چند فرسنگ زیرشهر
حکایت آدمهایی که از زیر زمین نان درمیآورند
رابعه تیموری-روزنامهنگار
هر قدر طناب بلندتر میشود، او بیشتر فرو میرود؛ یک متر، دو متر، سه متر... دیگر از قد و قامت ترکهای امیر اثری نیست. او به ته چاهی فرورفته که با دست خودش و به ضرب و زور کلنگ و تیشه کنده است. امیر از زیرسنگ نان درمی آورد. از کندن همان تونلهای زیرزمینی که در گوشه و کنار شهر حفر میکند تا لوله آب و فاضلاب را زیر آسفالت خیابان بخوابانند یا سیم برق فشار قوی را از دل زمین رد کنند. شاید هم برای خرامیدن قطارهای بینشهری تونل بزند و راه صاف کند.
امیر حبیبی یکی از صدها کارگر این شهر است که دهها فرسنگ زیرزمین کار میکند. هنوز فقط 8متر کندهاند و تا 24متر بکنند خیلی راه دارد. از پیادهرو غرب بزرگراه شهید مدرس شروع کردهاند و قرار است آنقدر بکنند که اداره برق بتواند کابلها را به آن طرف بزرگراه برساند. بزرگراه شهید مدرس در دامنه کوه البرز قرار گرفته و کندن زمین سخت و سنگی آن آسان نیست. دستگاه کمپرسور حفاری دورتر از چاه با سروصدا کار میکند و وقتی چاه به وسیله کمپرسور هوادهی میشود، لایههای سخت و صخرهای آن کمی وامیدهند و با ضربات جاندار کلنگ و تیشه امیر فرو میریزند. در سروصدا و رفتوآمد بزرگراه شهید مدرس صدای کلنگزنی امیر شنیده نمیشود و وقتی او با پلک و مژه و سر و روی خاکآلودش سر خود را از چاه بیرون میکشد، عابران آنقدر متعجب تماشایش میکنند که انگار تازه چشمشان به دهانه گشاده چاه و تل خاک اطراف آن افتاده است.
کندن چاه 170متری
از صبح سپیدهدم تا دمظهر که نوبت چاهکنی نورمحمد برسد، همدم امیر همین چاه است. خیال امیر آسوده است که اینجا از موش و مار و عقرب خبری نیست و در 15، 10سالی که او در گوشه و کنار این شهر زمین میکند، هیچوقت چاه روی سرش آوار نشده، ولی برای همکاران چاهکن او فراوان اتفاق افتاده که دیوارههای سخت و چغر چاه به ضربه شدید کلنگی یکباره به جنبش درآمده و چاهکن را زیر خروارها خاک فرو بردهاند. تنها روشناییای که ته چاه را روشن میکند، نور چراغ کوچکی است که با کش به پیشانی امیر قلاب شده است. هر چه ارتفاع چاه بیشتر شود، هوایش بیشتر دم میکند و نفسکشیدن سختتر میشود. آبی هم که مرتب از دل زمین میجوشد، دشواری کار را دوچندان میکند. امیر اهل شهر فاریاب است و در این سال ها که در گوشه و کنار تهران مشغول چاهکندن برای اداره برق و سایر سازمانهای خدماتی بوده، میان وطنش افغانستان و ایران در رفتوآمد بوده است. البته از چندماه پیش که نامزد کرده بیشتر به فاریاب میرود و تا او برگردد باید نورمحمد به تنهایی جورش را بکشد. نورمحمد 20سالی از امیر بزرگتر است و به همین اندازه هم از او بیشتر چاه کنده است. نورمحمد چاه 170متری هم کنده است و به قول خودش نصف عمرش را زیرزمین گذرانده است.
آنها بندبازی میکنند
وقتی امیر توی چاه کلنگ میزند، نورمحمد باید بالای چاه گوش به زنگ باشد و دلوهای چرمی پر از خاکی را که او بالا میفرستد، زود و تند خالی کند، بعد دوباره دلو را به طناب ببندد و به ته چاه بفرستد. او و امیر هم مانند همین دلو از چاه بالا و پایین میروند. هر یک از آنها که باید چاه بکنند، ریسمان چرخ آهنی را سفت میچسبند و مانند بندبازی که آماده معرکهگرفتن است در دهانه چاه معلق میماند. آن وقت کسی که وظیفه خالیکردن دلو را بر عهده دارد، دستهچرخ را میچرخاند و با هر چرخش دسته بلند چرخ، طناب بازتر و بازتر میشود و چاهکن آنقدر پایین میرود که زمین را زیرپایش احساس کند. برای بالا آمدن هم همین ریسمان و چرخ آهنی به کارشان میآید، اما اگر تنها باشند و کسی نباشد که چرخ چاه را بچرخاند کارشان سختتر است و باید درحالیکه دستهایشان را به دیوارههای چاه محکم میچسبانند در فرورفتگیهای دیواره چاه دنبال جای پا بگردند و با احتیاط تنه خود را بالا بکشند. در این مواقع اگر پایشان روی دیوارهها خوب جابه جا نشود، حتما به ته چاه سقوط میکنند. امیر و نورمحمد از حقوقی که پیمانکار اداره برق به آنها میدهد ناراضی نیستند. امیر میگوید: «آدمهای باانصافی هستند و ناهار ما را هم میدهند. خدا را شکر، بس است دیگر!» امیر میخواهد با پولی که پسانداز میکند در فاریاب عروسی بگیرد و نامزدش را به خانه ببرد. نورمحمد هم عیالوار است و با حقوق چاهکنی خرج زن و بچه میدهد.