یادی از روحانی و فعال فرهنگی، شهید محمد اصلانی که سال گذشته در مشهد ترور شد
بابا با زبان روزه به آرزویش رسید
الناز عباسیان- روزنامهنگار
یک سال گذشت؛ از آن روزی که حاجی اصلانی با زبان روزه در قطعهای از بهشت، در حرم مطهر امام رضا(ع) روی زمین به خون خودش غلتید، یک سال گذشت. غمخوار مردم غمدیده حاشیه شهر مشهد بود. برای رفع مشکلات آنها تلاش میکرد و ریش گرو میگذاشت. شهید حجتالاسلام محمد اصلانی در تمام سالهایی که زندگیاش را وقف فعالیتهای جهادی و مردمی کرده بود، شهید زنده بود و عاقبت هم به آرزویش رسید. طلبه جهادگر گمنامی که همیشه لبخند بر لب داشت، مزد خدمت بیمنتش برای محرومان را در یکی از روزهای مهمانی خدا گرفت و با لباس شهادت، زائر و همسایه همیشگی امام رئوف(ع) شد. آرزویی که وقتی همراه 3برادرش، نوجوانی و جوانیشان را در خط مقدم و زیر توپ و خمپاره میگذراندند محقق نشد. در ادامه بخشی از زندگی این روحانی و فعال فرهنگی که جانباز دفاعمقدس و برادر شهید بود را در گفتههای همسر، فرزند و یکی از دوستانش مرور میکنیم.
خوشمشرب بود و خندهرو. چه در خانه و چه در مسجد. روحیه شاد و خندان او در اردوی جهادی و سالن ورزش موقع بازی والیبال با بچههای محله و... هنوز در خاطر اهالی حاشیه شهر مشهد مانده است. حجتالاسلام علی محبوب ،یکی از دوستان شهید، وقتی گریزی میزند به حدود 23سال قبل و تصمیم مهمی که حاج آقا اصلانی گرفت، راز رابطه عمیق او با اهالی باصفای محلههای حاشیه شهر بیشتر آشکار میشود؛«شهید اصلانی حدود 24سال قبل، در یک مجموعه بهعنوان نیروی اداری مشغول کار شد و حدود 4سال هم در آن شرایط فعالیت کرد. اما نتوانست دوام بیاورد. میگفت روحیه من، مناسب کارهای میدانی است. به همینخاطر کار اداری را رها کرد و داوطلبانه وارد فعالیتهای جهادی و مردمی شد؛ آن هم در محلههای حاشیه شهر. از وقتی هم همکاریاش با مجموعه امور مساجد مشهد شروع شد، فعالیتهایش در این محدوده، جدیتر و عمیقتر شد.» دلسوز بود و سعی میکرد تا حد توان برای حل مشکلات مردم کاری انجام دهد. همین شد که اهالی حاشیهنشین برای حل مشکلاتشان به او مراجعه میکردند. محبوب ادامه میدهد: «از تهیه بستههای معیشتی برای خانوادههای کمبرخوردار و تهیه جهیزیه برای نوعروسان آبرومند گرفته تا پیدا کردن کار برای جوانان، از هیچ کاری برایشان دریغ نمیکرد. قلب تمام این فعالیتهای مردمی شهید اصلانی، در مسجد محله میتپید؛ مسجد صاحبالزمان(عج) که با همت و پیگیریهای خودش بنا شده بود.»
فقط امام جماعت مسجد نبود!
خودش ادامه میدهد:«حاج آقا نهفقط امام جماعت مسجد که نماینده دلسوزی بود که راه درست مطالبه حقوقشان را هم به آنها نشان میداد. اهالی محله «صبا» خوب یادشان است که حاج آقا چقدر در ماجرای سند خانههایشان دوندگی کرد. زمینهای این محله در سال 60از طرف شورای اسلامی کارکنان شهرداری به مردم واگذار شده بود اما در بحث تحویل اسناد، تأخیر صورت گرفته بود و بعد از گذشت سالها مشکلساز شده بود.» مردم حاج محمد اصلانی را از خودشان میدانستند؛ چون میدیدند شبیه خودشان زندگی میکند. میدیدند با اینکه با مسئولان شهری و استانی مراودات نزدیک کاری دارد، در تمام این سالها تغییری در سبک زندگیاش ایجاد نشده و همان طلبه سادهزیست 20سال قبل است. حجتالاسلام محبوب در اینباره میگوید:«بعد از شهادتش کلی روایت قشنگ و تأثیرگذار از رفتار و زندگی ایشان شنیدهایم. اطرافیانش میگفتند شهید اصلانی علاوهبر تحصیل و تدریس علوم دینی، کشاورزی هم میکرد و با توجه به اینکه همیشه در حال کار و فعالیت بود، شرایط مالی مناسبی داشت. با وجود این، خودش انتخاب کرده بود زندگی متوسط و معمولی داشته باشد. حتی آقای ذبیحی یکی از دوستان قدیمی شهیداصلانی، روی همین خصلت ایشان تأکید میکرد و میگفت: من شهادت میدهم ظواهر دنیا و مادیات درنظر حاج آقا اصلانی، کوچک بود. 21سال قبل که راه کربلا باز شد، حاج آقا هم راهی شد. از زیارت که برگشت، به منزلش رفتم. گذشت تا امسال، یکبار دیگر به خانهاش آمدم و دیدم بعد از 21سال، نه ظاهر خانهاش تغییر کرده و نه حتی لوازم منزلش.»
