شکنجههایی که صهیونیستها مبدع آن بودند
گفتوگو با احمد توکلی درباره شکنجههای ساواک و واکاوی خاطرات بهزاد نبوی از دوران سیاه زندان ستمشاهی
احمد توکلی، دانشجوی رشته برق و الکترونیک دانشگاه پهلوی شیراز، از 1348 تا عید ۱۳۵۶ بهخاطر مبارزات انقلابی دانشجویی خود چندبار دستگیر شد. بار اول محکومیت سال۱۳۵۱ بود که به 8ماه حبس محکوم شد. بعد از آن اجبارا به خدمت سربازی گسیل شد گرچه این بار محکومیتش ۳سال بود ولی پس از اتمام محکومیت ۸ماه اضافه در زندان نگهاش داشتند. درباره نحوه دستگیریاش نمیخواهد نامی از عامل لورفتنش پیش ساواک بگوید و ملاحظه این چهره سیاسی را میکند: «اولین بار سال ۱۳۴۹ دستگیر شدم و ۱۱روز را در ارگ کریمخان شیراز که بهعلت خصومت شاه از سر تکبر با وکیلالرعایا تبدیل به زندان شده بود، گذراندم. یک سال بعد از آن، در شیراز تشکیلاتی ایجاد شده بود که مهندس طاهری آن را اداره میکرد. ۵نفر بودیم که ۲نفرمان، من و ساسان صمیمی دانشجوی برق بودیم. ساسان صمیمی بعدها بهدلیل پیوستن به یک گروه مسلح توسط رژیم سفاک پهلوی تیرباران شد و مهندس فرشیدی دانشجوی مهندسی شیمی بود که بعدها از سال۱۳۸۲ تا ۱۳۸۴ وزیر آموزش و پرورش شد. یک روز مهندس طاهری بسته اعلامیهای را که خودمان علیه جشنهای ۲۵۰۰ساله تنظیم کرده بودیم به من داد تا در اصفهان، مشهد و مازندران توزیع شود. به یکی از دانشجویانی که با ما همکاری داشت بستههای اعلامیه مشهد و اصفهان را دادم تا به نشانیهای بخصوصی برساند و گفتم به نشانی اصفهان بگو از طرف مهندس طاهری است تا به تو اعتماد کنند. این فرد که بعد از انقلاب به سمتهای بالا رسید و هنوز هم خدمت میکند، در مشهد حین پخش اعلامیه دستگیر و به ساواک شیراز منتقل شد. در بازجویی چون تجربه مبارزه کمی داشت، خودش را باخت و گفت که اعلامیه را توکلی به من داده است.»
او در پاسخ به این سؤال که آیا روشهایی که ساواک برای شکنجهکردن انقلابیون بهکار میگرفت ابداعی نیروهای شکنجهگر بود یا این شکنجهها را از سازمانهای امنیتی دیگر در این زمینه به ساواک کمک میکردند، میگوید: «همه ابداع خودشان نبود. اسرائیلیها نقش برجستهای در آموزش به شکنجهگران ساواک داشتند. بین سازمان امنیت کشور و موساد تبادل کارشناس میشد.»
بدترین شکنجهای که تحمل کردم
گرچه این روزها برخی مسئولان سازمان اطلاعات و امنیت رژیم پهلوی مدعی شدهاند ساواک کسی را شکنجه نکرده است، اما اسناد و شواهد موجود نشان میدهد این ادعاها گزافهای بیش نیست. نوع شکنجههایی که برای انقلابیون ازسوی شکنجهگران و بازجویان انجام میشد، گاهی چنان سخت و طاقتفرسا بود که حتی اعمالکنندگان شکنجه را نیز از حد قساوتی که باید به خرج میدادند آزار میداد.
توکلی در اینباره میگوید: «نمونه برخی شکنجههایی که خودم آنها را تجربه کردم، وقتی برای بار دوم و به جرم حمل و توزیع اعلامیههای امام دستگیر شدم، من را به صلیب کشیدند تا جایی که فقط شست پا روی زمین باشد در نتیجه فشار سنگینی به مچ دستان و کتف میآمد. شلاق و قپونی هم بهکار بردند. آپولو هم بود که روی من امتحان نکردند.»
او به یاد دارد نادر افرادی از ماموران، نه بازجویان، بودند که سعی میکردند شکنجهها با شدت کمتری انجام شود. در مقابل بودند شکنجهگرانی که بیمار روانی بودند و وحشیانه شکنجه میکردند.
بهگفته توکلی، آثار و پیامدهای شکنجههایی که از سوی ساواک تحمل کرده، تا همیشه با او همراه است: «بهنظر میرسد تشخیص کارشناسان پزشکی بنیاد درست باشد که میگویند بخشی از مشکلات عصبی وی ناشی از شکنجههای روحی و جسمی آن دوران باشد.»
