صدای جانگرفتن اشیاء*
درباره« موزه معصومیت» و قدرت چیزهایی که از معشوق به جای میمانند
مهدی افروزمنش/ نویسنده و روزنامهنگار:
غیرخطی و دووجهی که از سویی تلنگر نیستیاست و از جهتی، جاودانگی محض؛ فراتررفتن از خود و بدلشدن به نشانه، از طریق آمیختن با خاطره؛ به چیزی یادآور زمان ازدسترفته، تمامشده و شاید تباهشده...
و آنطور که «اورهان پاموک» در رمان «موزه معصومیت» مینویسد «قدرتمند»؛ قدرتی برآمده از جرقه برخورد خاطرات حول اشیا و بیقراری ذهن آدمی. اینجاست که دیگر شیء، شیء نیست؛ نماد است، نشانه است، لذت است یا عذاب؛ شکنجهگر است یا شادیآفرین؛ چون تنها از طریق آنهاست که ما میتوانیم خاطرات را به یاد بیاوریم و اتفاقات را ـ ولو در ذهن ـ دوباره تجربه کنیم. آنجا ساحتیاست که «تهسیگاری زردشده»، به روز غمگینِ ترک معشوق، و «نمکدان»، به لحظه خوشحالی نخستین شام عاشقانه بدل میشود؛ به دیوارههای نخستین خانه یا درختها و پارکها و ساختمانهایی که از کنار آنها گذشتهایم.
از همین رو هم هست که به موزهها میرویم یا موزهها را به عنوان دستاوردی از دنیای مدرنشده، روزبهروز بیشتر و بیشتر گسترش میدهیم تا دوباره ـ حتی به شکلی مازوخیستی ـ به زمان ازدسترفته و به حاشیه راندهشده بازگردیم؛ به وسوسه بهعقببرگشتن و نگریستن دوباره به چیزهایی که در ما احساساتی درهم برمیانگیزاند... تا شاید از آن، لذتی گذرا ببریم.
موزهها در واقع آنطور که داریوش شایگان میگوید «معبد بیگانگی»اند و سیر ما در موزه مثل سفریاست ناخودآگاه به زمانها و مکانهای فراموششده تا در تاریک و روشنای حال، از بازآوری ذهنی خاطرات انباشتهشده در اشیاء، به «خودِ متروک» خودمان سرک بکشیم.
و این درست همان اتفاقیاست که در موزه معصومیت رخ میدهد؛ در خانهای تاریکوروشن، تهسیگارها، چنگالها، فنجانها و روزمرهترین اشیاء و حتی گاهی به چشمنیامدنیترین آنها، مثل سنجاقهای سر و نعلبکیهای لبپر، کنار هم جمع شدهاند و درحال روایتکردن چیزی هستند.
خود پاموک میگوید: «موزه واقعی آنجاییاست که زمان، به مکان تبدیل میشود و این دقیقا رخدادیاست که در طبقه نیمهتاریک و راهروهای باریک موزه معصومیت رخ میدهد؛ گردهمایی قدرتمندی از اشیاء که با گذشتن از زمان خطی پیش روی آدمهای مدرن، ساحتی پیچیده را به رخ میکشند و همه اینها در ذهنیتی رخ میدهد که معتقد است: «من همه این اشیاء...
را به لحظههایی ارتباط میدادم که طی سالیان در ذهن من به گسترهای از زمان تبدیل شده بودند. گیریم که تهسیگاری بودند یا چیزهای دیگر؛ هر چیزی به یادم میآورد که ما در گذر زمان کنار میز خانواده فسون به چه چیزی مشغول بودیم» (موزه معصومیت، ص۴۲۷).
موزه معصومیت، در واقع موزهایاست از اشیاء عبورکرده از زمان، در ذهن هنرمندی که توانسته تجربهای شخصی (به معنای ذهنیت موجود در رمان) را به تجربهای عمومی تبدیل کند که از همان ابتدا و با انتخاب هوشمندانه نام «معصومیت» برای موزه آغاز میشود و درواقع این اشیاء نه دربردارنده قضاوتی از زمان که تنها بازآوری آن از نظرگاه مخاطب است؛ مخاطبی که میتواند ایرانی گیرافتاده در میانه مدرنیته و سنت باشد یا انگلیسی شقورق و آمریکایی مغرور؛ فرقی نمیکند؛ همه مقهور قدرت این اشیاء، به سفری اُدیسهوار در خود خواهند رفت!
* برگرفته از نام یکی از مهمترین آثار خوان گابریل واسکس؛ نویسنده نوگرای آمریکای لاتین