دانشگاه رفتن خوب است اما...
عیسی محمدی؛ دبیر گروه جامعه
حالا که دارید این یادداشت را میخوانید، خیلی از جوانان ما سر جلسه کنکور نشستهاند تا بخت خودشان را برای ورود به رشتههای خاص دانشگاهی امتحان کنند تا آیندهای بهتر برای خودشان بسازند. البته این، همه کنکور نیست و بخش بزرگتر آن در نیمه اول سال آینده اتفاق خواهد افتاد. اما هر چه که هست، اینها جلساتی هستند که جوانان ما از ماهها و حتی سالها قبل، خودشان را برای شرکت در آنها آماده کردهاند؛ اما برای چه؟ قطعاً برای ساخت آیندهای بهتر. همهچیز قرار است در آیندهای بهتر اتفاق بیفتد و به همین دلیل است که کنکور برای خیلیها آنقدر مهم شده است. دهههای گذشته را به یاد میآوریم که اساساً کنکور برای ما جوان ترها، مسئله مرگ و زندگی بود؛ چرا که یکی از سرراستترین مسیرها برای ساخت آینده بهتر بود.
شاید نگارش این نکتهها در این روز، چندان به صلاح و صواب نباشد اما چه میشود کرد؟ بهانه خوبی دست داده تا بهتر و بیشتر درباره این نکته صحبت کنیم. طبیعتاً از افتخارات جمهوری اسلامی ایران در روزگار پس از انقلاب، گسترش دانشگاه و رشد دانشگاهیان بوده؛ خاصه در حوزه زنان که امروزه شاهدیم حتی حضورشان در کنکور نسبت به آقایان، برتری معناداری دارد. اما آیا همه اینها بدان مفهوم است که باید به دانشگاه رفت و آینده خود را با دانشگاه و تحصیلات آکادمیک و... گره زد؟ شاید اگر پاسخ مثبت باشد، در این صورت کنکورها از استرس بالایی برخوردار باشند و بار روانی زیادی را به دوش شرکتکنندگان بیندازند، اما...
حقیقت این است که واقعیتها، بسیاری از باورهای ما را تغییر میدهند. واقعیت امروز آن است که شما علاوه بر تحصیلات و مدارک دانشگاهی، باید مهارتهای مناسب بازار هدف را هم بیاموزید؛ یعنی صرفاً داشتن مدرک تحصیلی برای شما آینده و کار و درآمد ایجاد نخواهد کرد؛ چیزی که حتی بارها خود مسئولان آموزش عالی ما اعلام کردهاند. شما باید در کنار این موارد، نرمافزارها و مهارتهای لازم را هم بیاموزید و علاوه بر آن، چنین درکی داشته باشید که آیا آموختههای شما در دانشگاه مورد نیاز بازار هدف امروز هست یا نه. البته همه این نکتهها، بدان مفهوم نیست که دانشگاه دیگر کارکرد خودش را از دست داده است؛ اتفاقا در حوزههای خاصی مانند آموزش پزشکی، پرستاری و فنی و مهندسی و... هنوز مسیرهای دانشگاهی، مورد تأیید سازمانهای مختلف اند. اما اگر بخواهید نسبتی بین این رشتهها با کل رشتههای موجود در دانشگاهها برقرار کنید، متوجه میشوید که واقعیتها دارند ما را به نتیجهای دیگر میرسانند؛ اینکه آینده، درآمد و شغلها در جایی دیگر و در پایان مسیرهایی دیگر هستند.
پس چه باید کرد؟ نخستین نکته این است که باید همهچیز را به تقاطع علائق جوانترها و واقعیتها سپرد. یعنی چه؟ یعنی اینکه باید دید علاقه جوان ترها چیست و این علائق در نقاط مورد نیاز جامعه و بازار هدف و... چه شکلی پیدا میکند. طبیعی است که صرفاً داشتن علاقه بدون هیچ کمکی به جامعه و بدون هیچ درآمدی، در نهایت میتواند همان افسردگی نسبتاً عمومی خاص را بین دانشجویان کارشناسی ارشد ایجاد کند که دانشجویان در نهایت از خودشان بپرسند، 12سال تحصیل در مدرسهها و 6سال تحصیل در دانشگاهها، چه آوردهها و دستاوردهای مالی، اجتماعی و شغلی برایشان داشته است؟
دومین نکته هم آن است که به دانشجویان از همان ترم اول بقبولانیم که باید خودشان را با دنیای امروز و فردا هماهنگ کنند؛ یعنی هم روند آکادمیک را دنبال کنند و هم دورهها و آموزشهای خاصتر را دنبال کنند. یعنی بعد از 4سال آموزش کارشناسی، زبانی هم آموخته باشند و نرمافزارها و دورههای خاصی را هم دنبال کرده باشند و حتی در بازار بهصورت آموزش ضمن کار هم، مشارکت کرده باشند وگرنه دانشگاه رفتن بدون درک چنین نکتههایی، دردی از کسی دوا نخواهد کرد... .