وقتی شکنجهگران فکر مقاومت زندانیان را نمیکردند
روشهای غیرعادی، وحشیانه و سخت شکنجهگران ساواک بسیاری از آنان را به این باور رسانده بود که کسی قادر به مقاومت در برابر این شکنجهها نیست و زندانیان دیر یا زود به آنچه بازجوها میخواهند اعتراف میکنند. شاید این باور سبب شده بود آنان با بهکارگیری روشهای مدرن و جدیدی که از مأموران موساد و سازمانهای اطلاعاتی دیگر یاد گرفته بودند؛ این روشها را روی زندانیان اجرا کنند تا از این طریق به کسب مدالها و تقدیرنامه از سوی روسای خود مفتخر شوند. این اتفاق را احمد توکلی اینطور توضیح میدهد: «ساواک برخلاف تصوری که از خود ساخته بود توانایی جمعآوری اطلاعات را نداشت و برای این کار متکی به شکنجههای وحشیانه بود. طاقت همه یکسان نبود. برخی مقاومت میکردند و برخی هم خود را میباختند و افراد و اطلاعاتشان را لو میدادند.» توکلی به ترفندی که خودش برای جلوگیری از لو دادن انقلابیون دیگر درطول شکنجههایی که تحمل کرده بود اشاره میکند و میگوید: «شکنجهگران من دنبال این بودند بدانند اعلامیههایی که توزیع میکردم را از کجا آوردهام. من سخت مقاومت میکردم اما بعد به این فکر افتادم که اگر من به مقاومت ادامه بدهم سراغ مهندس طاهری میروند و دسته جدیدی دستگیر میشوند. بنابراین خودم همه را گردن گرفتم و سپس گردن یک روحانی وهمی در مسجد انداختم تا سراغ آن دوستی نروند که مرا لو داده بود و برای فرار از شکنجه مهندس طاهری را هم لو بدهد. آنها هم به مسجدی که گفته بودم رفتند و بعد از چند روز وقتی فهمیدند به آنها دروغ گفتهام دوباره سراغم آمدند و شکنجه را شروع کردند.»
او حرفش را اینطور ادامه میدهد: «یکی از هم پروندههای من به نام «حسین علیا» را وقتی دستگیر کردند به یک تخت فلزی بستند و زیر شلاق گرفتند. بازجوی او برای استراحت چند دقیقهای او را تنها گذاشت. حسین علیا از ماموری که آنجا بود پرسید ساعت چند است؟ و این سؤال خطرناکی بود چرا که انقلابیون با هم قرار داشتند که اگر کسی سر قرار دستگیر شد 2ساعت مقاومت کند بعد بگوید که با فلان و فلان قرار داشتم. مأمور به سرعت به بازجو اطلاع میدهد و بازجو برای اعتراف گرفتن بخاری را زیر تخت فلزی میگذارد تا داغ داغ شود و حسین علیا را روی تخت مینشاند. او با این شکنجه تعادل خود را از دست داده بود و بعد از ۳عمل جراحی دوباره سرپا شد و الان در حال خدمت است.»
شکنجه شدیم و از چشم صلیب سرخ پنهانمان کردند
بهزاد نبوی، رئیس شورایعالی اصلاحطلبان است. او نیز مانند احمد توکلی در دوان ستمشاهی از مبارزان انقلاب بود و در این راه در ساواک شکنجههای زیادی شد. او در گفتوگویی گفته است: «7روز بهصورت مداوم و 2ماه با وقفه بازجویی و ۲۰ماه در انفرادی بودم. بعد آن به زندان اوین منتقل شدم و یک سال آنجا بودم و بعد هم تجربه حضور در قزلقلعه را داشتم. 10ماه تمام آنجا شکنجه میشدم. مردادماه سال۵۱ و در اوج گرما بازداشت شدم. در آن شرایط تحمل زندان بسیار سخت بود. یکماه ونیم پس از اتمام بازجویی و شکنجه توانستم راه بروم.» با تلاش مادرش و پرداخت 40هزار تومان حکم اعدام او به 10سال حبس ختم میشود. نبوی درباره این ایام خاطرات بسیاری دارد. او میگوید: «نخستین خاطره مربوط به روزهای اول دستگیری من است. پیش از دستگیری با شناسنامه جعلی به نام حمید جهانبین صادره از اردبیل زندگی میکردم و سعی داشتم با لهجه ترکی صحبت کنم تا به شناسنامهام مربوط باشد. در روزهای اول دستگیریام خودم را حمید جهانبین معرفی میکردم و فارسی را با لهجه ترکی صحبت میکردم. یک روز در دوران شکنجه به گمانم رسولی بازجوی ساواک در انتراکت زدن کابل به کف پایم، شروع کرد به آوازخواندن «دیشب رفته بودم سقاخونه.» من برای اینکه خودم را به ندانستن بزنم، همانطورکه روی تخت در حال شلاقخوردن بودم، با لهجه ترکی داد زدم: «به خدا قسم من دیشب سقاخونه نرفته بودم.» نبوی به خاطره دیگری از دوره زندانش در زندان اوین اشاره میکند و میگوید: «خاطره بعدی مربوط به سال56 و زندان قصر است. از اواخر53 تا اوایل56 در اوین بدون هیچگونه ملاقاتی دوران تبعید را میگذراندم. اوایل تابستان آن سال که رژیم شاه تحت فشار دولت کارتر ناچار به پذیرش بازدید مأموران صلیب سرخ جهانی از زندان اوین شد، برای روبهرونشدن نیروهای صلیب سرخ با تبعیدیهای اوین که آثار شکنجه در بدن و بهخصوص کف پاهایشان داشتند، من و تعداد دیگری را از اوین به زندان شماره3 قصر منتقل کردند تا مأموران صلیب سرخ دستشان به ما نرسد و نتوانند گزارشی از وضعیت ما تهیه کنند.
