• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
یکشنبه 1 مرداد 1402
کد مطلب : 198071
+
-

صراحت نویسنده‌ای مرده

فاطمه اشرف

ادبیات آمریکای لاتین بخش مورد علاقه من است. اگر کتابفروشی برایم غریبه باشد و تابلو و راهنمایی نداشته باشد، دنبال اسم مارکز بزرگ می‌گردم، آن را که پیدا کنم حوالی‌اش می‌شود محدوده دلخواهم. چرخ می‌زنم و از دیدن نام‌ها و کتاب‌های قدیمی و قبلا خوانده‌شده، همان اندازه به‌وجد می‌آیم که از کتاب‌های تازه.
حدودا یک سال پیش در کتابفروشی محل، طبقه ادبیات لاتین را نگاه می‌کردم که مردی جوان نزدیک آمد. نمی‌شناختمش اما برخوردش معرفی‌اش کرد. پرسید: «به ادبیات آمریکای لاتین علاقه دارید؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و فهمیدم مسئول تازه بخش کتاب بزرگسال است.
گفت: «از ماشادو دِآسیس چیزی خوانده‌اید؟» گفتم: خیر و او شبیه ماهیگیری که طعمه‌اش لقمه دندان‌گیری بوده، سریع کتابی را از بین «پاییز پدر سالار» و «کینکاس بوربا» بیرون کشید و سمتم گرفت: «اینو بخونید، دعام می‌کنید.» نام مرموز کتاب که «خاطرات پس از مرگ براس کوباس‌» بود و جلدی که 2انسان شبیه فرشته یا 2فرشته انسان‌نما را نشان می‌داد، من را مردد کرد. پرسیدم: «ترسناکه؟» خندید و تأکید داشت رمانی عاشقانه پیشنهاد داده است که اگر یک صفحه از آن را بخوانم ادامه ندادنش سخت‌تر از ادامه دادنش است. توضیحات خوبی بود، اما آن چیزی که قانعم کرد کتاب را بخرم نام مترجم بود. نام عبدالله کوثری از آن کدهایی است که اگر روی کتابی ببینم نیم بیشتری از مسیر انتخاب را رفته‌ام. کتاب را شروع کردم. اطلاعاتی که مسئول کتابفروشی داده بود، درست بود؛ خاطرات پس از مرگ براس کوباس، رمان گیرایی است که راوی مرده آن را در 160فصل کوتاه نوشته است و هرچند کتاب از سر فراغت نوشته شده، آن هم با فراغت آدمی که دیگر دلشوره گریز زمان را ندارد، اما خواندنش راحت است. من در مسیر خواندن این کتاب بود که به خط کشیدن و هایلایت کردن جملات رو‌ آوردم. اینکه بعضی جملات را بخوانم و رد شوم برایم کافی نبود. باید برایشان کاری می‌کردم تا لابه‌لای این 293صفحه گم نشوند؛ برای همین ترس از خط‌خطی شدن کتاب را کنار گذاشتم و دیگر یک مداد مشکی و یک هایلایتر سبز کنار دستم بود و همزمان که پیش می‌رفتم بخشی از ذهنم را پیش جملات هایلایت شده جا می‌گذاشتم. کتاب که تمام شد برای بیشتر خواندن از نویسنده‌‌ای برزیلی که تازه کشف کرده بودم به کتابفروشی برگشتم. کینکاس بوربا را برداشتم و هرچند پشت جلد کتاب عشق را از مضامین اصلی کتاب معرفی کرده بود، اما می‌دانستم جملات ماشادو دِآسیس به فلسفه نزدیک‌تر ایستاده است تا به عشق و شاید اصلا عشق از نظر نویسنده همین اندازه فلسفی است. قرار داشتم از مسئول جدید بخش بزرگسال تشکر کنم، اما هرچه سر چرخاندم جوان را ندیدم. جای مسئول قبلی با دختری جوان پر شده بود، اما خودم می‌دانستم انتخاب کینکاس بوربا را هم مدیون معرفی او هستم. کتاب تازه را برداشتم و جوان را در دلم دعا کردم.





 

این خبر را به اشتراک بگذارید