گفتوگو با دختری که پیش از قصاص، قاتل پدرش را بخشید
به خاطر یک فیلم، قاتل پدرم را بخشیدم
الهه فراهانی- روزنامهنگار
الینا پای برگه را امضا میکند تا قاتل پدرش که قرار بود چند روز دیگر پای چوبه دار برود و قصاص شود، از مرگ رهایی یابد. تا همین چند روز پیش، هیچکس نمیدانست پایان این پرونده جنایی چه خواهد شد. سرنوشت قاتل 30ساله در دستان دختر 19ساله مقتول بود و الینا در همه این مدت اصرار به قصاص قاتل پدرش داشت. مرگ و زندگی قاتل بهنظر قطعی الینا دختر جوان بستگی داشت و حالا الینا آمده بود تا تصمیم نهاییاش را اعلام کند؛ تصمیمی که با بخشش یک زندگی همراه می شد و تنها شرط دختر جوان برای این بخشش ساخت مدرسهای به نام پدرش بود. الینا در گفتوگو با همشهری از جزئیات این پرونده و تصمیم بزرگش میگوید.
درباره اتفاق تلخی که برای پدرت افتاد بگو؟
آخرین روزهای اردیبهشت سال1400 بود. پدرم در یک مغازه کار میکرد و فروشنده بود. شب حادثه پس از تمام شدن کارش، مغازه را میبندد و به سمت خانه حرکت میکند اما در بین راه مرد جوانی به او حمله میکند که اموالش را به سرقت ببرد. ظاهرا پدرم در برابر او مقاومت کرده و با وی درگیر میشود. زورگیر بیرحم برای بهدست آوردن کیف پدرم او را هل میدهد و کیفش را میقاپد. این اتفاق موجب میشود تا سر پدرم با جدول کنار خیابان برخورد کند و او به کما برود. در چند روزی که پدرم در کما بود، کلی نذر و نیاز کردم و پزشکان هم همه تلاششان را کردند که به زندگی برگردد اما فایدهای نداشت. انگار پدرم ماندنی نبود و عزمش را برای ترک این دنیا جزم کرده بود. سوم خردادماه بود که خبر دادند قلب پدرم از تپش ایستاده و او به کام مرگ رفته است.
قاتل پدرت چطور دستگیر شد؟
ماموران پلیس در همان روزهای اول از طریق دوربینهای مداربسته چهره قاتل را بهدست آورده بودند. آن تصویر را هنوز یادم هست. هرگز از جلوی چشمانم کنار نمیرود. قاتل پدرم، موهای بلندی داشت و آن را بسته بود. کتانی سفیدرنگ با طرح خاصی به پا داشت. با همین سرنخها بود که به دام افتاد. او چند روز پس از مرگ پدرم، به همان محدوده رفته بود تا سر و گوشی آب بدهد که یکی از شاهدان او را میشناسد و به پلیس زنگ میزند و به این ترتیب دستگیر میشود.
درباره قاتل پدرت چقدر میدانی؟
چیز زیادی نمیدانم اما آنطور که خودش میگوید ظاهرا سرقت از پدرم نخستین سرقتش بوده و درست در نخستین سرقتش دست به جنایت زده بود. او میگفت انگیزهاش بهدست آوردن پول بوده تا با دختر موردعلاقهاش به کشور آلمان برود و در آنجا زندگی کنند.
درخواست شما از همان ابتدا، قصاص قاتل بود؟
به جز من، پدربزرگ و مادربزرگم نیز اولیای دم هستند اما خب درنهایت من باید تصمیم نهایی را میگرفتم. آنها همهچیز را به من محول کرده بودند. من از همان ابتدا درخواستم قصاص بود و دلم میخواست هرچه زودتر قاتل را بالای دار ببینم. احساس میکردم فقط با قصاص قاتل آرام میگیرم. آنقدر از او کینه داشتم که دلم نمیخواست زنده باشد. او حق زندگی را از پدرم گرفته بود؛ پدری که همیشه هوایم را داشت و تکیهگاهم بود. پدرم زحمتکش بود. بهخاطر خانوادهاش از صبح تا شب کار میکرد. اگر الان من در این نقطه ایستادهام بهخاطر حمایتهای پدرم است.
در چه نقطهای هستی؟ کار میکنی؟
من دانشجوی رشته گرافیکم. هنرمند و نقاشم. پدرم همیشه دلش میخواست من یک گالری نقاشی افتتاح کنم. قطعا تلاش میکنم تا پدرم را به رویایش برسانم. خودش نیست اما روحش از آسمان نظارهگر است و از موفقیتهای من خوشحال خواهد شد.
چه شد شما که تا دیروز درخواستت قصاص قاتل پدرت بود، تصمیم گرفتی قاتل را ببخشی؟
من در تمام جلسات دادگاه خواستار قصاص قاتل پدرم بودم. حکم قصاص صادر و تأیید شد، سپس به اجرای احکام فرستاده شد و همهچیز مهیا بود برای قصاص. از سوی دیگر خانواده قاتل خیلی تلاش کردند رضایت بگیرند اما نظر من تغییر نمیکرد.پرونده هم روند قضاییاش را طی کرده بود و من بیصبرانه منتظر روز اجرا بودم. در این بین، چند باری خواب پدرم را دیدم و احساس میکردم میخواهد چیزی به من بگوید تا اینکه یک شب نشستم به تماشای یک فیلم ایرانی. داستان فیلم درباره قصاص دختری بود که مرتکب قتل شده بود. در نهایت دختر با وجود التماسهای فراوان قصاص شد و ولی دم که زنی جوان بود بعد از قصاص، دچار مشکلات روحی فراوانی شد. دیدن این فیلم خیلی مرا متاثر کرد. تا صبح نخوابیدم و همان شب با خدا معامله کردم. با خودم گفتم قاتل پدرم را میبخشم و او را بهدست خدا میسپارم. خدا خودش جان میدهد و جان میگیرد.
پدربزرگ و مادربزرگت هم موافق بودند؟
روز بعد رفتم پیش آنها، هرچند بندهخداها حرفی نداشتند و میگفتند هرچه تو تصمیم بگیری. همین شد که به دادسرا آمدیم تا پای برگه رضایت را امضا کنیم. از طرفی شنیده بودیم که قاتل هم خیلی نادم و پشیمان است و رفتارهای خوبی در زندان داشته. امیدوارم از این به بعد درست زندگی کند.
درخواستت دیه است؟
قرار است دیه بگیریم اما بهخاطر آرامش روح پدرم، فکرهای خوبی در سر دارم.
چه فکری؟
می خواهم به روستای زادگاه پدرم بروم و با پول دیه یک مدرسه بسازم. میخواهم فرصت یادگیری و درس خواندن برای بچههایی را فراهم کنم که در فقر زندگی میکنند. فکر میکنم با این کار، روح پدرم در آرامش ابدی خواهد ماند.