یک خاطره خواندنی از بهزاد نبوی و سیانوری که عمل نکرد
بهزاد نبوی گفت: «زندان شماره3 قصر کوچک بود و 4ماه یا شاید کمی هم بیشتر در آنجا روزگارمان را گذراندیم. یک روز رئیس زندان برای بازدید آمد و همه ما را در حیاط جمع کردند.»
او ادامه داد: «ورودی ساختمان زندان با چند پله شروع میشد و خودش بالای پلهها ایستاد و سخنرانی مفصلی کرد با این مضمون که ما میدانیم شما پشیمان هستید، البته آزادی شما دست ما نیست اما سعی میکنیم شما را بهجای بهتری انتقال دهیم. هنوز حرفهایش تمام نشده بود که من مظلومانه دستی بلند کردم و گفتم جناب سرهنگ صحبتی داشتم، او فکر کرد میخواهم حرفهایش را تأیید کنم و گفت بفرمایید و من را به بالای پلهها کنار دیوار برد و بعد از اتمام صحبتش به من اجازه صحبت داد، من هم گفتم شما گفتید زندانیها عموما نادماند و میخواهید آنها را بهجای بهتری منتقل کنید، میخواستم به عرض برسانم چون من نادم نیستم، اسم من را از میان آنها خط بزنید، این را که گفتم یک لحظه مشت و لگد و باتوم به سمت من سرازیر شد و من را به داخل بردند و کتک مفصلی زدند و به انفرادی قصر منتقل شدم.» نبوی حرفش را اینطور ادامه میدهد: «بعد از کتک خوردن من و انتقالم به داخل سلول، بچهها شروع به سروصدا کردند. 20دقیقه بعد «صادق نوروزی» را که بعد از انقلاب باهم سازمان مجاهدین انقلاب را تشکیل دادیم، به سلول انفرادی آوردند. معلوم شد بعد از اینکه تظاهرات کردند، رئیس زندان داد زده خجالت بکشید، من میخواستم به شما کمک کنم که صادق نوروزی وسط جمعیت داد میزند «...خوردی! که خواستی به ما کمک کنی». پس از فریاد نوروزی سکوتی برقرار شده، رئیس زندان میگوید چهکسی بود این حرف را زد؟ نوروزی هم از وسط جمعیت میآید بیرون میگوید من!» من و نوروزی اینطوری یک ماهی را با هم و در سلولهای جداگانه انفرادی بودیم. نبوی در ادامه با اشاره به ماجرای دستگیر شدنش از اینکه تلاش کرد برای حفظ اطلاعاتی که داشت با خوردن سیانور دست بهخودکشی بزند تا زیر شکنجه آمار کسی را لو ندهد، میگوید: «من هنگام دستگیری سیانوری خوردم که فاسد بود و به این دلیل عمل نکرد. برای اینکه سر تیم دستگیرکننده کلاه بگذارم، شهادتین گفتم که یکی از ساواکیها دستش را داخل دهن من کرد تا قرص را دربیاورد، من نیز میخواستم زمان بخرم، چون با دوستان 8ساعت زمان گذاشته بودیم که اگر خبری نشد، سر قرارها نرویم. بعد از دستگیری من را به بیمارستان شماره یک ارتش در خیابان ولیعصر(ع) تقاطع خیابان شهید بهشتی منتقل کردند و در حیاط بیمارستان یک پزشک آمد و معاینهام کرد و یواشکی گفت موفق باشی و بعد به اوین منتقلم کردند. پس از ورود مستقیم به تخت شکنجه بسته شدم و خوشبختانه بیشتر از 8ساعت مقاومت کردم تا دوستانم جابهجا شوند.»