یادی از سرلشکر شهید حسین لشکری، سیدالاسرای ایران به مناسبت سالروز شهادتش
خلبانی با 18سال اسارت
مژگان مهرابی- روزنامهنگار
18سال اسارت شوخی نیست. یعنی 8570روز. وقتی اسیر شد هنوز عراق رسما اعلان جنگ نکرده بود. برای جلوگیری از پیشروی دشمن، ماموریت داشت مانوری در مرزهای هوایی ایران دهد اما هواپیمایش مورد هدف دشمن قرار گرفت و سقوط کرد. او به اسارت درآمد. از 27شهریور 59تا سال 77.عراقیها حتی حضور او در اردوگاههایشان را کتمان کرده بودند و هیچکس خبر نداشت چه بر سر او آمده است. تا اینکه نیروهای صلیبسرخ در سال 74پی بهوجود او بردند و خانوادهاش را مطلع کردند که او زنده است و اسیر. این آزاده دلاور 3سال بعد به آغوش میهن بازگشت. سرلشکر خلبان حسین لشکری 11سال بعد از آزادی بر اثر جراحات ناشی از شکنجه بعثیها بهسوی معبود پرواز کرد. 19مرداد سالروز شهادت اوست.
حسین لشکری اصالتا قزوینی است. او دوران ابتدایی خود را در روستا گذراند و برای ادامه تحصیل به شهر قزوین آمد. با پشت سر گذاشتن دوره دبیرستان در آزمون خلبانی شرکت کرد و به استخدام نیروی هوایی درآمد. او در سال 1354برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و بعد از 2سال به ایران بازگشت و با عنوان خلبان هواپیمای شکاری «اف 5» مشغول به خدمت شد. با تجاوزگریهای رژیم بعثی به ایران آن هم قبل از شهریور 59، از سوی مقامات مسئول، خبری به لشکری رسید که پایگاه چهارم هوایی دزفول در حال آمادهباش است و باید خود را سریع برساند. او از همسرش خواست در تهران کنار خانوادهاش بماند. بعد هم همسر و پسر 4ماههاش را به خدا سپرد و راهی دزفول شد. به همسرش گفت: «به امید خدا ظرف 15روز آینده به تهران برمیگردم!» روزهای شهریوری یکی پس از دیگری سپری میشد. همسرش اصرار داشت به دزفول برود و نزد همسرش باشد اما شهید لشکری قبول نمیکرد. شرایط خوبی مهیا نبود. عراق دست از حملههای گاه و بیگاه خود برنمیداشت که البته اقدام خلبانهای ایرانی مانع پیشروی آن میشد. روز 27شهریور یعنی هنوز 4روز مانده به اعلان رسمی جنگ از سوی عراق خلبان لشکری به فرماندهی پایگاه اعلام آمادگی کرد تا عملیات هوایی داشته باشد. او پرواز کرد و ماموریت خود را انجام داد اما هواپیما هدف قرار گرفت و ناچار شد اجکت کند. شهید لشکری در خاطراتش گفته بود: «دماغ هواپیما در حال شیرجه بود و هر لحظه زمین جلوی چشمانم بزرگتر میشد. تصمیم نهایی را گرفتم و با گفتن شهادتین دسته ایجکت را کشیدم و از اینجا به بعد دیگر چیزی یادم نیست.»
اولین و آخرین اسیر
حسین چشمهایش را باز کرد. به زحمت میتوانست جایی را ببیند. آن هم صورت سربازان مسلح عراقی بود. دایرهوار محاصرهاش کرده بودند. فهمید که اسیر شده است. درد ناشی از سقوط آزارش میداد. گردنش هم دچار جراحت شده بود. او را به بیمارستان منتقل کردند و بعد از معاینات پزشکی مشغول بازجویی شدند. این بازجو میرفت و بازجوی دیگری میآمد. سؤال میکردند. کجا را بمباران کرده و برای چه؟ هدفش چه بوده و از این حرفها.... حسین از درد بهخود میپیچید و نای حرف زدن نداشت اما بازجوها دست از سرش برنمیداشتند. او در روزهای اسارتش به همسر جوان و پسر کوچکش فکر میکرد. اینکه چه شرایطی دارند و چه بر سرشان میآید. حسین در فکر خانواده و عراقیها در فکر بازجویی. مرتب شکنجهاش میکردند. از اتصال برق به او تا فلک کردن با کابل. آنقدر میزدند تا به حرف بیاید. اما حسین فقط ناله میکرد و سکوت. شهید لشکری نخستین اسیری بود که پا به اردوگاههای عراقی گذاشت و آخرین نفری هم بود که از آنجا بیرون آمد. اینکه در 18سال اسارت بر سر شهید لشکری آمده کتاب قطوری میخواهد برای نوشتن. البته او خاطراتش را در 2500صفحه نوشت تا بهصورت کتاب منتشر شود اما به صورت خلاصه شده در فقط 200صفحه چاپ شده است. همین آزردهاش کرد.
زبان مادریاش را از یاد برده بود
رفتار بعثیها با او غیرمنصفانه و بهتر بگوییم بیرحمانه بود. آنها خلبان لشکری را بهعنوان برگ برندهای برای خود نگهداشته بودند و دور از چشم نیروهای صلیبسرخ او را در اتاقی تنها زندانی کرده بودند. بیآنکه همزبانی داشته باشد. نه با کسی حرف میزد و نه کسی مرهم دردهایش بود. وقتی به ایران برگشت بیشتر از اینکه به زبان مادریاش مسلط باشد عربی صحبت میکرد. پس از پذیرش قطعنامه 598و آزادی اسرا، باز هم شهید لشکری را آزاد نکردند. تا اینکه بعد از 16سال اسارت به نیروهای صلیبسرخ معرفی شد و 2سال بعد در 17فروردین سال 77به ایران بازگشت. امیر سرلشکر خلبان لشکری جانباز 70درصد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، از سوی مقام معظم رهبری سیدالاسرا نام گرفت و چه لقب زیبایی. او سرانجام در 19مرداد سال 88بر اثر عارضههای ناشی از دوران اسارت در سالهای جنگ تحمیلی به شهادت رسید. شهید لشکری در صحبتهایش گفته بود:«وقتی به جبهه رفتم علی دندان نداشت، وقتی برگشتم دانشجوی دندانپزشکی بود.»