره جام باشگاه‌های آسیا، فوتبالی و به رنگ آبی شد. از تماشای تلویزیونی مسابقات لیگ برتر تا دسته چهارم فوتبال، کری خواندن، پرچم‌گردانی و پایکوبی‌های خیابانی، حضور پنهانی حوالی محل اردوهای استانی، اشک‌ها و لبخندها پشت درهای بسته استادیوم‌ها تا بالاخره ورود قانونی به ورزشگاه (١٣٩٨) هواداری با شور، شعار و بوق و طبل از جایگاه تماشاگران، لیدری و مدیریت کانون دوستداران تیم‌های باشگاهی و ملی بیش از ٣٠ سال گذشت.  
حالا مریم دانشمندی، ۴١ ساله و کارشناس هنرهای تجسمی که از قدیمی‌ترین بانوان لیدر کشور است مدیریت یکی از کانون‌های هواداری فوتبال را دست گرفته تا یار دوازدهم تیم‌های باشگاهی و ملی باشد. با او از ٩٠ دقیقه هیاهو و شعار سر دادن و شیپور زدن حرف زدیم.

خانم لیدر و تکنیک چیدن ترکیب
همه خانواده‌اش فوتبالی بودند؛ از پدر که اغلب اوقات در حال بررسی و تحلیل بازی فوتبالیست‌ها و پیگیری اخبار حواشی باز و بسته شدن پنجره نقل و انتقالات بود تا برادر و خواهران و البته مادر که زمان برگزاری شهرآوردها نذر می‌کرد و نماز و دعا می‌خواند. میان آنها مریم هم فوتبالی شد و هر چه کری و شعار بود، یاد گرفت:«٧ سالم بود که وِرد زبانم شد:حمله حمله؛ ما گل می‌خوایم یالله...از موج مکزیکی هم خوشم می‌آمد و در خانه مقابل تلویزیون زمان بازی‌های حساس همراه برادر و خواهرانم آن را اجرا می‌کردیم. گاهی هم ریتمیک به ته قابلمه‌ می‌کوبیدم.» به جز شعار و جیغ و هوار، مریم کم‌کم از تکنیک و تاکتیک‌های فوتبالی هم سر درآورد. در ١٢‌سالگی چنان ترکیب و بازیکنان را می‌چید که همه پسران فامیل انگشت به دهان می‌ماندند.
آرزوهای بعد از آرزوی ورود به استادیوم
همیشه ٣ رنگ قرمز، سفید و سبز گواش با پارچه‌های سرخ در اندازه‌های مختلف دم دستش بود. هر گوشه از اتاقش لابه‌لای کتاب و دفتر و لوازم دخترانه نیز طبل و شیپور هواداری به چشم می‌آمد:«درس و مشقم که تمام می‌شد طبل‌زنی می‌کردم. انگار وسط استادیوم بودم و دقیقه٩٠ مسابقه و تیم محبوبم یک- هیچ عقب است. طوری طبل می‌کوبیدم و شعار می‌دادم که اگر مادرم از سروصدایی که راه انداخته بودم شکایتی نمی‌کرد حتما گلویم خش برمی‌داشت و چند روزی را با جوشانده هفت‌تخم می‌گذراندم.» شاید عجیب باشد اما آرزوی اولش را اختصاص داده بود به هواداری در استادیوم و بعد از آن به آرزوهای معمول مانند قبولی در فلان رشته دانشگاهی یا بهمان شغل.

لباس هواداری طراحی می‌کردم
پول تو جیبی‌هایش همه صرف خرید پارچه، پرچم و بوق می‌شد:«یکی از سرگرمی‌هایم با توجه به رشته تحصیلی‌ام (هنر) طراحی پوشش‌های نو برای هواداری بود. گاهی پارچه می‌خریدم و مقنعه به رنگ باشگاه و تیم ملی می‌دوختم. گاهی هم ایده برای کلاه، سربند و جلیقه می‌پروراندم.» پیش از روز پنجشنبه ۱۸‌مهر ۱۳۹۸ که نخستین حضور زنان در ورزشگاه و تماشای فوتبال اتفاق افتاد، کار مریم این بود که با تعدادی از دوستان فوتبال‌دوستش خود را به یکی از درهای ورودی استادیوم آزادی برساند:«همین که صدای هیاهوی تماشاگران را می‌شنیدیم با هیجان بیشتری تصویر بازی را از گوشی‌های تلفن همراه‌مان می‌دیدیم. بازی اگر خارج از خانه (شهری دیگر) هم بود باز با چند نفری از دوستانم می‌رفتم؛ اراک، تبریز، بندرعباس، مشهد و خیلی شهرهای دیگر.» با این همه شوق که مریم به فوتبال داشت اما هیچ‌وقت دلش نخواسته فوتبالیست شود:«بازیکن که باشی نمی‌توانی از بازی لذت ببری... چون شش‌دانگ حواست باید پی پاس و گل و دروازه باشد.» ولی فوتبال یکی از معیارهای سفت و سختش برای انتخاب همسر بود که دست بر قضا میسر هم شد.

عشق به فوتبال هزینه دارد
نخستین حضورش در استادیوم را هیچ وقت فراموش نمی‌کند؛ صندلی‌های پشت دروازه شرقی، بازی ایران و کامبوج و آن همه قیل‌و‌قال برای پیروزی:«حدود ١٠٠ نفر بودیم که ضربان قلبمان خیلی بالاتر از ١٠٠ رفته بود. یکی می‌خندید و یکی گریه می‌کرد. بیشتری‌ها اما عکس می‌گرفتند. عکاسان و خبرنگاران هم انگار بازی را رها کرده بودند و از حال و هوای سکوی زنان گزارش می‌گرفتند.»
آنقدر رفت‌ و آمد تا از سوی فدراسیون فوتبال به‌عنوان نخستین مدیر یکی از کانون‌های هواداری باشگاهی معرفی شد:«فعالیت‌مان رسمیت پیدا کرد و قانونی شد اما با هزینه‌های شخصی خودمان. هزینه برای خرید تجهیزات هواداری که هر قدر بوده و هست همه فدای سر تیم و تماشاگران.» هنوز هم هر بار ورزشگاه می‌رود قلبش به تپش می‌افتد.
«تا از گیت اول چک‌کردن بلیت به گیت آخر بازرسی و پیاده شدن از اتوبوس‌ها و رسیدن به تونل‌های ورودی نزدیک زمین چمن برسم جان به سر می‌شوم. می‌ترسم بگویند ظرفیت پر است.» خدا را شکر می‌کند که تا‌کنون هواداری‌های خود و اعضای کانون که سالخورده‌ترین‌شان سکینه خانم ۵٠ و خرده‌ای ساله از قم و کم سن و سال‌ترین‌شان آیدای ١٧‌ساله از بندرعباس است با اتفاقی تلخ همراه نبوده است.




 

این خبر را به اشتراک بگذارید