حاج آقا محبوب ادامه میدهد: «2برادر حاج آقا در جنگ شهید شدند، خود حاج آقا جراحتهایی برداشت و برادر دیگر، جانباز اعصاب و روان شد. بعد از فوت پدر و مادرشان، حاج آقا داوطلبانه، برادر را به خانه خودش آورد. همه میدانند مراقبت از یک جانباز عزیز اعصاب و روان چقدر سخت و پرزحمت است اما حاج آقا و همسر و فرزندانش در این سالها برای پرستاری از این عموی عزیز، خم به ابرو نیاوردند. همه سختیها را به جان خریدند اما راضی نشدند او را به آسایشگاه ببرند.»
همسرم همیشه در گمنامی خدمت میکرد
مسیر روایتها که به خانه شهید اصلانی میرسد، نقش خانواده حاجآقا در جهادگری خستگیناپذیر دیروز و عاقبتبخیری امروزش پررنگ و پررنگتر میشود. جز این هم نمیتواند باشد. تا همسر و فرزندانی همفکر و همراه در خانه نداشته باشی، حضور سبکبال در خط مقدم جهاد و خدمت، رؤیایی دستنیافتنی میشود. برای حاجآقا اصلانی اما، خانواده، بزرگترین دلگرمی در این مسیر بود. البته که زهرا پورعلی، همسر شهید نه فقط همسر که همسنگر او بود. دوشادوش حاج آقا اصلانی بود و به او میبالید. خودش میگوید: «من و حاج محمد اصلانی ۳۳ سال در یک جبهه فعالیت کردیم و حالا احساس میکنم قبل از اینکه همسرم را از دست داده باشم یک همسنگر را از دست دادم. همسرم همیشه در گمنامی خدمت میکرد. دوست داشت گمنام بماند و از منیتها دوری میکرد. میگفت کاری که برای خدا باشد باید خدا بداند. ایشان مزد مجاهدتش در راه خدا را با شهادت گرفت. بحق باید گفت که ثمره این گمنامیها به خواسته خدا و لطف امام رضا(ع) این بود که سرباز امام زمان (عج) اینگونه در بین مردم عزیز شود. این نوع شهادت نعمتی بود که خداوند به ایشان عطا کرد. زمان خدمترسانی به مردم برای حاجآقا شیعه و سنی بودن ملاک نبود. بسیاری بزرگواری کردند و ما را شرمنده خودشان کرده و از اقصی نقاط با ما تماس گرفتند و این حادثه تروریستی را محکوم کردند. این جنایت یک عملیات کور بود. ربطی به مذاهب اسلامی نداشت.»
خانواده پا بهپای شهید رمضان
گرچه حاج آقا اصلانی برای پرورش بچههای پهنه تحت مسئولیتش در حاشیه مشهد، واقعا وقت میگذاشت اما این باعث نمیشد از فرزندان خودش غافل باشد. حاجمحمد، 2پسر و 3دختر دارد که همگی پا جای پای پدر گذاشتهاند. هر دو پسرش، طلبه و حافظ قرآن هستند. 2 دختر بزرگش هم که یکی فارغالتحصیل رشته روانشناسی و دیگری طلبه است، هر دو با طلبه ازدواج کردهاند. اما شخصیت محوری خانواده شهید اصلانی، همسر او است که نهتنها 3دهه، مشوق حاج آقا در فعالیتهای جهادی بود بلکه خودش هم که فرمانده پایگاه بسیج مسجد محله است، پابهپای او در میدان حاضر بود. ریحانه اصلانی، دختر 9ساله شهید اصلانی است که یک سال غم فراق پدرش را به جان خریده اما تنها چیزی که آرامش میکند این است که پدرش به خواسته قلبیاش رسیده. ریحانه با همان زبان کودکانهاش از پدرش چنین میگوید: «دلم برای بابا تنگ شده اما با کسانی که این کار را انجام دادند حرفی ندارم. آرزوی پدرم شهادت بود و به آرزویش رسید.»
مکث
برات شهادتش را حاج قاسم امضا کرد!
همسر شهید به شوق حاج آقا برای شهادت اشاره کرده و میگوید: «سال گذشته در ایام نوروز به اردوی راهیان نور رفته بودیم. حاج آقا در این سفر بارها از شهادت گفت و تکرار کرد آرزوی شهادت دارد. در برگشت از مناطق عملیاتی، به کرمان رفتیم. وقتی در گلزار شهدای کرمان، سر مزار شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز رسیدیم، حاج آقا به من گفت: خانم! دعا کن شهادت، روزی من هم بشود... .» حاج خانم رضایت داده باشد یا حاج قاسم برای اجابت دعای حاج محمد اصلانی آمین گفته باشد، حالا او همنشین رفقای شهیدش و همسفره سردار دلهاست و با خانه جدیدش در جوار امام رضا(ع)، جورچین خوشبختیاش کاملتر خواهد شد.