«من بیمار شدهام و دلم نمیخواهد در زندان جانم را ازدست بدهم» زندانی70ساله که یک کلاهبردار حرفهای بود از زندان با فرزندانش تماس گرفت و با گفتن این جملات، برای آزادی از آنها درخواست کمک کرد. فرزندان این مرد کلاهبردار پس از این تماس به تکاپو افتادند و برای آزادی پدرخانواده، نقشه سرقتهای سریالی کشیدند.
به گزارش همشهری، تحقیقات در این پرونده از حدود 3ماه قبل شروع شد؛ وقتی ماموران پلیس در جریان سرقتهای سریالی از شرکت کنندگان در مراسم ختم قرار گرفتند. مالباختهها کسانی بودند که برای شرکت در مراسم خاکسپاری و ختم به بهشت زهرا(س) یا مساجد رفته بودند. بررسیها نشان میداد سارقان 3زن جوان هستند که با نزدیکشدن به افراد عزادار،
در یک چشمبرهمزدن، جیبشان را خالی میکنند. در این شرایط تلاش برای بازداشت سارقان حرفهای ادامه داشت تا اینکه چند وقت قبل یکی از سارقان زن سر بزنگاه گیر افتاد. وی در حال خالیکردن جیب فردی بود که پدرش را از دست داده بود و شیون میکرد. در همان لحظه یکی از بستگان مالباخته متوجه سرقت زن جیببر شده و بلافاصله به وی نزدیک شد و مچش را گرفت. از سوی دیگر 2زن جوان که بهنظر میرسید همدستان وی هستند، به آرامی از میان جمعیت عبور کرده و گریختند. در این میان شاهدان به پلیس زنگ زدند و طولی نکشید که مأموران در آنجا حاضر شدند. هرچند زن جوان فریاد میکشید که بیگناه است اما در بازرسی از کیف وی، 3گوشی موبایل و 2کیف زنانه بهدست آمد. اموال مسروقه متعلق به زنان سیاهپوشی بود که در مراسم خاکسپاری حضور داشتند. دیگر راهی برای کتمان وجود نداشت و زن جوان ناچار شد جرم خود را گردن بگیرد. این زن دستگیر شد و در بازجوییها اعتراف کرد که سرقتهای سریالی را با همدستی 2خواهرشوهرش انجام میدهد. خواهرشوهرهای این زن جوان از افراد سابقهدار در زمینه جیببری بودند که دستگیر شدند و هر 3متهم به دستور قاضی علیرضا بهشتی، بازپرس شعبه دوم دادسرای ویژه سرقت، برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتند.
بازی در نقش یک مرده
تازهعروس 24سال بیشتر ندارد و میگوید خانواده شوهرش او را مجبور به سرقت میکردند تا پدرشوهرش را از زندان آزاد کنند. گفتوگو با این تازهعروس سارق را میخوانید.
پدرشوهرت به چه جرمی در زندان است؟
کلاهبرداری. او سالهاست که در زندان است اما بهتازگی مبتلا به یک بیماری لاعلاج شده و دلش میخواهد زودتر از پشت میلههای زندان آزاد شود. او به شوهرم و خواهرشوهرهایم گفته که بزرگترین آرزویش قبل از مرگ این است که در خانه خودش بمیرد.
و تو هم بهخاطر آزادی پدرشوهرت، برای خودت دردسر درست کردی و تبدیل به یک خلافکار شدی؟
باور کنید مجبور شدم. من مجرم نیستم و در یک خانواده درست و حسابی بزرگ شدهام. با دستان خودم زندگیام را نابود کردم. درست از روزی که مهران وارد زندگیام شد، بدبختی سراغم آمد.
با شوهرت مهران چطور آشنا شدی؟
دوستش کیفم را در خیابان زد. من که آن روز نفهمیدم که مهران با کیفقاپ همدست است. او آن روز فردینبازی درآورد و وانمود کرد سراغ دزد کیفقاپ رفته و گیرش انداخته است تا کیفم را برگرداند اما در حقیقت با سارق همدست بودند و با هم کیفقاپی میکردند. او فریبم داد و نقش یک آدمحسابی را بازی کرد. میگفت مقیم آلمان است و حتی پدرش هم در آلمان زندگی میکند. به خواستگاریام آمد و باوجود مخالفتهای خانوادهام، به ازدواج با او اصرار کردم اما بعد از عقد متوجه شدم که پدرشوهرم در زندان است. شوهرم و خواهرهایش هم سارق و جیببر سابقهدار هستند. پدر شوهرم به بهانه اخذ ویزای آلمان، سر افراد زیادی را کلاه گذاشته و میلیاردها تومان پول به جیب زده بود. حتی برای مدتی نقش مرده را بازی کرده و خانوادهاش اعلامیه او را روی در و دیوار چسبانده و برایش مراسم ختم گرفته بودند اما یکی از طلبکارانش بهصورت اتفاقی او را در خیابان دیده و به این ترتیب نقشه فرارش از دست طلبکاران ناکام مانده بود.
با چه شگردی سرقت میکردی؟
با همدستی 2نفر از خواهرشوهرهایم به بهشت زهرا یا مساجد میرفتیم و جیب سیاهپوشان را خالی میکردیم. البته که من اینکاره نبودم و خواهرشوهرانم به من آموزش جیببری دادند تا اینکه کمکم راه افتادم.
تازهعروس با همدستی خواهرشوهرهایش راهی سرقت می شد
سرقت برای آزادی پدرشوهر
در همینه زمینه :