پیروزه روحانیون- روزنامهنگار
ماه مبارکرمضان که میرسد برای آنها که روزهداری را انتخاب میکنند، در کنار حال و هوای معنوی بینظیرش، سختیهایی هم ایجاد میشود؛ تحمل تشنگی و گرسنگی بهخصوص در فصلهای گرم سال گاهی بسیار سخت میشود. حالا درنظر بگیرید روزهداری را در هوای گرم و روزهای بلند و شرایط سخت اسارت؛ همهچیزش دوچندان میشود هم حال و هوای معنویماه مبارک رمضان و هم سختیهای روزهداری.
آزاده بزرگوار، مهدی طحانیان که وقتی به اسارت عراقیها درآمد 13ساله بود، در کتاب «سرباز کوچک امام (ره)» به رشته تحریر آمده است. در بخشی از این کتاب، خاطراتی از روزهداری در دوران اسارت آمده است. مرور این صفحات در این ایام خالی از لطف نیست.
... «ماه رمضان سال61 از راه رسیده بود. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، اما دلم میخواست مثل بقیه روزه بگیرم. بچهها میگفتند، آخر مگر کسی مجبورت کرده؟ روزه که بهت واجب نیست، چرا خودت را دردسر میدهی؟ گوشم بدهکار این حرفها نبود. تا قبل از این هم ماه رمضانها با تمام غرزدنهای مادر، یک خط درمیان روزه میگرفتم. عاشق حال و هوای افطار بودم.»
عراقیها با اینکه مثلا مسلمان بودند و خبر داشتند که ماه رمضان آمده، اما هیچ تغییری در برنامه غذاییمان نمیدادند. از سحری و افطاری خبری نبود. صبحانه همان شوربا بود و ناهار هم همان چند قاشق برنج و آبجوش رنگیایکه اسمش را خدایی نمیشد گذاشت خورش. شام را هم که عراقیها هیچوقت جدی نمیگرفتند. مجبور بودیم غذاهایمان را همانطوری در آسایشگاه نگه داریم برای سحر و افطار. آش صبح و شام را برای افطار و ناهار را برای سحر نگه میداشتیم. در گرمای خرماپزان ، 12-10 ساعت نگهداشتن آش در محیط آسایشگاه، مسخره بود. عصر نشده، آش کف میکرد و ترش میشد. وقت افطار در ظرفش را که برمیداشتیم بوی ترشیدگی بدجوری میزد زیر بینیمان، اما وقتی بعد از 16-15 ساعت گرسنگی چیز دیگری نداشتیم که بخوریم، مجبور بودیم به روی خودمان نیاوریم چه بلایی سر آش آمده! اردوگاه عنبر در استان الانبار قرار داشت؛ یکی از جنوبی و کویریترین استانهای عراق که هممرز با اردن و عربستان بود. آب و هوای گرم و خشکش استثنایی بود. به هر مصیبتی که میشد گرسنگی روزهای بلند و کشدار تیرماه را تحمل میکردیم اما تشنگی بیچارهمان کرده بود. صبح تا شب، چشم به میخ «حبّانه» آسایشگاه داشتیم. برای افطار و 2لیوان آب خنک از حبّانه که سهم هر کداممان بود، لهله میزدیم.»
... «مناجاتهای شبانه ماه رمضان، با همه سختیها، ترک نشد. شیرینی این مناجاتها و اشکریختنها آنقدر زیاد بود که پیه همهچیزش را به تن میمالیدیم. با هزار استرس برای مراسممان نگهبان میگذاشتیم. شبهای قدر هم با شور و حال خوبیگذشت و در حد بضاعتمان احیا گرفتیم. مطمئنیم در و دیوار آسایشگاه و اردوگاه تا عمر دارد صدای «بک یاالله» بچهها و گریههایشان را فراموش نمیکند.»
...«اولین عید فطر اسارت آمد. از اینکه تمام روزههایم را گرفته بودم، خیلی خوشحال بودم. چهره بچهها هم تکیده شده بود، هم نورانی. خداحافظی با ماه رمضان در اسارت سختتر از شرایط عادی بود. با همه سختیهایی که داشتیم، خیلی به روزها و شبهای باصفایش انس گرفته بودیم. در آموزش عربی پیشرفت خوبی داشتم. جملهسازیام خیلی بهتر از قبل شده بود. از نظر حفظ قرآن هم خیلی راه افتاده بودم؛ هم حفظ میکردم و هم ترجمه. حیفم میآمد معنای لغتهایی را که در آیاتش بود، ندانم.»
سه شنبه 22 فروردین 1402
کد مطلب :
189012
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/xGVA3
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved