درحاشیهرفتنها
امیر جلال الدین مظلومی
زمانه ما روزگار شتاب است، شتاب برای رفتن و رفتن برای رسیدن. مردمی شتابزده که گامهایشان میانهای با درنگ ندارد؛ چراکه دقیقهها حتی ثانیهها نیز ارزش اقتصادی دارند تا جایی که در روزشمار سپردهها سود ثانیهها هم لحاظ شده است.
برای مردم این روزگار با اینهمه رفتن و دویدن، پاها مهمند. در این میان اگر نیمنگاهی هم به کفشها؛ رفیق همراه و همیشگی آنها داشته باشیم، کفاشهای دورهگرد زمانه ما وارد داستان میشوند. اما چرا دورهگرد؟ چون بساط کفشگران امروزی درواقع کیفی است که میتوان آنرا بست و روی سکوی مغازهای که دری بسته و کرکرهای پایین کشیده دارد، یا توی هشتی بنایی قدیمی و متروک گشود.
به این ترتیب پینهدوزهای این دوره، هم پارهوقتند و هم سیار؛ در حوالی ایستگاه مترو، ورودی تفرجگاهها، بوستانهای شهری و... بساطشان برپاست. در میان قوطیهای رنگبه رنگ واکس و جلادهنده، رشتههای الوان و دراز و کوتاه بند و کفی و زیره کفش مشغولند تا لباس ناسور قدمها را نونوار کنند.
اما همینها که گردوغبار از پاپوشهای ما میگیرند، خود بر چهره غبار سفر دارند و در گپوگفت، لهجه غربت. یا اهالی کشور همسایه شرقیاند که امواج جنگ داخلی و تجاوز اجنبی آنها را به شهرهای بزرگ کشور ما کشانده است، یا روستازادگان و حاشیهنشینان همین آب و خاکند که از اعماق کندهاند تا خود را به سطح خیابانهای پررفتوآمد شهر برسانند بلکه به تختهپارهای بچسبند و از این ستون به آن ستون برایشان فرجی یا کمکخرجی برسد؛ کسانی که پای بازگشتشان فعلا لنگ است وگرنه کفش آمدن را هنوز نگاه داشتهاند، کفشی که پاکردنی است و برق آن چشم اهل سفر را روشن میکند.