فرش قرمز برج میلاد برای کارتن خوابها
کارتنخوابهای بهبودیافته انجمن طلوع بینشانها یکی از قشنگترین اتفاقات زندگیشان را رقم زدند؛ دورهمی خانوادگی در میلاد
مریم سرخوش-روزنامهنگار
نام قشنگی دارد؛ طلوع بینشانها، که حالا یازدهمین جشن سالانه انجمنش را با افطاری ماه مبارک جشن گرفته و برای دور هم جمع کردن اعضایش، فرش قرمز برج میلاد را به آنها هدیه داده است. اعضایی که پیش از ورود به انجمن هیچ ویژگیای نداشتند به جز درد اعتیاد و کفخوابی خیابانها، اما حالا هر کدامشان از کف دروازه غار و خیابانهای غمزده خلازیر، زندگی را دوباره ساختهاند، آن هم با چه کیفیتی! یک نفر مثل محمدمهدی که هنوز 20سالگیاش را ندیده اما چند سالی است که با کودکی پر از اعتیادش خداحافظی کرده است. نفر دیگر مثل عباس که آن روزها، آخرین خواستهاش پیش از خواب کف پسکوچههای دروازهغار مرگ بود، حالا 2کودکش را میان صندلیهای پرازدحام سالن میلاد با اشتیاق در آغوش گرفته. یک نفر مثل سارا که از 17سالگی پاک است و حالا بهجای دربهدری با مواد، عکاسی میکند. حتی محمد که یک روز با کفشهای گندیده راهی انجمن شد و قبولش هم نمیکردند، اما حالا برای نقشآفرینیاش در سریال یاغی، هیاهو و دستزدنهای جمعیت تمام نمیشود. اعضای چندهزار نفری انجمن طلوع بینشانها سهشنبهشب روزهشان را در برج میلاد باز کردند؛ همان برجی که تا همین چند سال پیش دیدنش از نزدیک باور دودزدهشان هم نمیگنجید اما حالا سرشان را بالا گرفتهاند و اینجا کنار هم آنقدر خانواده بزرگی شدهاند که کارهای بزرگتر و برگزاری جشن سال بعد در سالن 12هزار نفری استادیوم آزادی را برنامهریزی میکنند. همانهایی که امروز بینشان نه، بلکه هر کدام اثر و نشانی دارند؛ صبح به صبح که بیدار میشوند، نه غم دلار دارند و نه گرانی سکه.... پر شدهاند از اراده، امید، دوستی، عشق و یک دغدغه بزرگ؛ نجات یک کارتنخواب دیگر. مراسم را مجری معروف صدا و سیما آغاز میکند، اما قشنگترین ورودی را اکبر رجبیمشهود، رئیس انجمن طلوع بینشانها رقم میزند، وقتی که میگوید: «آغازمان برای نسترنسادات است که 14سال پیش از پشت پرچینها بیرونش آوردیم با 2بچه؛ حسام و ملیکا. مادرشان بهخاطر کراک فوت کرده بود و خود نسترنسادات برای تامین مواد آنقدر آسیب دیده بود که سیستم بدنیاش کلا بههم ریخته بود. سرطان خون داشت. برای درمان هیچ بیمارستانی قبولش نمیکرد؛ ما هم هیچ پولی نداشتیم که هزینه درمانش کنیم. در خیابان کنار نگهش داشتیم و زنگ زدیم اورژانس که شاید اینطوری قبولش کنند، اما نشد! وسط راه مأمور اورژانس گفت باید پیاده شویم. اسمش علی بود و گفتم بیا پای جان این زن بایستیم، شاید نجات پیدا کرد. قبول کرد و بالاخره یک بیمارستان پیدا شد، اما 3روز بعد فوت کرد. حال آن روزم گفتنی نیست، زیر میز گریه میکردم. محمود نخستین کارتنخواب بهبودیافته طلوع بینشانها کنارم بود و به من دلداری میداد. میگفت: اکبر، این خیلی مهمه که نسترنسادات در بیمارستان فوت کرد نه کف خیابان.» او که همه «عمواکبر» صدایش میزنند، حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: «ما همان روز از روح نسترنسادات که نه زندگی را دید و نه خوشیاش را، کمک گرفتیم تا حق کارتنخوابها از زندگی را نشان دهیم. امروز 17هزار و 259نفر کارتنخواب این انجمن بدون هیچ کمک دولتی به زندگی برگشتهاند.» عمو اکبر درباره آرزوهایش در آن سالها هم میگوید که بلندبلند در قهوهخانه سید، تکرارشان میکرده؛ اینکه یک مرکز بزنند برای کارتنخوابها و امروز دیگر نه یک مرکز که از شیرآباد تا سیستانوبلوچستان و بقیه شهرها، سراهای طلوع پر شده از کسانی که میخواهند زندگی را دوباره بسازند. به گفته عمو اکبر بهبودیافتگان طلوع بینشانها همهشان وقف خدمات اجتماعی هستند و حتی برای زلزلههایی که سر مردم آوار شد، از سرپلذهاب، آققلا، لرستان تا پلدختر و خوی، غوغا کردند. داستان هر کدامشان هم در طول مراسم تکرار میشود و برخیشان روی سکو میآیند. چند نفرشان خاصتر از بقیه زندگی میکنند و داستانشان خواندنی است.
دوربینی که جای مواد را گرفت
محمدمهدی هنوز طعم 20سالگی را نچشیده است؛ سالها در خلازیر کارتنخوابی کرده و حالا بهجای دربهدری پیدا کردن یک گرم مواد کف پسکوچههای مصیبتزده یک محله فراموش شده، دوربین حرفهای بهدست گرفته و سالن همایشهای برج میلاد را برای ثبت تصاویر جشن سالانه طلوع بینشانها بالا و پایین میرود. هم درس میخواند و هم سفالگری میکند. رویاهایش آنقدر بزرگ شده که حالا روی سکوی سالن است و جمعیت چندهزار نفری برایش کف و هورا بکشند. کمی آن طرفتر سمیه هم مشغول عکاسی است. در 24سالگی، 7سال از پاکیاش میگذرد و بچههای انجمن میگویند آنقدر این سالها کار کرده که حالا پول پیش خانهاش از خیلیها بیشتر است. روی سکو میآید و میگوید: «سمیهام، یک معتاد، 7سال و 4ماه پاک... خدا را شاکرم که توانستم زندگی را دوباره بسازم.» بعدها به او گفتهاند روز اولی که وارد طلوع شده، بچههای انجمن برایش گریه کردهاند و این عجیبترین چیزی بوده که در زندگیاش دیده، اینکه کسی در این دنیا به فکر او بوده و برایش گریه کرده است....
از دروازهغار تا یاغی
در تمام روزهای کارتنخوابیاش آنقدر ناسزا و توهین شنیده که وقتی به او نشانی طلوع بینشانها و اکبر رجبی را میدهند، باور نمیکرده که بالاخره با پای خودش راهی آنجا شود. یک روز گرسنه و خسته با کفشهایی که بوی گندیدگیاش همهجا را پر کرده بود، سراغ عمواکبر میرود. قبولش نمیکردهاند آنقدر التماس کرده که در نهایت پذیرفتهاند. حالا از خانه خوبش میگوید، شغلی که به آن افتخار میکند و نقشی که در یکی از سریالهای خوب ایرانی بازی کرده است. محمد صابری، بازیگر سریال یاغی: «محمدم، معتاد، 4سال و 8ماه پاک. خدا را شاکرم که از کف دروازهغار به فرش قرمز برج میلاد رسیدم...»
گریه معتاد توصیف شدنی نیست
انجمن، نویسنده هم دارد و حاضران از ورودش به سکو هیجانزده میشوند و سالن پر میشود از صدای دستها: «عباسم، یک معتاد... در 4سالگی پاکی ازدواج کردم و در 5سالگی صاحب فرزند دختر شدم، در 10سالگی پسرم به دنیا آمد. من همان کسی هستم که خداوند از زندان قزلحصار بیرون آورد و فرصت نوشتن کتاب «زندگی در 3مرحله» را به او داد. خداوند کار نمیکند، شاهکار میکند. عمواکبر و بچههای طلوع، خداوند با ماست. درد اعتیاد درد سنگینی است و چهکسی میتواند گریه یک معتاد زیر پتو را تعریف کند؟»
حامی کارتنخوابهای آلمان
طلوع بینشانها لژیونر هم دارد؛ مثل مرتضی که حالا ساکن آلمان شده و کارتنخوابهای آنجا را حمایت میکند. درس میخواند اما نه یادش رفته کارتنخوابیهایش را و نه یادش خواهد رفت روزهایی که هزاران بار آرزوی مرگ میکرده است. دلش آرام ندارد برای بودن کنار همه آنهایی که حالا صندلیهای سالن را پر کردهاند؛ برای همین پیامی برایشان ارسال کرده است؛ در متن پیامش آمده «یک کارتنخواب نیاز به کمی احترام، باور، اعتماد و مهرورزی دارد تا بتواند از زمین بلند شود، تا بتواند لذت زنده بودن را جایگزین آرزوی مرگ کند. در طلوع این معجزه برای هزاران نفر اتفاق افتاده و برای هر کدامشان میتوان داستانها نوشت. طلوع، کارتنخوابها را باور کرد، اعتماد کرد و احترام کرد. شیوه زندگی کردن را به آنها یاد داد تا کسی مثل من از نیستی به هستی برسد. »
هادی حجازیفر و تشکر از «بینشانها»
زلزله خوی که آمد، اعضای انجمن طلوع بینشانها ساکشان را بستند برای حضور در مناطق زلزلهزده این شهرستان. 20نفر از آنها 2ماه تمام برای مردم غذای روزانه میپختند، 30میلیارد تومان وسیله برای مردم خوی فرستادند و یکی از قشنگترینهایش 10هزار جفت کفش کودکانهای است که در اسلامشهر دوختند و بچههای طلوع در خوی پای کودکان کردند. برای قدردانی از محبت طلوعیها یک شاهد عینی هم در سالن حضور دارد؛ هادی حجازیفر، هنرپیشه اهل خوی که به همشهری میگوید برای قدردانی از محبت اعضای این انجمن راهی برج میلاد و حضور در مراسم افطاریشان شده است. اعتیاد، گره تلخی به خاطرات کودکیاش زده، مردد است که توضیح بدهد یا نه؟ اما در نهایت از فوت برخی از عزیزانش بهدلیل همین اعتیاد در سالهای گذشته خبر میدهد: «آنها مهربانترین کسانی بودند که میشناختم، اما در سنی نبودم که بتوانم کمکی کنم. در خوی از همان کودکی به زلزلههای چندریشتری عادت داشتیم، زندگی میکردیم و عادت کرده بودیم به فقر، محرومیت و اعتیاد. زلزله بهمن که آمد، نگاه اول مصیبتی بود که زادگاه من و مردمش را دچار مشکل کرد، اما حالا هر چه بیشتر میگذرد احساس میکنم زیبایی این مصیبت، نگاه خدا و تمرکزی بود که این عزیزان و خیران به خوی داشتند.»
حجازیفر درباره اینکه خودش در این حوزهها تا چه حد فعالیت دارد، هم توضیح میدهد: « ایمان دارم کسانی که در اینباره فعالیت میکنند، قلب و روح بزرگی دارند. اما خودم هم از هر فعالیتی که بخشی از بزهها و آسیبهای اجتماعی را کم کند، استقبال میکنم و اگر بتوانم کمکی در اینباره داشته باشم، حتما انجام خواهم داد. حضورم در این مراسم هم در راستای همین مسئله است و علاوهبر آن بچههای طلوع بینشانها در زلزله خوی فعالیت چشمگیری داشتند و کمکهای زیادی به مردم این منطقه کردند و به نوعی حضورم در این مراسم قدردانی از محبت آنها از طرف خودم و مردم خوی است.»